خلاصه رمان It Ends with Us («ما تمامش میکنیم»)
در اینجا خلاصهی رمان It Ends with Us («ما تمامش میکنیم») نوشتهی Colleen Hoover را میخوانید:
وقتی رمان آغاز میشود، لیلی بلوم روی پشتبام ساختمانی در بوستون نشسته و به شهر و ستارهها خیره شده، درحالیکه به مرگ فکر میکند. او تازه از مراسم خاکسپاری پدرش برگشته. در ذهنش از پدرش دلخور است، چون او مادرش را کتک میزده. در همین لحظه، مردی به پشتبام میآید و با عصبانیت به صندلی حیاط لگد میزند. این مرد، رایل کینکید، جراح مغز و اعصاب است. آن دو شروع به شوخی و بیان “حقیقتهای برهنه” و صمیمی از زندگیشان میکنند. رایل تعریف میکند که کودکی را در اتاق عمل از دست داده چون برادر آن کودک بهطور تصادفی به او شلیک کرده. لیلی میگوید که در مراسم تدفین پدرش سخنرانی کرده اما چیزی برای گفتن نداشته، پس دو دقیقه در سکوت ایستاده. او همچنین از رابطهاش با پسری بیخانمان به نام اطلس میگوید. رایل اعتراف میکند که فقط روابط یکشبه دارد، نمیخواهد ازدواج کند یا بچهدار شود. لیلی هم جذب رایل شده، اما نمیتواند بدون آیندهای جدی وارد رابطهی جنسی شود.
شش ماه بعد، لیلی از ارثیهاش استفاده میکند تا یک مغازه بخرد و آن را به گلفروشی تبدیل کند. زنی به نام الیسیا پیشنهاد میدهد که برای لیلی کار کند و آنها خیلی زود با هم دوست میشوند. وقتی در حال تمیز کردن مغازه هستند، لیلی میافتد و مچ پایش آسیب میبیند. الیسیا با شوهرش مارشال تماس میگیرد تا کمک کند و همچنین با برادرش، که معلوم میشود رایل است. برای حفظ ظاهر نزد الیسیا، آنها تظاهر میکنند که همدیگر را نمیشناسند، اما رایل به لیلی میگوید که هنوز هم میخواهد با او رابطه داشته باشد. بااینحال، چون اهداف متفاوتی دارند، تصمیم میگیرند از هم دور بمانند.
در مدت زمانی که لیلی استراحت میکند، دفترچه خاطرات نوجوانیاش را میخواند؛ نامههایی که به الن دیجنرس نوشته بود. در این خاطرات، داستان اطلس و لیلی روایت میشود:
در نوجوانی، لیلی متوجه میشود پسری در خانهای متروکه پشت خانهی آنها زندگی میکند. او برای اطلس غذا میگذارد، لباسهای پدرش را به او میدهد و اجازه میدهد در خانهشان دوش بگیرد. آن دو کمکم به هم نزدیک میشوند و عاشق هم میشوند. اطلس در شرایطی که پدر لیلی مادرش را کتک میزند، نقش تکیهگاه را برای او ایفا میکند. آنها با هم برنامههای الن را میبینند و با تکیه بر جملهای از فیلم “در جستوجوی نمو” به هم میگویند: «فقط به شنا کردن ادامه بده». اطلس متوجه میشود که یکی از بستگانش در بوستون حاضر است از او نگهداری کند، پس برای داشتن زندگیای باثباتتر، میرود. اما در تولد شانزدهسالگی لیلی برمیگردد. به او یک آهنربای یخچال هدیه میدهد که رویش نوشته: “همه چیز در بوستون بهتر است”. آن شب با هم اولین رابطهی جنسیشان را تجربه میکنند. اطلس قول میدهد وقتی زندگیش بهقدر کافی خوب شد، برای لیلی برمیگردد. اما ناگهان پدر لیلی آنها را در آن لحظه میبیند و اطلس را با چوب بیسبال به طرز وحشیانهای کتک میزند. اطلس را با آمبولانس میبرند و آن آخرین دیدار آنهاست. سالها بعد، لیلی هنوز در فکر اطلس است و نمیداند چرا هیچوقت برایش بازنگشته.
در زمان حال، رایل دوباره به سراغ لیلی میآید و بعد از تلاش برای داشتن رابطهی جنسی، اعتراف میکند که واقعاً به او علاقه دارد. لیلی با او قرار میگذارد ولی تأکید میکند که نمیخواهد فقط رابطهی جسمی باشد. خیلی زود عاشق هم میشوند. یک شب، وقتی لیلی و رایل شام میخورند، به رستورانی میروند که اطلس در آن کار میکند. دیدن اطلس، لیلی را شوکه میکند. اطلس در گفتوگویی کوتاه میگوید که دوستدختر دارد ولی آرزو میکرد یک سال زودتر او را دیده بود. لیلی این دیدار را از رایل پنهان میکند.
شبی دیگر، وقتی رایل دچار سوختگی خفیف میشود و لیلی میخندد، رایل با عصبانیت او را هل میدهد و سرش به جایی برخورد میکند و خونریزی میکند. رایل سریع پشیمان میشود و معذرتخواهی میکند، و لیلی به او میگوید که اگر یکبار دیگر چنین چیزی تکرار شود، برای همیشه او را ترک خواهد کرد.
بعداً، در یک مهمانی شام در همان رستوران برای جشن گرفتن بارداری الیسیا، اطلس به میز آنها میآید. اطلس متوجه میشود که لیلی آسیب دیده و به تنهایی به او هشدار میدهد که باید رایل را ترک کند. لیلی قبول نمیکند و اطلس او را با مادرش مقایسه میکند. رایل متوجه میشود که اطلس همان پسری است که لیلی در گذشتهاش از او گفته بود. دعوا میشود و اطلس رایل را از رستوران بیرون میاندازد.
پس از مدتی آرامش، رایل و لیلی در لاسوگاس ازدواج میکنند، اما حسادت رایل نسبت به اطلس باقی میماند. وقتی رایل شماره اطلس را در وسایل لیلی پیدا میکند، بهشدت عصبانی میشود و لیلی را از پلهها پرت میکند. لیلی بهشدت مجروح میشود. الیسیا وقتی این موضوع را میفهمد، رایل را وادار میکند که گذشتهاش را برای لیلی توضیح دهد. رایل اعتراف میکند که در کودکی، بهطور تصادفی به برادرش شلیک کرده و او را کشته. او این حادثه را منبع خشم فروخوردهاش میداند. لیلی باز هم میبخشدش و سعی میکنند دوباره با هم باشند.
الیسیا دختری به دنیا میآورد و اسمش را «رایلی» میگذارند (به افتخار برادر رایل). همان شب، لیلی به خانه برمیگردد و متوجه رفتار عجیب رایل میشود. او از لیلی میخواهد مقالهای را بخواند که در آن اطلس به زنی خاص اشاره کرده و گفته اسم رستورانش (Bib’s) مخفف جملهی “Better in Boston” است. رایل آهنربای قدیمی را در دست دارد و تمام دفترچه خاطرات لیلی را خوانده است. او به لیلی تجاوز میکند و با ضربهای به سرش باعث بیهوشیاش میشود. لیلی با کمک اطلس به بیمارستان منتقل میشود و در آنجا متوجه میشود باردار است.
لیلی درگیر احساسات متضادی دربارهی اطلس، رایل، و آیندهاش میشود. کمکم اجازه میدهد رایل بهصورت غیررمانتیک وارد زندگیش شود، چون پدر فرزندش است. وقتی دخترش به دنیا میآید، او را امرسون مینامند؛ به یاد برادر رایل. اما لیلی تصمیمش را میگیرد: او طلاق میخواهد، چون نمیخواهد دخترش در محیط خشونتآمیز بزرگ شود. رایل، گرچه دلشکسته است، قبول میکند. حضانت امرسون بین آنها تقسیم میشود.
مدتی بعد، لیلی دوباره اطلس را میبیند. اطلس به او میگوید حالا زندگیاش بهاندازهی کافی خوب شده تا لیلی را دوست بدارد، اگر او هم آماده باشد. لیلی میگوید آماده است، و در آغوش یکدیگر فرو میروند. اطلس میگوید: «میتونی دیگه شنا نکنی» — یعنی بالاخره نجات پیدا کردی.
برای مطالب بیشتر وبلاگ نیمگل را مشاهده نمائید.

خلاصه فصل های 2-1
خلاصه فصل اول
لیلی بلوم که تنها دوازده ساعت پیش پدرش را به خاک سپرده، روی لبهی پشتبام ساختمانی نشسته که حتی ساکن آن نیست. او به ستارهها و مرگ فکر میکند. دلیل آمدنش به پشتبام، آرام کردن اعصابش پس از مراسمی است که خودش آن را «سوگسرایی باشکوه» برای پدرش مینامد. در حالیکه از تنهایی لذت میبرد، مردی عصبانی در را با شدت باز میکند و وارد پشتبام میشود. او با خشم به صندلی حیاط لگد میزند—صندلیای که از پلیمر مخصوص دریایی ساخته شده و در برابر خشونتش مقاوم است.
وقتی مرد لیلی را میبیند، از او میخواهد از لبه فاصله بگیرد چون نگران است که بخواهد به خودش آسیب بزند. لیلی با تردید، اما بهخاطر نگرانی مرد، از لبه پایین میآید. آن دو گفتوگو را آغاز میکنند.
نام مرد رایل کینکید است، دانشجوی رشتهی جراحی مغز و اعصاب که خواهرش مالک واحد بالایی همان ساختمان است. لیلی متوجه جذابیت ظاهری رایل میشود. او با شوخی دربارهی اسمش—لیلی بلوسم بلوم—میگوید که اسمش بهطرز شرمآوری به گل مربوط است، بهویژه که آرزو دارد یک روز گلفروشی خودش را افتتاح کند.
