چه موقع بچه دار شویم؟
اگر شما نیز در خصوص اینکه واقعا چه احساسی نسبت به بچه دار شدن دارید شک دارید، چند دقیقه از زمان خود را به خواندن داستان زیر که از زبان یک خانم ۲۹ ساله می باشد اختصاص دهید. ایشان نیز دقیقا با پرسشی مانند شما رو به رو شده است. شاید شما نیز پس از خواندن این داستان تأملبرانگیز بهتر بتوانید فکر کنید و تصمیم بگیرید که چه موقع بچه دار شوید.
احساس سردرگمی
من یک نویسنده هستم که در سن ۲۹ سالگی در بهترین موقعیت زمانی ، مکانی و سلامت فیزیکی خودم قرار داشتم. همسر من یک خلبان است و هفت سال از ازدواج ما می گذرد. به طور جدی در این سال ها سعی ما بر این بوده است که بچه دار نشویم. در این مدت نیز به سفرهای زیادی رفتیم. البته ما هردو بچه ها را بسیار دوست داریم فقط احساس می کردیم که نیازی نداریم فرزندی از خودمان داشته باشیم. البته تجربه های اطرافیان، دوستان و آشنایان ما در این مورد بیاثر نبوده است. آنها به طور مداوم از بیخوابی هایی که به هنگام بچه داری و بسیاری از سختی های دیگر را برای ما تعریف می کردند. با این وجود تمام این افکار زمانی که در به در به دنبال داروخانه ای برای گرفتن تست بارداری میگشتم در ذهن من در جریان بود. در آن ماه من مانند همیشه در انتظار پریود خود بودم که البته دیگه هیچ خبری ازش نشد. همانطور که خبری از تست مثبت بارداری هم نبود. همون موقع بود که برای اولین بار این احساس به من دست داد . دیگر خیالم راحت نبود و خیلی سردرگم بودم. نمی توانستم بفهمم علتش چیست. آیا به این معنی بود که دلم می خواست بچه دار شوم؟ یا اینکه فقط نگران بودم مشکلی از لحاظ سلامتی داشته باشم؟ یا شاید هم هر دو .
بحران
به مدت یکسال نه خبری از بچه دار شدن بود و نه خبری از پریود شدن. وقتی دیدم که هیچ خبری از هیچکدام نیست نزد پزشک رفتم. او به من توصیه کرد که کمتر ورزش های چربی سوز را انجام بدهم و بگذارم که کمی چربی در بدنم ذخیره شود. و در خصوص عدم قاعدگی طولانی مدت به من هشدارهایی داد و گفت که چه زیان هایی برای بدن دارد. مانند کاهش تراکم استخوان، ناهنجاری های قلب و … . اما بازهم یک سال گذشت و از قاعدگی خبری نبود. در آن زمان برای اولین بار متوجه شدم انتخابی را که آزادانه خودم برای خودم می گرفتم (این که بچه دار نشوم)، حالا دیگه بدنم آن انتخاب را از من گرفته بود. و باعث شده بود متوجه بشم که من همیشه در گوشه ذهن خودم ۵ درصد احتمال باردار شدن برای خودم در نظر گرفته بودم. و حالا دیگه همان هم از بین رفته بود. وقتی نزد پزشکان دیگری رفتم آنها من را به متخصص باروری هدایت کردند. آنها نیز مرا با داروهای بسیار روانه ی خانه کردند و عقیده داشتند که استفاده از هورمون ها باعث می شود که بدنم دوباره قائدگی را شروع کند. قائدگی که برنگشت اما حامله شده بودم. که البته به خاطر اینکه بدنم به درستی پاسخگوی رشد جنین نبود بچه را از دست دادم.
درمان
بعد از این اتفاق افسردگی گرفته بودند و دیگر داروهای باروری را مصرف نمی کردم. اگرچه من و همسرم دیگر از بارداری هم جلوگیری نمی کردیم. یه جورایی این تصمیم به نظر حس خوب و درستی داشت. در همان زمان نزد یک پزشک طب سوزنی هم رفتم و با یک نگاه به سطح زبان و گرفتن نبض دستم به من گفت بدنم سرد شده است و چرخه قائدگی در بدنم کند شده است. به این معنی که خون آزادانه به قسمتی که باید در بدن نمی رفت. یه جورایی این جواب باعث شد که بفهمم چرا دستانم تمام مدت سرد هستند و همیشه در بدنم احساس سرما می کردم. و یا اینکه چرا پریود نمی شوم . یک برنامه طب سوزنی هفته ای دوبار برای من قرار داد که میگفت باعث می شود چرخه قاعدگی در بدنم تنظیم شود. در طول جلسه ششم بود که به هنگام طب سوزنی ناگهان لرزشی را از سر تا نوک پا در سراسر بدن خود احساس کردم. و بعد از آن جلسه برای اولین بار در آن سه سال دیگر نیازی به ژاکت نداشتم و احساس سرما نمی کردم. با این که انتظار داشتم بعد از آن جلسه قائدگی را تجربه کنم اما به جای آن یک تست مثبت بارداری نسیبم شد. و همان لحظه که این جواب مثبت را گرفتم عمیقا احساس کردم که این بار خودم و بدنم بسیار آماده هستیم.
سخن پایانی
الان که این داستان را برای شما مینویسم سه سقط جنین و دو بارداری موفق را پشت سر گذاشته ام و فرزند دومم در آغوش من به خواب رفته است. احساس می کنم دقیقا از زندگی همین را می خواهم و جایی هستم که باید باشم. چرخه قائدگی من به حالت طبیعی برگشت و همینطور آن سبک زندگی که مدام در سفر با همسرم بودم. من عقیده دارم که بدن چیزی به نام ساعت بیولوژیکی ندارد و زندگی انقدر هم تحت زمانبندی نیست. همانطور که عقیده ندارم هر کسی می گوید من هرگز بچه دار نمی شوم روزی نظرش را عوض خواهد کرد، میدانم که بعضی ها هم تغییر میکنند و بسیاری هم تغییر نمی کنند و این اشکالی ندارد. بچه داری مناسب همه نیست و همه باید این حق انتخاب را داشته باشند. من دردهای بسیار، ترس و عدم اطمینان در سطح های متفاوت، از دست دادن موقعیت ، همه را با هم تجربه کردم تا فهمیدم که چه انتخابی برای من درست است.
برای مشاهده مطالب بیشتر به وبلاگ نیمگل مراجعه نمائید.