آنها تصمیم میگیرند با هم «حقایق برهنه» بگویند؛ یعنی چیزهایی که معمولاً مردم از بیانشان پرهیز میکنند. لیلی میگوید پدرش تمام عمر مادرش را کتک میزده. رایل هم میگوید که بهتازگی پسربچهای را از دست داده که توسط برادرش بهطور تصادفی با اسلحه کشته شده. او والدین کودک را مقصر میداند و از سرنوشت تلخ برادری که زنده مانده، ناراحت است.
لیلی میگوید در مراسم پدرش بهجای سخنرانی، دو دقیقه فقط سکوت کرده چون چیز خوبی برای گفتن دربارهی پدرش نداشته. رایل مستقیماً به لیلی میگوید که دلش میخواهد با او رابطهی جنسی داشته باشد. لیلی نیز اعتراف میکند که اولین رابطهی جنسیاش را با پسری بیخانمان به نام اطلس داشته که در خانهای متروکه پشت خانهشان زندگی میکرد. رایل میگوید نه میخواهد ازدواج کند و نه فرزند داشته باشد و فقط به روابط یکشبه علاقهمند است.
او سعی میکند به لیلی نزدیک شود و او را لمس میکند. لیلی از این حرکت هم جذب میشود و هم دچار تردید، چون فقط با کسانی رابطه برقرار میکند که احتمال یک رابطهی واقعی را در آنها ببیند. تماس تلفنی رایل از بیمارستان باعث میشود صحنه قطع شود. او قبل از رفتن، عکس لیلی را میگیرد و خداحافظی میکند.
خلاصه فصل دوم
لیلی به خانهاش برمیگردد؛ جایی که با همخانهاش لوسی زندگی میکند. لوسی مدام آواز میخواند و اعصاب لیلی را خرد میکند. تماس تلفنیای از مادرش دریافت میکند و در آن، هردو وانمود میکنند که دلیل سکوت لیلی در مراسم، بغض بوده نه اعتراض. لیلی به این فکر میکند که مادرش همیشه واقعیتها را نادیده میگیرد.
او شروع به خواندن دفتر خاطرات دوران نوجوانیاش میکند که خطاب به الن دیجنرس نوشته شده بود. در آن دفترها، شرح میدهد که چطور متوجه شد پسری به نام اطلس در خانهای متروکه پشت خانهشان زندگی میکند. اطلس در دبیرستان با لیلی هممدرسهای است.
لیلی پنهانی به اطلس کمک میکند—برای او غذا میگذارد، لباس میدهد و اجازه میدهد در خانهی آنها دوش بگیرد. آنها مراقب هستند که پدر لیلی متوجه نشود چون واکنشش بسیار شدید خواهد بود.
در زمان حال، لیلی دوباره تماسی از مادرش دریافت میکند. مادرش میگوید که شاید به بوستون نقل مکان کند حالا که پدر لیلی مرده. اما لیلی تمایلی به این موضوع ندارد.
تحلیل فصلهای اول و دوم
در این دو فصل، صندلی حیاط ساختهشده از پلیمر دریایی بهعنوان نمادی مهم معرفی میشود. صندلی، که در برابر خشونت رایل مقاوم است، نماد دو چیز است: بیثمری خشم رایل و استواری شخصیت لیلی. رایل با تمام خشمش به صندلی لگد میزند، اما صندلی بیتفاوت باقی میماند—همانطور که لیلی بعدها در برابر خشونت رایل ایستادگی میکند.
نقش “حقایق برهنه“ نیز بهعنوان یک موتیف برجسته در رابطهی لیلی و رایل شکل میگیرد. اگرچه آنها در نگاه اول به نظر میرسد صادقانه همهچیز را دربارهی خود میگویند، اما واقعیتهای پنهانتری زیر این اعترافها وجود دارد. مثلاً رایل از مرگ کودکی میگوید، اما بعدها میفهمیم که این مرگ با گذشتهی شخصی او گره خورده. لیلی هم از اطلس حرف میزند، اما آنچه نمیگوید این است که هنوز او را دوست دارد.
در این بخش، همچنین الن دیجنرس بهعنوان موتیفی خلاقانه برای نوجوانی لیلی معرفی میشود. لیلی در نبود والدینی سالم و حمایتگر، به الن بهعنوان نوعی پدر یا مادر جانشین تخیلی پناه میبرد؛ کسی که در ذهنش به او آرامش، راهنمایی و امید میدهد.
خلاصه فصل های 5-3
خلاصه فصل سوم
شش ماه میگذرد. لیلی از شغلش استعفا میدهد و با استفاده از ارثیهاش، یک مغازه میخرد تا رؤیای خود یعنی افتتاح گلفروشی را عملی کند. او مغازه را به مادرش نشان میدهد. مادرش از جسارت لیلی تحتتأثیر قرار گرفته ولی نگران است که شکست بخورد.
در همین حین، زنی به نام الیسیا وارد مغازه میشود و دنبال کار میگردد. اگرچه به پول احتیاج ندارد، اما حوصلهاش سر رفته و میخواهد وقتش را پر کند. لیلی هم که به کمک نیاز دارد، به او شغلی با حقوق کم پیشنهاد میدهد و الیسیا با خوشحالی میپذیرد. آنها بلافاصله مشغول پاکسازی مغازه میشوند و خیلی زود با هم دوست میشوند.
لیلی دربارهی ایدهاش برای گلفروشی توضیح میدهد؛ برخلاف فضای سنتی و دلنشین گلفروشیها، او قصد دارد محیطی تاریکتر و غیرمعمول خلق کند که جسورانه و متفاوت باشد.
وقتی لیلی در حال تمیزکاری است، زمین میخورد و مچ پایش آسیب میبیند. الیسیا با همسرش مارشال و برادرش تماس میگیرد تا کمک کنند. آنها در باری نزدیک مشغول تماشای بازی Bruins هستند و چون «روز لباس سرهمی» است، لباسهای خواب سرهمی بامزه پوشیدهاند تا آبجو رایگان بگیرند.
وقتی آن دو میرسند، لیلی متوجه میشود که برادر الیسیا همان رایل از پشتبام است. رایل و لیلی تظاهر میکنند که برای اولینبار همدیگر را میبینند، اما وقتی الیسیا و مارشال میروند، شروع به شوخی و معاشقه میکنند.
رایل اعتراف میکند که هنوز هم میخواهد با لیلی رابطه داشته باشد. الیسیا که تصور میکرد آن دو غریبهاند، شوکه میشود. لیلی ماجرا را ساده جلوه میدهد و میگوید بینشان چیزی نبوده. سپس به رایل میگوید که اگرچه به او جذب شده، اما خواستههایشان متفاوت است. رایل میگوید هنوز هم زیاد به لیلی فکر میکند و بهتر است از هم دور بمانند. وقتی الیسیا از رایل میخواهد لیلی را به خانهاش برساند، او امتناع میکند چون نمیخواهد تنها با لیلی باشد. الیسیا از رفتار برادرش ناراحت میشود.
خلاصه فصل چهارم
مچ پای لیلی رگبهرگ شده و رایل توصیه میکند که یک هفته استراحت کند. لیلی با درد به خانه برمیگردد، مسکن میخورد و درمییابد که وقت زیادی برای پر کردن دارد. تصمیم میگیرد دوباره به دفتر خاطرات نوجوانیاش و ماجراهایش با اطلس برگردد.
در خاطرات، لیلی تعریف میکند که اطلس هر روز بعد از مدرسه به خانهشان میآید وقتی پدر و مادرش خانه نیستند. آنها با هم برنامهی الن دیجنرس را تماشا میکنند و لیلی از اینکه اطلس هم از برنامه لذت میبرد، خوشحال است.
او به اطلس غذا میدهد، اجازه میدهد دوش بگیرد، لباسهای قدیمی پدرش را به او میدهد و حتی لباسهایش را میشوید. اطلس از کمکهای لیلی شرمنده است اما لیلی از مراقبت از او احساس خوبی دارد.
یک روز، اطلس ابزار باغبانی قدیمی را تمیز میکند چون متوجه شده لیلی عاشق باغبانی است اما ابزار مناسبی ندارد. لیلی از این هدیهی ساده اما پرمفهوم بسیار خوشحال میشود.
لیلی همچنین خاطرهای دردناک از زمانی را مینویسد که پدرش مادرش را کتک زد و او نتوانست جلویش را بگیرد. به خانهی اطلس پناه میبرد و او او را در آغوش میگیرد؛ همین نزدیکی باعث آرامش عمیقی در لیلی میشود.
در زمان حال، اثر قرصهای مسکن شروع شده. فکر کردن به اطلس باعث اندوهش میشود. فکر کردن به رایل هم او را ناراحت و گیج میکند. تنها چیزی که باعث دلگرمیاش میشود، آشنایی با الیسیاست.
خلاصه فصل پنجم
لیلی یک هفته به مچ پایش استراحت میدهد و بعد به مغازه برمیگردد. با دیدن پیشرفت چشمگیر کارهایی که الیسیا انجام داده، شوکه میشود و خوشحال است که بازگشته.
وقتی به خانه میرسد، رایل به در خانهاش میآید. او ۲۹ واحد مختلف را زده تا آپارتمان لیلی را پیدا کند. با التماس از لیلی میخواهد که فقط یک بار با او رابطه داشته باشد. میگوید نمیتواند روی کارش تمرکز کند و باید لیلی را از ذهنش بیرون کند.
لیلی میگوید شاید نظرش عوض شود، اما وقتی به حمام میرود، رایل روی تختش میخوابد. آنها بدون هیچ رابطهای در کنار هم میخوابند. صبح، رایل از رفتار شب گذشتهاش عذرخواهی میکند و میگوید که دیگر لیلی را نخواهد دید. لیلی ناراحت میشود، اما تصمیم میگیرد روی گلفروشیاش تمرکز کند.
تحلیل فصلهای سوم تا پنجم
در این بخش، نقش اطلس در ایجاد یک الگوی جدید از عشق و رابطه در ذهن لیلی برجسته میشود. او پناهی آرام و مطمئن برای لیلی در دوران پر از خشونت خانهاش است. لیلی در حضور اطلس احساس امنیت میکند—احساسی که در کنار پدرش هرگز تجربه نکرده. اطلس با تواضع و مهربانیاش، تصویر پدر خودخواه و پرخاشگر لیلی را کاملاً نقض میکند.
اطلس با حمایت از علایق لیلی—مثلاً هدیه دادن ابزار باغبانی—به او نشان میدهد که زندگی دیگری ممکن است؛ زندگیای که در آن عشق به جای ترس، و مراقبت به جای سلطه حاکم باشد.
باغبانی و گل نیز بهعنوان یک موتیف مهم در این فصلها برجسته میشود. گل و باغبان نماد قدرت لیلی برای پرورش زیبایی از خاکِ سخت کودکیاش است. باغبانی تنها علاقهای است که خودش به تنهایی آن را پرورش داده، بیآنکه خانوادهاش آن را بفهمند یا حمایت کنند. ابزار باغبانی اطلس بعدها به نوعی ابزار احساسی برای رشد لیلی هم تبدیل میشود. افتتاح گلفروشی از دل ارثیهای که از پدرش باقی مانده، دقیقاً نماد این موضوع است که لیلی چگونه از دل رنج، آیندهای بهتر خلق میکند.
رفتارهای رایل در این فصلها سردرگمکننده است و او دائماً پیامهای متناقض میفرستد. از یک سو به لیلی میگوید باید از هم دور باشند، و از سوی دیگر ۲۹ خانه را زیر پا میگذارد تا پیدایش کند. این تناقضها، پیشدرآمدی است بر رفتارهای ناپایدار و متزلزل او در ادامهی داستان—رفتارهایی که از جذبه به خشونت، و از سردی به عشق افراطی نوسان میکنند.
خلاصه فصل های 8-6
خلاصه: فصل ششم
بیش از پنجاه روز پس از اینکه رایل به آپارتمان لیلی آمد، لیلی و آلیسا افتتاح نرم (Soft Opening) فروشگاه گل را برگزار میکنند. رایل اولین مشتری است، که باعث خوشحالی و ناراحتی لیلی میشود. او گل میخرد و آلیسا میپرسد که آیا این گلها برای دختری هستند. رایل گلهای سوسن بنفش انتخاب میکند، که به نظر لیلی با توجه به اسم خودش طعنهآمیز است. آلیسا میپرسد که آیا او این دختر مرموز را به مهمانی آیندهاش خواهد آورد. رایل میگوید نه و میپرسد که آیا لیلی خواهد آمد. لیلی نمیفهمد که آیا او میخواهد بیاید یا نه و سعی میکند پاسخ مبهمی بدهد، اما آلیسا اصرار میکند که حتماً لیلی به مهمانی بیاید. پس از رفتن رایل، آلیسا متوجه میشود که گلها به فروشگاه گل ارسال شدهاند و فکر میکند که برادرش احمق است. لیلی میداند که این گلها برای خودش هستند. کارت همراه گلها نوشته: «کاری کن تموم شه».
خلاصه: فصل هفتم
لیلی با دوستش دوین به مهمانی میرود، که نقش دوستپسرش را بازی میکند، اگرچه او همجنسگراست. دوین فوراً میفهمد که لیلی به رایل علاقه دارد اما آن را از رایل پنهان میکند. او بلافاصله رایل را تشخیص میدهد چون رایل وقتی میفهمد لیلی با یک همراه آمده حسادت میکند. لیلی به تصویری در خانه آلیسا نگاه میکند و رایل از پشت سر میپرسد که آیا آن را دوست دارد. او میگوید بله، و بعد متوجه میشود که این همان عکس شب اول ملاقاتشان روی پشتبام است. لیلی به دنبال رایل به همان پشتبام میرود و از او درباره پیامهای ضدونقیضش سؤال میکند. سپس عصبی میشود و تصمیم میگیرد برود. درست زمانی که میخواهد با دوین آنجا را ترک کند، رایل صدایش میزند و از دوین میخواهد لیلی را قرض بگیرد. رایل او را جلوی همه بلند میکند و به اتاق خودش در آپارتمان خواهرش میبرد. او حقیقت برهنهاش را میگوید: اینکه نمیتواند دست از فکر کردن به لیلی بردارد و اینکه لیلی او را تبدیل به آدم بهتری میکند. لیلی میگوید اگر واقعاً نمیخواهد فقط سکس باشد، باید چیزی را ثابت کند. او میگوید: با نخوابیدن با من. رایل قبول میکند. لباس لیلی را درمیآورد و آن دو با هم در تخت میخوابند بدون رابطه جنسی.
صبح روز بعد، لیلی به آلیسا میگوید که شش ماه قبل از استخدام او، با رایل آشنا شده بوده. آلیسا شروع به ابراز تردید در مورد توانایی برادرش برای داشتن یک رابطه میکند و رایل وارد میشود. گفتوگوی ناراحتی بین او و آلیسا پیش میآید. رایل باید به بیمارستان برود، و لیلی فکر میکند که او در لباس پزشکیاش جذاب به نظر میرسد.
خلاصه: فصل هشتم
همخانه لیلی، لوسی، به او میگوید که قصد دارد نقل مکان کند چون نامزد شده. لیلی مشکلی با تنها زندگی کردن ندارد. او تصمیم میگیرد یادداشتهای قدیمیاش درباره اطلس را دوباره بخواند.
لیلی نوجوان از تماشای برنامه الن با اطلس لذت میبرد و درباره منشاء اسم او کنجکاو است. هوا رو به سردی میرود و لیلی نگران اطلس است، بنابراین تصمیم میگیرد برای او چند پتو ببرد.
اطلس به لیلی کمک میکند تا کمپوست در باغش بریزد و از علاقهاش به باغبانی میپرسد. او میگوید که گیاهان مثل انسانها هستند، چون برای رشد به عشق و توجه نیاز دارند. او همچنین میگوید که خودش و لیلی شبیه هم هستند. لیلی از این حرفها تحت تأثیر قرار میگیرد. آنها شروع به شوخی کردن در باغ میکنند و لیلی احساسات جنسی پیدا میکند. او از خود میپرسد که آیا اطلس او را قوی میداند یا نه.
وقتی مادر لیلی در جای پارک پدرش پارک میکند، پدرش شروع به خفه کردن مادرش میکند. وقتی لیلی میخواهد دخالت کند، پدرش به او ضربه میزند و باعث میشود که او به بیمارستان برود و نه بخیه بخورد. مادرش به او یاد میدهد که چطور درباره اتفاق دروغ بگوید. لیلی ناراحت است چون فکر میکرد که این اتفاق بالاخره مادرش را وادار میکند تا ترک کند. فردای آن روز، لیلی متوجه میشود که فراموش کرده پتوها را به اطلس بدهد. دستهای اطلس یخ زدهاند و لیلی احساس گناه میکند. اطلس متوجه زخم پیشانی لیلی میشود و میگوید که فریادهایش را شنیده و سعی کرده کمک کند. لیلی به او میگوید که هرگز نباید زمانی که والدینش در خانه هستند وارد شود، چون دردسر خواهد شد. او از اینکه اطلس از سوءرفتار پدرش باخبر شده، خجالت میکشد. اطلس هم میگوید که خودش هم قربانی خشونت بوده و به همین دلیل خانه را ترک کرده. ناپدریاش با سیگار او را میسوزانده و مادرش از او دفاع نمیکرده. وقتی خواسته برگردد، مادرش گفته این کار باعث ناراحتی ناپدریاش میشود. لیلی به اطلس اجازه میدهد شب را در اتاقش بخوابد چون هوای بیرون خیلی سرد است.
تحلیل: فصلهای شش تا هشت
این بخش به ارتباط گیجکننده بین عشق و خشونت میپردازد؛ رابطهای که در دو شکل مختلف لیلی را هم به اطلس و هم به رایل گره میزند. لیلی نوجوان حس محافظت نسبت به مادرش دارد و سعی میکند خشونتی را که خودش متحمل شده، پنهان کند. به نوعی، او حافظ رازهای پدرش میشود و اگرچه دلش میخواهد این چرخه متوقف شود، در سیستم معیوب خانوادهاش آنقدر درگیر است که نمیتواند کمک بگیرد. اطلس میتواند پشت دروغهای محافظتی لیلی را ببیند، چون هم شاهد خشونت در خانه او بوده و هم خودش نشانههای آن را از تجربیاتش میشناسد.
به عنوان یک بزرگسال، لیلی به همان ویژگیهایی در رایل جذب میشود که او را شبیه پدرش میکند، و این گرهی درهمتنیدهی عشق و خشونت که در کودکی با آن رشد کرده، باعث میشود نتواند از تکرار الگوی مادرش دوری کند، با وجود تمام تلاشهایش. مانند پدرش، رایل هم جاهطلب و خودبزرگبین است و از همان دیدار اول خودش را خودخواه معرفی میکند.
رفتار رایل در جذب لیلی، پیشدرآمدی است بر خودخواهی و خشونت او در آینده. لیلی رفتار رایل را عاشقانه و جسورانه تفسیر میکند: او یادداشتی احساسی روی گلها مینویسد، به ۲۹ آپارتمان سر میزند تا او را ببیند، و در مهمانی او را بلند میکند و به اتاق میبرد. اما همین رفتارها نشانهی شخصیت واقعی او هستند. یادداشت گلها که در آن از لیلی میخواهد «تمومش کنه» نشان میدهد رایل خودش هم از شدت احساساتش ناراضی است. وقتی برای رابطه جنسی التماس میکند، با وجود اینکه لیلی گفته اهل اینگونه رابطهها نیست، یعنی به نیاز خودش بیشتر از خواسته لیلی اهمیت میدهد. و وقتی او را مثل یک وسیله بلند کرده و به اتاق میبرد، نشان میدهد که از فیزیکی بودن برای تحمیل خواستهاش ابایی ندارد. کارهایی که در ابتدا برای لیلی جذاب به نظر میرسند، در واقع نشانههایی از خشونت و خودمحوری او در آیندهاند.
نامها بینشی در مورد انگیزه و اشتیاق شخصیتها ارائه میدهند. لیلی بلوسام بلوم از نامش خجالت میکشد چون خیلی واضح با گل و گیاه در ارتباط است، انگار که سرنوشتش از قبل مشخص بوده. سوسنها، مثل همانهایی که رایل به او میدهد، معمولاً نماد عشق و وفاداریاند، و در زندگی لیلی، عشق و وفاداری هم به اوج و هم به قعر میرسند. لیلی تا حد زیادی در تمام طول زندگیاش عاشق اطلس باقی میماند. نام اطلس یادآور تیتان افسانهای است که بار آسمان را به دوش میکشد، همانطور که اطلس بار سنگینی از زندگیاش را تحمل میکند. این نام همچنین به معنی نقشه است، انگار رابطهاش با لیلی نقشهای است برای خروج او از چرخه خشونت. در مقابل، نام رایل تداعیکننده واژه «rile» است، به معنی عصبانی کردن یا تحریک کردن، که نشان میدهد رایل تحت سلطهی خشم خودش است، و همین ویژگی در نهایت شخصیت او را تعریف میکند.
خلاصه فصل های 11-9
خلاصه: فصل نهم
بعد از خواندن خاطرات نوجوانیاش، لیلی برای همه احساس ناراحتی میکند، بهخصوص برای مادرش. او تلفنش را برمیدارد تا با مادرش تماس بگیرد و میبیند پیامهایی از رایل دارد که در راه آمدن به خانه اوست. رایل پس از یک جراحی ۱۸ ساعته کاملاً خسته است و فقط میخواهد در کنار لیلی بخوابد. لیلی به او ماساژ میدهد و رایل میگوید او بهترین اتفاقیست که در زندگیاش افتاده. پس از آن، برای اولین بار با هم رابطه جنسی برقرار میکنند. رایل میگوید لیلی درست گفته بود که او مثل یک ماده مخدر است.
خلاصه: فصل دهم
لیلی از الیسا میپرسد چرا برایش کار میکند، و الیسا اعتراف میکند چون نمیتواند باردار شود، به چیزی برای مشغول نگه داشتن ذهنش نیاز دارد. لیلی پیامی از رایل دریافت میکند که خود را برای شام با مادرش دعوت کرده. الیسا شوکه میشود که رایل میخواهد با مادر لیلی آشنا شود، چون او هیچوقت قبلاً با مادر دختری ملاقات نکرده است.
در رستوران، رایل و مادر لیلی بهخوبی با هم کنار میآیند. سپس لیلی متوجه میشود کسی که آنها را سرویس میدهد اطلس است. آنها در پشت رستوران یکدیگر را ملاقات میکنند و لیلی شوکه میشود. بقیه شام را بیشتر ساکت است، در حالی که مادرش و رایل گرم صحبت هستند. بعد از شام، لیلی وانمود میکند که رستوران را زیاد دوست نداشته، چون نمیخواهد رایل او را به جایی که اطلس کار میکند ببرد. بعد از رفتن رایل، لیلی شوکه میشود که میبیند اطلس کنار ماشینش منتظر اوست. لیلی ناخواسته طوری حرف میزند که انگار مدت زیادیست با رایل در رابطه است، و اطلس میگوید که یک سالیست با دختری به نام کسی در رابطه است. لیلی میگوید که او خوشحال به نظر میرسد. اطلس هم همین را میگوید اما اضافه میکند کاش یک سال زودتر همدیگر را دیده بودند. وقتی خداحافظی میکنند، لیلی در ماشین شروع به گریه میکند.
خلاصه: فصل یازدهم
لیلی شروع به خواندن خاطرات نوجوانیاش میکند. در آن دوران، اطلس خیلی مریض میشود و لیلی تا جایی که میتواند در اتاقش از او مراقبت میکند. او تظاهر میکند مریض است تا بتواند در خانه بماند. آنها با هم کارتون «در جستوجوی نمو» را تماشا میکنند؛ کارتونی که الن دیجنرس صدای شخصیت دوری را در آن اجرا کرده. دوری به مارلین، ماهیای که به دنبال پسر گمشدهاش است، میگوید: «فقط ادامه بده به شنا کردن.» لیلی احساس میکند خودش مثل دوریست که دارد به اطلس میگوید در سختیها ادامه بدهد.
اطلس به فکر رفتن به بوستون است تا بتواند با عمویش زندگی کند و پیش از پیوستن به نیروی دریایی سقفی بالای سرش داشته باشد. اطلس لیلی را میبوسد؛ اولین بوسهی لیلی. آنها بیشتر وقت خود را صرف عشقبازی میکنند. وقتی اطلس در اتوبوس مدرسه او را میبوسد، کتی که لیلی را اذیت میکند، آنها را مسخره میکند. لیلی میخواهد به او حمله کند ولی اطلس او را نگه میدارد. آنها به هم میگویند که آدم مورد علاقهی هم هستند.
وقتی برق قطع میشود، آنها با هم شیرینی میپزند و لیلی متوجه میشود اطلس آشپز ماهریست. بعداً، پدر لیلی مادرش را بهشدت کتک میزند و سعی میکند به او تجاوز کند. لیلی برای دفاع از مادرش چاقویی برمیدارد، ولی اطلس جلوی او را میگیرد. وقتی اطلس لیلی را به اتاقش میبرد، مادرش آنها را میبیند. مادرش بعداً به اتاق لیلی میآید و میگوید که اطلس نباید با پلیس تماس بگیرد. اطلس خانه را ترک میکند و لیلی به مراقبت از مادرش میپردازد. اطلس به بوستون میرود و لیلی از این جدایی بسیار ناراحت است.
در زمان حال، لیلی نمیتواند خودش را قانع کند تا آخرین ورودی خاطراتش را بخواند. او پیامی از رایل دریافت میکند که میگوید بودن با لیلی برایش مثل پاداش است. همچنین پیامی از مادرش دریافت میکند که از اینکه لیلی با یک دکتر در رابطه است و کسبوکار خودش را دارد، خوشحال است.
تحلیل: فصلهای نهم تا یازدهم
تفاوت میان اولین بوسهی لیلی با اطلس و نخستین رابطهی جنسیاش با رایل، تفاوت میان این دو رابطه را بهخوبی نشان میدهد. اطلس با لطافت و آرامش لیلی را میبوسد، گویی او از تخممرغ ساخته شده و باید با احتیاط لمس شود. رابطهشان بهآرامی و با احترام متقابل پیش میرود. این برخلاف رفتار رایل است که پرشور، بیپروا و از روی نیاز شدید رفتار میکند؛ تمرکز او بیشتر بر خودش است تا لیلی.
اطلس به احساسات لیلی احترام میگذارد، اما رایل شتابزده، خودمحور و گاهی خشن است. این تفاوت نشان میدهد که ویژگیهایی که لیلی در ابتدا در رایل جذاب میبیند، در واقع نشانههایی از ناپختگی و تمایل به کنترل و خشونت در آینده هستند.
عبارت «فقط ادامه بده به شنا کردن» از کارتون نمو، نمادی برای مقاومت، امید و بقا در برابر سختیها در زندگی اطلس و لیلی است. این جمله بارها در رابطهشان تکرار میشود و یادآور این است که نباید در غم و مشکلات غرق شد، بلکه باید به مسیر ادامه داد.
در این بخش، تم بلندپروازی و نقش آن در شکل دادن به هویت شخصیتها برجسته میشود. لیلی هم در نوجوانی با باغبانی آرامش مییافت و هم در بزرگسالی با کار در فروشگاه گل خود. داشتن کسبوکار مستقل، به او هدف، معنا و فضایی شخصی میدهد. مادرش نیز به لیلی افتخار میکند. از سوی دیگر، کار رایل نیز بخشی از هویتش را میسازد و به او حس قدرت و کنترل میدهد؛ چیزی که در روابطش با لیلی گاهی از دست میدهد.
خلاصه فصل های 14-12
خلاصه: فصل دوازدهم
لیلی مراسم افتتاح فروشگاه گل خود را برگزار میکند و این افتتاحیه آنقدر موفقیتآمیز است که متوجه میشود به کارمندان بیشتری نیاز دارد. او یک دکور مرکزی با تم «استیمپانک» برای ویترین درست میکند و از یک چکمه قدیمی بهعنوان گلدان استفاده میکند. او و الیسا تمام روز مشغول هستند. بعد از کار، همراه با رایل و مارشال، همگی لباسهای یکسره (onesie) میپوشند و به بار میروند. در آنجا، الیسا از نوشیدن خودداری میکند و اعلام میکند که باردار است. همه بسیار خوشحال میشوند.
لیلی به نزدیکی سن رایل و الیسا اشاره میکند و الیسا میگوید والدینشان در طی سه سال، سه فرزند به دنیا آوردهاند. لیلی با شنیدن اینکه آنها یک خواهر یا برادر دیگر هم داشتهاند شگفتزده میشود، و آنها میگویند که برادرشان وقتی بچه بوده، فوت کرده است.
با وجود این اعتراف ناراحتکننده، شب بسیار خوبی را با هم میگذرانند. وقتی لیلی و رایل به خانه بازمیگردند، رایل خودش را به هماتاقی سابق لیلی که در حال رفتن است بهعنوان «دوستپسر لیلی» معرفی میکند. سپس با هم رابطه جنسی برقرار میکنند و لیلی این روز را یکی از بهترین روزهای زندگیاش میداند.
خلاصه: فصل سیزدهم
لیلی و رایل بیشتر از قبل عاشق هم میشوند. آنها با هم رابطه دارند و درباره خانوادههایشان صحبت میکنند. رایل میگوید مادرش سختگیر، قضاوتگر و مذهبی است، اما با لبخند از او یاد میکند. پدرش روانپزشک است. وقتی لیلی درباره برادرش، اِمرسون، میپرسد، مشخص است که رایل نمیخواهد دربارهاش صحبت کند. رایل میگوید مادرش از لیلی بسیار خوشحال است و یک پیام صوتی از مادرش را پخش میکند که در آن درباره لیلی صحبت میکند. لیلی هم میگوید مشتاق دیدار با والدین اوست.
خلاصه: فصل چهاردهم
رایل در مسیر خانه لیلی است و با او پیامهای شوخیآمیز رد و بدل میکند. لیلی به شوخی میگوید فقط یک پیشبند پوشیده و مشغول درست کردن غذا برای اوست؛ یک نوع کسرول. وقتی رایل میرسد، بسیار هیجانزده است؛ هم بابت کار و هم بابت دیدن لیلی. او به لیلی میگوید که فردا جراحی بزرگی دارد؛ جدا کردن دوقلوهای بههمچسبیده.
لیلی با مادرش تماس تصویری دارد و از رایل میپرسد که برای جشن گرفتن بارداری الیسا و مارشال قصد دارند کجا بروند. رایل میگوید رستوران «بیبز». لیلی تلاش میکند بدیهای رستوران را بگوید تا آنها را از رفتن به جایی که اطلس کار میکند منصرف کند، اما موفق نمیشود.
لیلی متوجه میشود کسرول را فراموش کرده. وقتی فر را باز میکنند، دود تمام آشپزخانه را میگیرد. غذا سوخته و خراب شده. قبل از اینکه لیلی جلویش را بگیرد، رایل بدون دستکش فر میخواهد ظرف داغ را بیرون بیاورد و دستش میسوزد. ظرف از دستش میافتد و میشکند. لیلی از شدت ناگهانی و مضحک بودن موقعیت میخندد، چون حالا باید همهجا را تمیز کنند. اما رایل از خشم، دستش را زیر آب سرد میگیرد. لیلی هنوز میخندد، ولی ناگهان رایل او را هل میدهد. لیلی به زمین میافتد و سرش به دستگیره کابینت میخورد.
لیلی فوراً از نظر روحی در هم میشکند و دلشکسته میشود. رایل با عصبانیت درباره دستش داد میزند. بعد ناگهان تغییر رفتار میدهد و شروع به عذرخواهی میکند. لیلی صدای پدرش را در ذهنش میشنود که از مادرش همینطور عذرخواهی میکرد. او به این عذرخواهی نیاز دارد و به رایل اجازه میدهد ببوسدش و با هم رابطه دارند. بعد از آن، زخمهای همدیگر را تیمار میکنند و رایل به عذرخواهی ادامه میدهد. لیلی میگوید اگر حتی یکبار دیگر چنین اتفاقی بیفتد، بدون لحظهای درنگ او را ترک خواهد کرد. برای اولین بار، هر دو به هم میگویند که عاشق هم هستند.
تحلیل: فصلهای دوازدهم تا چهارده
نگاه «تیره و پیچیده»ی لیلی به گلها بازتابی از مسیر درونی او برای پذیرش همزمان روشنایی و تاریکی در جهان است. او در فروشگاهش سعی میکند بعدی متفاوت از گلها را نشان دهد؛ گلی که لزوماً فقط نماد زندگی و تولد دوباره نیست، بلکه میتواند نمایانگر مرگ، تاریکی و تضاد هم باشد. این نوع چیدمانها بازتابی از باور رایل است که انسانها هم ویژگیهای خوب دارند و هم ویژگیهای بد. اما همین باور بعد از اولین بار خشونت رایل، معنایی تازه میگیرد. همانطور که لیلی گلها را در کنار عناصر سخت و تیره میچیند، رایل نیز درست بعد از اعمال خشونت به او میگوید عاشقش است. چیدمان گلهای لیلی بازتابی از سردرگمیاش در تعیین مقدار تاریکی قابلقبول در روابط عاشقانهاش است.
این بخش به چرخهٔ خشونت و تکرار ناخواستهٔ زخمهای گذشته میپردازد. لیلی تمام عمرش تلاش کرده از رابطهای مانند رابطهٔ والدینش فرار کند. اما با وجود تمام آگاهیها و انتخابهایی که کرده، باز هم خودش را درگیر رابطهای میبیند که در آن آسیب میبیند. وقتی رایل او را هل میدهد، ذهنش به سرعت به گذشته برمیگردد؛ به پدر و مادرش. او همان کلماتی را از رایل میشنود که پدرش به مادرش میگفت. زندگی زیبایی که با عشق ساخته بود، ناگهان به صحنهای پر از درد و ترس بدل میشود.
همچنین، این فصلها به پیچیدگی رابطهٔ عشق و آزار در زندگی لیلی میپردازد. در نوجوانی، لیلی نمیفهمید چرا مادرش پدرش را ترک نمیکند. اما وقتی رایل به او آسیب میزند، او خودش را در موقعیتی مشابه میبیند. همزمان دو خواسته در وجودش شکل میگیرد: از یک طرف میخواهد رایل را ترک کند، از سوی دیگر میخواهد همان کسی که او را آزرده، آرامشبخش او باشد. این کشمکش درونی باعث میشود لیلی هم در برابر عذرخواهی مقاومت کند و هم دوباره به او اجازه نزدیکی بدهد. او میفهمد که عشق با آسیب از بین نمیرود، اما رهایی از این چرخه، نیازمند زمان و آگاهیست. لیلی باید بهمرور درک کند که لایق چیز بهتریست.
خلاصه فصل های 17-15
خلاصه: فصل پانزدهم
لیلی، رایل، آلیسا و مارشال به رستوران «بیبز» میروند تا خبر بارداری جدید را جشن بگیرند. آلیسا متوجه بریدگی روی پیشانی لیلی میشود و لیلی میفهمد رایل به خواهرش دروغ گفته و گفته که لیلی روی روغن زیتون لیز خورده و سرش به جایی خورده است. لیلی خوشحال است که آتلاس را در طول غذا نمیبیند، اما وقتی دسر میآورند، سرآشپز به آلیسا تبریک میگوید و لیلی میبیند که او آتلاس است. آتلاس با دیدن بریدگی پیشانی لیلی و باند دور دست رایل، خشمگین میشود و بدون اینکه گفتوگو را تمام کند، میرود. لیلی به دستشویی میرود و آتلاس دنبالش میرود. آتلاس به او میگوید که باید رایل را ترک کند چون به او آسیب فیزیکی زده. وقتی لیلی از رایل دفاع میکند، آتلاس میگوید حرفهایش شبیه مادرش شده. لیلی به او میگوید که در آن لحظه در کنار آتلاس احساس ناراحتی بیشتری میکند تا با رایل. آتلاس عقب میکشد و میگوید قصدش فقط محافظت از لیلی بوده، همانطور که در نوجوانی از او محافظت میکرد. وقتی لیلی در را باز میکند، رایل آنجاست. فوراً خشمگین میشود و ناراحت از اینکه لیلی با مرد دیگری در دستشویی بوده. آتلاس به رایل میگوید اگر بار دیگر به لیلی آسیب بزند، دستش را قطع خواهد کرد. رایل متوجه میشود که آتلاس همان عشق نوجوانی لیلی است و با بیادبی میگوید لیلی از روی دلسوزی با آتلاس رابطه داشته. آتلاس رایل را از رستوران بیرون میاندازد.
رایل و لیلی بدون خداحافظی با آلیسا و مارشال میروند. در راه، رایل از لیلی میپرسد اگر نمیخواهد با او باشد، بگوید، چون دیدن او و آتلاس برایش دردناک بوده. لیلی میگوید که میخواهد با رایل باشد و چیزی میان او و آتلاس نیست.
خلاصه: فصل شانزدهم
آتلاس به گلفروشی لیلی میآید. آلیسا میگوید آتلاس چقدر خوشقیافه است. آتلاس از لیلی بابت اینکه گفته بود شبیه مادرش شده، عذرخواهی میکند. او هدیهای به لیلی میدهد که سه سال پیش برایش خریده بوده به امید اینکه روزی دوباره او را ببیند. سپس شمارهاش را روی یک یادداشت مینویسد و به لیلی میدهد و میگوید اگر رایل دوباره به او آسیب زد، با او تماس بگیرد. لیلی میگوید نیازی نیست. لیلی با خود فکر میکند که همیشه وقتی آتلاس را میبیند، دلش میخواهد گریه کند. وقتی آتلاس میرود، لیلی هدیه را باز میکند. آن، کتاب خاطرات الن دیجنرس با عنوان Seriously… I’m Kidding است. داخل آن امضای الن و پیامی از اوست که نوشته: «آتلاس میگوید فقط به شنا ادامه بده.»
خلاصه: فصل هفدهم
لیلی تصمیم میگیرد آخرین ورودی دفتر خاطرات دوران نوجوانیاش را بخواند. در آن، آتلاس از بوستون برگشته تا برای تولد شانزدهسالگی لیلی او را غافلگیر کند. او به لیلی میگوید که شب اولی که او را از پنجره اتاق دیده، قصد خودکشی در خانه متروکه را داشته. اما دیدن لیلی باعث شده منصرف شود. آتلاس میگوید نمیخواهد لیلی منتظرش بماند تا وقتی که در نیروی دریایی است، ولی قول میدهد اگر زندگیاش به حد کافی خوب شد، برای بودن با او برمیگردد. لیلی هم میگوید اگر او برنگردد، خودش به دنبالش میرود. آتلاس به لیلی یک آهنربای یخچال با عبارت «همهچیز در بوستون بهتر است» میدهد. لیلی آتلاس را به اقیانوس تشبیه میکند. آنها برای اولین بار با هم رابطه دارند و به هم میگویند که عاشق هم هستند. لیلی میگوید که تا آن لحظه، آن روز بهترین روز زندگیاش بوده. سپس پدر لیلی، که صدای آنها را میشنود، با چوب بیسبال وارد اتاق میشود و آتلاس را بهشدت کتک میزند. لیلی دچار حمله عصبی میشود و هر دو را با آمبولانس میبرند. هیچکس به لیلی نمیگوید که آتلاس حالش چطور است. پدرش به او میگوید که مایه شرمساری خانواده شده. کتی، همان قلدر اتوبوس، میگوید که لیلی مغزش شستوشو داده شده و لیلی هم به او میگوید برود به جهنم. لیلی دیگر به الن نامه نمینویسد چون دیگر حالش بهتر نمیشود. در زمان حال، لیلی به یاد میآورد که بعدها فهمید آتلاس حالش خوب بوده و همیشه منتظر بازگشت او بوده. او تتویی از قلبی که آتلاس روی درخت برایش حک کرده بود، روی بدنش میزند — قلبی با یک بریدگی در بالای آن. لیلی با خود فکر میکند که هنوز آتلاس را دوست دارد، اما حالا با رایل است و میخواهد روی آن رابطه تمرکز کند.
تحلیل: فصلهای پانزدهم تا هفدهم
آهنربای بوستون نماد امید آتلاس و لیلی برای آیندهشان است. برای آنها، بوستون فراتر از یک شهر است — جایی است برای فرار از آسیبها و بیمهریهای دوران نوجوانی، جایی برای ساختن زندگیای بهتر و در کنار هم بودن. آتلاس حتی رستوران خود را به نام همین جمله میگذارد، که نشاندهنده اهمیت لیلی در زندگی اوست.
تتوی قلب، نماد درد و آرامشی است که لیلی در عشقش به آتلاس تجربه کرده. این قلب که از درخت کندهکاری شده الهام گرفته، نمادی از عشق عمیق آنها در نوجوانی و همزمان، زخمی است که نبودن آتلاس در دل لیلی گذاشته است.
در این بخش از رمان، چرخه تکرار خشونت با واکنشهای مشابه پدر لیلی و رایل به آتلاس بهخوبی نشان داده میشود. هر دو مرد بدون گفتوگو، تنها با خشونت واکنش نشان میدهند. آنها نمیتوانند عشق لیلی و آتلاس را درک یا تحمل کنند و هردو میکوشند آن را نابود کنند. این شباهتها بار دیگر تأکید میکنند که گرچه لیلی میخواست از تکرار رابطه مادرش با پدرش دوری کند، اما ناخواسته وارد رابطهای شده که آینهای از همان چرخه است.
آتلاس، برخلاف این دو مرد، نشاندهنده عشقی آرام، محترمانه و حمایتگر است — عشقی که لیلی سزاوار آن است.
خلاصه فصل های 22-18
خلاصه: فصل هجدهم
لیلی برای ملاقات با والدین رایل مضطرب است. رایل سعی میکند او را آرام کند، اما لیلی نگران است که آنها به خاطر «زندگی در گناه» با پسرشان او را قضاوت کنند. مادر رایل این حرف را میشنود، شروع به شوخی و در آغوش گرفتن لیلی میکند. لیلی بسیار خوشحال است که به خانواده رایل و آلیسا پذیرفته شده.
لیلی و آلیسا در اتاق خواب آلیسا در حال صحبت دربارهی هیجان دیدن نوزاد در دو ماه و نیم آینده هستند. لیلی لگد زدن نوزاد را احساس میکند. آلیسا میگوید برای لیلی و رایل هیجانزده است و لیلی میگوید مطمئن نیست رایل بچه بخواهد. آلیسا مطمئن است که این موضوع مهم نیست، چون رایل خیلی لیلی را دوست دارد. او از لیلی میپرسد که آیا با رایل ازدواج میکند و لیلی میگوید بله. رایل این را میشنود و لیلی خجالت میکشد، اما رایل به او میگوید که در یک چشم به هم زدن با او ازدواج میکند. آنقدر خوشحال میشود که پیشنهاد میدهد همین حالا به وگاس بروند و ازدواج کنند.
خلاصه: فصل نوزدهم
شش هفته پس از ازدواج در وگاس، مادر لیلی هنوز ناراحت است که دخترش مراسم عروسی واقعی نداشته. او احساس میکند که از این تجربه محروم شده اما میگوید لیلی میتواند با دادن نوه این موضوع را جبران کند. لیلی و رایل زوجی خوشحال هستند و در کاناپه با هم عشق میورزند.
لیلی برای شام با مارشال و آلیسا در حال دوش گرفتن است که صدای شکستن چیزی از اتاق نشیمن میشنود. وقتی بررسی میکند، میفهمد رایل گوشی او را انداخته و شماره اطلس را پیدا کرده. او به شماره زنگ زده و صدای پیغامگیر اطلس را شنیده. گوشی لیلی را به دیوار پرت میکند. لیلی میترسد که رایل به او آسیب بزند یا او را ترک کند. رایل از پلهها پایین میرود و لیلی دنبال او میدود. سپس بیهوش میشود.
وقتی به هوش میآید، در اتاقخواب است. رایل در حال مراقبت از جراحات اوست و با آرامش به او میگوید که بیحرکت بماند. رایل میگوید که لیلی از پلهها افتاده، اما لیلی به یاد میآورد که او را هل داده. دچار اندوه و غم شدید میشود و گریه میکند. رایل همچنان میگوید که او افتاده، در حالی که جراحاتش را برایش میشمارد. رایل او را دروغگو مینامد و شماره اطلس را به سمتش پرت میکند و از آپارتمان خارج میشود.
رایل برمیگردد و از لیلی میخواهد حقیقت را بگوید. لیلی میگوید بین او و اطلس چیزی نیست. رایل آرام میشود. اما وقتی همچنان اصرار دارد که لیلی از پله افتاده، لیلی او را از آپارتمان بیرون میاندازد.
خلاصه: فصل بیستم
وقتی آلیسا جراحات لیلی را میبیند، به رایل میگوید که باید حقیقت را به لیلی بگوید. لیلی نمیداند منظورش چیست اما موافقت میکند که به حرفهای رایل گوش دهد.
رایل میگوید که وقتی بچه بوده، بهطور تصادفی برادرش، امِرسون، را با اسلحه کشته. این اتفاق او را نابود کرده و هنوز هم گاهی نمیتواند خشمش را کنترل کند. لیلی او را میبخشد و میگوید از این به بعد، هر وقت عصبانی شد، باید از او دور شود.
خلاصه: فصل بیستویک
لیلی همچنان نگران خشم رایل است، مخصوصاً وقتی دوباره با هم بحث میکنند. رایل میخواهد به مینهسوتا بروند تا در بهترین بیمارستان باشد، اما لیلی نمیخواهد بوستون را ترک کند. او عصبانی میشود اما برای آرام شدن بیرون میرود و وقتی برمیگردد، میگوید میتوانند در بوستون بمانند. در آن لحظه، لیلی احساس میکند تصمیم درستی گرفته که با رایل مانده.
رایل لیلی را با آپارتمانی در همان ساختمانی که آلیسا زندگی میکند غافلگیر میکند. او آن را بدون مشورت با لیلی خریده، که باعث نگرانی لیلی میشود، اما او آپارتمان و نزدیکیاش به آلیسا و مارشال را دوست دارد. چهار نفر با هم خرید خانه جدید را با غذای چینی روی زمین جشن میگیرند.
خلاصه: فصل بیستودو
در یک روز، گلفروشی لیلی نامزد عنوان بهترین کسبوکار جدید در بوستون میشود، رایل در دورهای آموزشی در کمبریج پذیرفته میشود و آلیسا زایمان میکند.
رایل و لیلی برای دیدن نوزاد، که اسمش رایلی است (به نام رایل)، به بیمارستان میروند. همه عاشق رایلی میشوند. لیلی فکر میکند که چه روز جادوییای است.
تحلیل: فصلهای هجدهم تا بیستودو
این بخش به دشواری فرار از آسیبهای گذشته میپردازد. رایل و لیلی هر دو تمام عمرشان سعی کردهاند از زخمهای کودکی فرار کنند. رایل با گفتن داستان کشته شدن برادرش نشان میدهد که هنوز با آن درد زندگی میکند. عمل او در قرار گرفتن در حرفه جراحی مغز نشانی از تلاشی مادامالعمر برای جبران کاری است که نمیتوان آن را جبران کرد.
از سوی دیگر، لیلی سعی کرده از خشونت پدرش فاصله بگیرد، اما درگیر چرخهای مشابه با رایل شده. رایل در خشمهای ناگهانیاش آسیب میزند و همانطور که خودش را نابود میکند، لیلی را هم قربانی میکند.
ژستهای عاشقانه بزرگ رایل، مثل خرید ناگهانی خانه یا پیشنهاد ازدواج در لحظه، بخشی از چرخهی سوءاستفاده هستند. این رفتارها، که در قالب «بمباران عشق» شناخته میشوند، با هدایا، تعریفهای شدید و شتاب در تعهد، فرد قربانی را وابسته میکنند. این بالا و پایینهای شدید در روابط آزاردهنده معمولاند.
در میان این هرجومرج احساسی، موضوع جاهطلبی و خودسازی نیز برجسته میشود. لیلی و اطلس هر دو در حال ساختن زندگی موفقی هستند، دور از گذشتهی دردناکشان. موفقیت هر دوی آنها در بوستون، شهری که به عنوان نمادی از امید و رهایی برایشان بود، نشان میدهد که هنوز میتوان آیندهای ساخت—اگرچه گذشته همچنان سایه انداخته.
خلاصه فصل های 26-23
خلاصه: فصل بیست و سوم
لیلی پس از دیدن نوزاد به خانه برمیگردد و رایل را در تاریکی آشپزخانه میبیند که آهنربای بوستون را در دست دارد؛ همان که اطلس در شانزدهسالگی به او داده بود. رفتار رایل عجیب است و لیلی نمیداند که آیا ناراحت است یا میخواهد با او رابطه داشته باشد. رایل دربارهی آهنربا میپرسد و لیلی میگوید یادش نمیآید از کجا آورده چون نمیخواهد حقیقت باعث ناراحتی او شود. رایل او را میبوسد و لمس میکند اما دوباره میپرسد که آهنربا را از کجا آورده. موهایش را میکشد و وقتی لیلی میگوید که درد دارد، او اصرار میکند که لیلی پیراهنش را درآورد و مقالهای در روزنامه دربارهی بهترین کسبوکارهای بوستون را بخواند. رستوران اطلس، Bib’s، هم در این مقاله معرفی شده. اطلس گفته که نام رستوران مخفف “بهتر در بوستون” است و اشارهای دارد به زنی که برایش اهمیت زیادی دارد.
لیلی به اتاقخواب میرود و دفترچه خاطراتش را روی تخت پیدا میکند. رایل خاطراتش را دربارهی رابطهاش با اطلس خوانده. او از پشت به لیلی نزدیک میشود و با دندان روی تتویی که با طراحی اطلس زده بود فشار میآورد. از لیلی میپرسد که چرا هنوز اطلس در ذهن و جسم و خانهاش حضور دارد. لیلی که وحشتزده است، سعی میکند او را آرام کند اما رایل میگوید عصبانی نیست و فقط میخواهد ثابت کند که بیشتر از اطلس او را دوست دارد. رایل سعی میکند به لیلی تجاوز کند و وقتی لیلی زبانش را گاز میگیرد، با پیشانی به صورتش ضربه میزند. لیلی بیهوش میشود.
او در حالت نیمههوشیار صدای عذرخواهی رایل را میشنود. وقتی به هوش میآید، سرش خونریزی دارد و بهسختی میتواند ببیند. نمیداند به چه کسی زنگ بزند، اما بعد به یاد اطلس میافتد. از پیش میدانست روزی به او نیاز پیدا میکند، به همین دلیل شمارهاش را حفظ کرده بود. اطلس میآید و سعی میکند به رایل حمله کند، اما لیلی او را متوقف میکند. وقتی حالش بد میشود، اطلس او را در آغوش میگیرد و به سمت ماشین میبرد. لیلی اصرار دارد که به بیمارستان ماسجنرال نروند، چون رایل آنجا کار میکند و هنوز میخواهد از حرفهاش محافظت کند. همین احساس باعث میشود از خودش متنفر شود.
خلاصه: فصل بیست و چهارم
اطلس در اتاق معاینه کنار لیلی میماند. پرستار میپرسد که آیا به او تجاوز شده و لیلی انکار میکند. مشخص میشود که لیلی باردار است، اما ذهنش درگیر این موضوع نمیشود. حس میکند دارد مانند مادرش میشود.
اطلس او را به خانهاش میبرد که از نظر لیلی زیباست. اطلس تنها زندگی میکند. لیلی به این فکر میکند که چرا همیشه از زنان میپرسند چرا از مردان سوءاستفادهگر جدا نمیشوند، اما هرگز از مردان نمیپرسند چرا سوءاستفاده میکنند.
خلاصه: فصل بیست و پنجم
وقتی لیلی بیدار میشود، بوی تست به مشامش میرسد و برای لحظهای فکر میکند رایل در حال پختن صبحانه است و خوشحال میشود، اما بعد همهچیز را به یاد میآورد. اطلس برایش صبحانه آماده کرده و لیلی آن را یکی از خوشمزهترین غذاهایی میداند که تا به حال خورده. دربارهی علاقهی اطلس به آشپزی صحبت میکنند و لیلی به خاطر میآورد زمانی که نوجوان بودند برایش کوکی پخته بود. اطلس باید به محل کار برود اما از لیلی میخواهد در خانهاش بماند. وقتی میرود، یادداشتی برای لیلی گذاشته که شامل آدرس خانه، محل کار و شماره تلفنش است و در پایان نوشته: «فقط به شنا ادامه بده.» لیلی برای اولینبار از دوران نوجوانی، یادداشتی برای الن مینویسد. در آن میگوید که با کسی ازدواج کرده که اطلس نیست و چقدر این موضوع برایش عجیب است. همچنین اعتراف میکند که هنوز عاشق کسی است که به او آسیب میزند.
خلاصه: فصل بیست و ششم
در برخی لحظات، لیلی از بارداریاش خوشحال میشود اما این شادی اغلب با احساساتی دربارهی رایل تحتالشعاع قرار میگیرد و باعث میشود نسبت به او احساس تنفر کند. او و اطلس با هم وقت میگذرانند، تلویزیون تماشا میکنند و غذا میخورند. در کنار اطلس احساس امنیت دارد، ولی در عین حال احساس گناه هم میکند. وقتی اطلس میگوید فردا باید سر کار برود، لیلی تصور میکند که میخواهد او برود، اما اطلس میگوید دوست دارد بماند. لیلی احساس آسودگی میکند چون هنوز برای بهبودی به زمان نیاز دارد.
تحلیل: فصلهای بیستوسوم تا بیستوششم
در این فصلها، تم «الن» دوباره ظاهر میشود؛ بهعنوان تکیهگاهی ذهنی که لیلی از نوجوانی با آن درد دل میکرد. لیلی پس از قطع رابطه با اطلس، نوشتن برای الن را کنار گذاشته بود. حالا دوباره مانند گذشته درگیر خشونت و احساس شکست شده، اما اینبار بزرگتر است و در ازدواجی گرفتار شده که مانند رابطهی مادرش با پدرش دردناک و پیچیده است. نوشتن برای الن به لیلی کمک میکند تا صدای درونیاش را بشنود و برای نخستین بار حقیقت را با خود بگوید: اینکه عاشق رایل است، اما دیگر نمیتواند رفتار خشونتبار او را تحمل کند.
در این بخش، خشونت رایل به اوج میرسد و لیلی بالاخره به مرحلهای میرسد که متوجه میشود باید از او جدا شود، حتی اگر هنوز دوستش داشته باشد. او با دوگانگی شدید عاطفی مواجه است: از یکسو، رایل را دوست دارد، و از سوی دیگر، در لحظاتی که از خود مراقبت میکند، از رایل متنفر میشود. این تضاد، او را در احساس گناه، خشم، ترس و سردرگمی غرق میکند.
در سراسر این فصلها، تصویرسازی از دریا و جملهی «فقط به شنا ادامه بده» بارها تکرار میشود. این تصاویر نشان میدهد که لیلی حس میکند در حال غرق شدن است، اما با همهی سختیها هنوز سعی دارد ادامه بدهد. خانهی اطلس برای او مانند دریاهای آرام و گرم کارائیب است، اما در خلوت خود، لیلی احساس میکند روی قایقی تنها در میان اقیانوس طوفانی است. این دو تصویر از دریا، نشاندهندهی تناقض شدید درونی لیلی و سختیِ یافتن راهی برای نجات از شرایطش است.
خلاصه فصل های 32-27
خلاصه: فصل بیستوهفتم
لیلی به گلفروشی میرود. نگران است که رایل آنجا باشد، اما نصف روز را کار میکند و مدام در اضطراب است که ممکن است او وارد شود. درست قبل از ناهار، رایل میآید. برای اولین بار از زمانی که تلاش کرد به لیلی تجاوز کند، او را تنها میبیند. لیلی به دنبال وسیلهای میگردد تا در صورت نیاز از خود دفاع کند. رایل کلیدهای آپارتمان را روی پیشخوان میگذارد و میگوید که برای سه ماه به انگلستان میرود. از لیلی میخواهد به آپارتمان برگردد چون دیگر آنجا نخواهد بود. وقتی میخواهد برود، لیلی صدایش میزند و میگوید که بدترین قسمت ماجرا این است که اگر فقط از او میپرسید، حقیقت کامل را درباره رابطهاش با اطلس میگفت. رایل میخواهد پاسخ دهد، اما لیلی حرفش را قطع میکند. رایل میرود و لیلی افسوس میخورد که فرزندی که در شکمش است، فرزند اوست.
خلاصه: فصل بیستوهشتم
لیلی سعی میکند به آپارتمانش برگردد، اما طاقت ورود ندارد و به خانه اطلس بازمیگردد. سه تا از دوستان اطلس به خانه میآیند و لیلی با آنها پوکر بازی میکند. او به آنها میگوید که شوهرش او را کتک زده و حالا نمیداند باید چهکار کند. اطلس به خانه بازمیگردد و به جمعشان میپیوندد.
در حین بازی، اطلس میگوید که لیلی زندگیاش را در نوجوانی نجات داده. یکی از دوستانش میگوید که حالا نوبت اطلس است که زندگی لیلی را نجات دهد. وقتی اطلس تماس تلفنی دریافت میکند، لیلی فکر میکند شاید کسی که زنگ زده کسسی (Cassie) باشد، دوستدختری که اطلس ادعا کرده بود دارد. اما دوستانش میگویند کسی به این نام نمیشناسند. سپس اطلس اعتراف میکند که اصلاً دختری به نام کسسی وجود نداشته، و لیلی از اینکه به او دروغ گفته ناراحت میشود.
بعد از رفتن دوستان، لیلی از اطلس میپرسد چرا هرگز برایش برنگشت. او میگوید که برگشته، حتی به دانشگاه لیلی رفته، اما وقتی لیلی را با دوستپسرش دیده که خوشحال است، نخواسته آرامشش را بههم بزند. لیلی اندوهگین میشود، چون آن دوستپسر اهمیتی برایش نداشت. وقتی از اطلس میپرسد چرا درباره کسسی دروغ گفت، او هم جواب مشابهی میدهد: فکر میکرد لیلی با رایل خوشحال است و نمیخواست چیزی را خراب کند.
لیلی احساس سردرگمی میکند و از اطلس میخواهد او را به آپارتمانش برگرداند. میگوید که نیاز دارد از او فاصله بگیرد تا بداند در زندگیاش چه میخواهد. اطلس از او میخواهد فقط در مواقع اضطراری با او تماس بگیرد، چون نمیتواند رابطهای معمولی با لیلی داشته باشد. اطلس میرود، اما برمیگردد و میگوید اگر روزی دوباره عاشق شد، باید عاشق او شود، چون هنوز هم لیلی محبوبترین آدم زندگیاش است.
خلاصه: فصل بیستونهم
لیلی سعی میکند چیزی از اتفاقات گذشته به الیسا نگوید، اما او متوجه میشود که چیزی درست نیست. در نهایت لیلی همهچیز را درباره رابطهاش با رایل و بارداریاش میگوید. الیسا برخی از لباسهای بارداری قدیمیاش را به لیلی میدهد. مارشال وارد میشود و شکم لیلی را میبیند. الیسا از مارشال میخواهد این راز را نگه دارد. برای اولین بار، لیلی از بارداریاش احساس خوشحالی میکند.
خلاصه: فصل سیام
لیلی به خانه میآید و رایل و مارشال را در آنجا میبیند. شوکه و ترسیده میشود. مارشال آنجاست تا لیلی احساس امنیت کند. لیلی و رایل در اتاق خواب صحبت میکنند. رایل شکم باردار او را لمس میکند. میگوید که جداییشان برایش عذابآور بوده و چقدر پشیمان است. او را میبوسد و لیلی در ابتدا واکنش مثبت میدهد، اما بعد ناگهان فلشبک به لحظهای که رایل به او آسیب زد میآید. خودش را عقب میکشد و رایل هم عقب مینشیند. وقتی رایل میخواهد برود، لیلی میگوید که آرزو میکرد کاش این بچه از رایل نبود. بلافاصله از گفتن این حرف پشیمان میشود و احساس میکند مثل پدرش بدرفتار بوده است.
خلاصه: فصل سیویکم
لیلی پیشنهاد میدهد از رایلی مراقبت کند تا الیسا و مارشال بتوانند تنها باشند. الیسا به او میگوید که فارغ از هر اتفاقی، بچهاش خوششانس است که مادری چون او دارد. لیلی تحت تأثیر قرار میگیرد.
خلاصه: فصل سیودوم
لیلی با مادرش صحبت صمیمانهای دارد و برای اولین بار همهچیز را درباره رایل و بارداریاش میگوید. میترسد که مادرش از او بخواهد به رایل فرصت دهد، اما برعکس، مادرش به او میگوید که باید شجاع و جسور باشد. میگوید رایل لیلی را آنطور که لایقش است دوست ندارد. همچنین میگوید متوجه شده که لیلی در مراسم خاکسپاری پدرش چیزی خوب دربارهاش نگفت و به او افتخار میکند.
تحلیل: فصلهای بیستوهفت تا سیودو
در این بخش، مفهوم «حقیقتِ عریان» و محدودیتهای آن بررسی میشود. صداقت کامل همیشه سنگبنای رابطه رایل و لیلی بوده، اما مشخص میشود که هر دو از ابتدا چیزهایی را پنهان کردهاند. رایل خشم و گذشتهاش را پنهان کرد؛ لیلی احساساتش نسبت به اطلس را. همین باور به صداقت مطلق، باعث شد مرزهای شخصی لیلی بارها شکسته شود. رایل تحت عنوان «عشق» به حریم شخصی او تجاوز کرد.
در مقابل، دروغهای کوچک اطلس، برخلاف رایل، از روی محبت بودند. او برای محافظت از شادی ظاهری لیلی، وانمود کرد که دوستدختر دارد. اطلس سعی داشت خوشبختی لیلی را حفظ کند، حتی اگر به قیمت دوری از خودش تمام شود.
گفتوگوی لیلی با مادرش نشاندهنده آغاز روند درمان زخمهای نسلی است. بر خلاف ترس لیلی، مادرش به او توصیه نمیکند که با رایل بماند، بلکه شجاعت ترک این چرخه خشونت را تحسین میکند. این بخش امید را نشان میدهد: اینکه با شکستن الگوهای تکرارشونده، میتوان آیندهای سالمتر ساخت.
خلاصه فصل های 35-33
خلاصه: فصل سیوسوم
الیسا برای لیلی یک جشن تعیین جنسیت/نوزاد برگزار میکند. وقتی مهمانی را جمع میکنند، لیلی میبیند که رایل از انگلستان برگشته. از دیدن او مضطرب است. رایل پیشنهاد میدهد تخت نوزاد را سرهم کند و لیلی میپذیرد. لیلی دلش برای رایل میسوزد و میداند چقدر درد میکشد. وقتی رایل یک قدم به سمتش برمیدارد تا او را در آغوش بگیرد، لیلی یک قدم عقب میکشد. رایل که پس زده شده، میرود. لیلی گریهاش میگیرد، اما میداند هنوز آماده نیست که گفتوگوی دیگری با او داشته باشد.
خلاصه: فصل سیوچهارم
لیلی روی دیوار اتاق نوزاد نقاشی باغی سرسبز را میکشد. وقتی تمام میشود، دلش میخواهد کسی را صدا بزند تا ببیند، اما کسی در دسترس نیست، بنابراین به رایل پیام میدهد. او میآید و تحتتأثیر قرار میگیرد. فضای بین آنها پر از سکوت سنگین است. لیلی میپرسد که آیا دوست دارد حقیقتهای عریان را با هم در میان بگذارند. رایل میگوید نمیداند لیلی چه میخواهد و به راهنمایی نیاز دارد. لیلی میگوید هرگز رایل را از دیدن فرزندش محروم نمیکند، اما بخشی از وجودش از خشم رایل میترسد و نگران است که به بچه آسیب برساند. رایل میگوید این ترس را درک میکند. از لیلی میپرسد آیا شانسی برای بازگشت وجود دارد. لیلی میگوید تا وقتی بچه به دنیا نیاید، نمیتواند تصمیم بگیرد. از او میخواهد که برای آشتی فشار نیاورد و او را نبوسد؛ چون فقط توان یک تغییر بزرگ در زندگیاش را دارد.
خلاصه: فصل سیوپنجم
رایل در روزهای پایانی بارداری، که لیلی باید استراحت مطلق کند، روی کاناپه در آپارتمان میخوابد. صبحها برای او صبحانه درست میکند. رابطهشان آرام است، بدون تماس فیزیکی. یک روز، وقتی لیلی در حال صحبت با کارمند گلفروشی است، آبش میشکند. قبل از رفتن به بیمارستان، حمام میگیرد و رایل او را برای اولینبار کاملاً باردار میبیند. لیلی اجازه میدهد شکمش را لمس کند و رایل بابت این لحظه از او ممنون است. به او میگوید زیباست. زایمان خیلی سریع اتفاق میافتد. رایل تمام مدت کنارش میماند. دخترشان را “امرسون” مینامند، به یاد برادر رایل. وقتی لیلی برای اولینبار دخترش را در آغوش میگیرد، به رایل میگوید که میخواهد طلاق بگیرد. از او میخواهد تصور کند اگر روزی دخترشان توسط کسی که دوستش دارد کتک بخورد، چه میگوید. رایل میگوید که به دخترش خواهد گفت سزاوار بهتر از این است و باید آن مرد را ترک کند. هر دو گریه میکنند و لیلی به این فکر میکند که آنها بالاخره چرخه خشونت خانوادگی را شکستهاند.
خلاصه: پایانبندی (Epilogue)
یازده ماه بعد، لیلی در حال هل دادن کالسکه امرسون است که اطلس را میبیند. هر دو عجله دارند؛ اطلس میگوید در حال افتتاح رستوران جدیدی است. رایل پیام میدهد و مکالمهشان را قطع میکند. لیلی میگوید باید برود اما تأکید میکند که با رایل نیست و فقط حضانت مشترک دارند. او امرسون را به رایل میسپارد و به سمت اطلس میدود. میگوید یادش رفت بگوید که نام میانی دخترشان “دوری” است. اطلس او را در آغوش میگیرد و میگوید حالا زندگیاش آنقدر خوب شده که لیلی بتواند بخشی از آن باشد، و اگر آماده باشد، او منتظرش است. لیلی میگوید که آماده است. اطلس میگوید که حالا دیگر میتواند “شنا کردن” را تمام کند.
تحلیل: فصلهای سیوسه تا پایان
در این بخش، رایل متوجه میشود که خشونتهایش چه چیزی را از او گرفته و چه تأثیر غیرقابل بازگشتی بر زندگیاش گذاشتهاند. تا پیش از این، او هنوز امید داشت که شاید روزی رابطهشان را احیا کنند. اما وقتی دخترش را برای اولین بار در آغوش میگیرد، همزمان با لذت، حقیقت دردناکی را هم میپذیرد: او نمیتواند این خانواده را حفظ کند. رایل در آغاز رابطهاش با لیلی گفته بود برای عشق یا فرزند داشتن بیش از حد خودخواه است. حالا با تولد دخترش میفهمد این خودخواهی، همسرش را از او گرفت. اما در عین حال میآموزد که گاهی عشق واقعی به معنای “رها کردن” است، نه “نگه داشتن”.
در پایان داستان، لیلی نماد شکستن چرخه خشونت است. او:
برای خودش مرزهایی با رایل تعیین میکند و به آنها پایبند میماند. نام دخترش را “امرسون” میگذارد، که همزمان ادای احترام به گذشته و نگاهی به آینده است . در لحظهای پر از عشق و عاطفه، تصمیم سختی میگیرد که مادرش هیچگاه نگرفت: تقاضای طلاق. و در نهایت، دلش را برای اطلس باز میکند، کسی که همیشه با احترام، صبر، و حمایت کنار او بوده است.
نام میانی “دوری” نیز نشانهای از ارتباط عمیق لیلی با نمادهای دوران سخت کودکیاش است: الن و دوری، که هر دو راهنما و تکیهگاهی برای او بودند. وقتی اطلس به او میگوید که “میتوانی دست از شنا کردن برداری”، به این معناست که او دیگر در حال بقا نیست؛ حالا وقت زندگیکردن رسیده.