خلاصه ای از حماسه آنه اید اثر ویرژیل همراه با تحلیل
خلاصه آنهاید
پس از سقوط تروا، قهرمان تروا، ائنیاس به همراه گروهی از بازماندگان، از جمله پدرش آنخیزس و پسرش آسکانیوس، از شهر میگریزد. سرنوشت او را به سوی سرزمینی در ایتالیا هدایت میکند تا شهری نوین بنیان نهد. در مسیر، طوفانی سهمگین آنان را به ساحل کارتاژ میکشاند. دیدو، ملکه کارتاج، از آنها استقبال میکند. ائنیاس داستان سقوط تروا و رنجهای سفر خود را برای دیدو بازگو میکند.
ائنیاس و دیدو عاشق یکدیگر میشوند و مدتی با هم زندگی میکنند. اما خدایان ائنیاس را به یاد وظیفهاش میاندازند: بنیادگذاری شهری جدید. ائنیاس دیدو را ترک میکند و دیدو، دلشکسته، خود را با شمشیر ائنیاس میکشد.
در مسیر به سوی ایتالیا، ائنیاس و یارانش در سیسیل توقف میکنند و برای آنخیزس مراسم سوگواری برگزار میکنند. پس از آن، ائنیاس وارد دنیای مردگان میشود و روح پدرش را ملاقات میکند. آنخیزس آینده روم و بزرگان آن را به او نشان میدهد و مأموریت ائنیاس را تأیید میکند.
پس از بازگشت، آنها وارد سرزمین لاتیوم میشوند. شاه لاتینوس به گرمی از ائنیاس استقبال میکند و امیدوار است او با دخترش لاوینیا ازدواج کند، همانگونه که پیشگوییها وعده دادهاند. اما آماتا، همسر شاه، با این وصلت مخالف است و خواهان ازدواج لاوینیا با جنگجویی محلی به نام تورنوس است. درگیری میان ترواییها و مردمان محلی آغاز میشود.
ائنیاس برای یاری گرفتن از قبایل اطراف، سفر میکند. مادرش ونوس، زرهی آسمانی برای او میآورد. در غیاب او، تورنوس به اردوگاه ترواییها حمله میکند و پالاس، پسر یکی از متحدان جدید ائنیاس را میکشد. ائنیاس، خشمگین، به میدان نبرد بازمیگردد.
پس از یک آتشبس کوتاه برای دفن مردگان، قرار میشود که ائنیاس و تورنوس در نبردی تنبهتن سرنوشت جنگ را رقم بزنند. با این حال، درگیری دوباره از سر گرفته میشود. در پایان، ائنیاس تورنوس را زخمی میکند. در لحظهای قصد بخشیدن او را دارد، اما با به یاد آوردن پالاس، تصمیم میگیرد او را بکشد.
تحلیل اثر حماسی انهاید
حماسهی انهاید داستان سفر پرخطر ائنیاس، قهرمان تروا، را از شهر ویرانشدهی خود به سوی ایتالیا روایت میکند. او مأموریتی سرنوشتساز بر عهده دارد تا جهانی نوین از صلح، نظم و ثبات بنیان نهد—شهری که در آینده به روم بدل خواهد شد. پیام اصلی ویرژیل این است که عظمت واقعی امپراتوریها نه از ارادهی فردی، بلکه از وفاداری به سرنوشت حاصل میشود. ائنیاس به بزرگی میرسد چون به سرنوشتی که برایش مقدر شده وفادار میماند.
ویرژیل همچون هومر، با نیایش به «موز» شعر خود را آغاز میکند و داستان را از جایی که ایلیاد و اودیسه به پایان رسیدهاند، پی میگیرد. این اثر نیز همچون دو حماسهی یونانی، لحنی تراژیک و کنایهآمیز دارد، چراکه شخصیتها ناچارند برخلاف میل باطنی خود رفتار کنند، در برابر سرنوشت تسلیم شوند (که اغلب ارادهی ژوپیتر تلقی میشود)، و سرانجامی تلخ داشته باشند. اما برای مخاطبان رومی، سرنوشت نیرویی الهی و مقدس است که تاریخ را هدایت میکند و در نهایت به شکوه امپراتوری روم ختم میشود.
بسیاری از پژوهشگران معتقدند ویرژیل مجموعهای کامل از احساسات انسانی را به تصویر میکشد—انسانهایی که در میان طوفانهای تاریخی و جنگ، دستخوش اضطراب، سردرگمی و شوقاند. پیشگوییها شخصیتهای فانی را به سوی آیندهای قطعی هدایت میکنند؛ آیندهای که آنها تنها بخشی از آن را درک میکنند.
نیمهی اول: عشق در برابر وظیفه
بخش اول حماسه حول دشمنی ژونو (همسر ژوپیتر) با ترواییها میگردد. او با ایجاد عشق میان ائنیاس و دیدو، ملکهی کارتاج، سعی دارد مأموریت ائنیاس را مختل کند. ائنیاس میان عشق و وظیفه دچار کشمکش میشود و در نهایت، سرنوشت را انتخاب میکند.
ائنیاس به خواست خدایان تروا را ترک میکند—در حالی که هنوز دوست دارد برای کشورش بجنگد—و خانواده و خدایان خانوادگی خود را نجات داده، عازم ایتالیا میشود. در این مسیر، خدایان مرتب در زندگی او دخالت میکنند و او را از مسیر منحرف میسازند. تنها وفاداری او به وظیفهاش—بنیانگذاری شهری نو—است که میتواند رنج و آوارگیاش را معنا ببخشد.
ائنیاس و یارانش به کارتاژ در لیبی میرسند. سخنرانی اولیهی ائنیاس خطاب به یارانش نشان از تقوای او دارد: او خدمت به سرنوشت را بالاتر از همه چیز میداند. او به درخواست دیدو داستان جنگ تروا را بازگو میکند—از منظر قربانیان—و با دقت از تحقیر بیش از حد ترواییها پرهیز میکند.
اوج تراژدی این بخش، رابطهی عاشقانهی ائنیاس و دیدوست. دیدو به خاطر عشق، وظایفش به عنوان حاکم را کنار میگذارد و پس از ترک شدن توسط ائنیاس، دست به خودکشی میزند. عشق، که ابتدا به دست کوپیدو برای اتحاد طراحی شده بود، به مرگ و ویرانی میانجامد. درسی که حماسه ارائه میدهد آن است که عشق، اگر برخلاف قانون و سرنوشت باشد، انسان را از مسئولیتهای مدنیاش دور میسازد.
نیمهی دوم: جنگ برای سرنوشت
با ورود ترواییها به لاتیوم، نیمهی دوم حماسه آغاز میشود. پادشاه لاتینوس امیدوار است دخترش لاوینیا با ائنیاس ازدواج کند، اما همسرش آماتا میخواهد لاوینیا را به جنگجوی محلی، تورنوس، بدهد. ژونو در اقدامی دیگر، دروازههای جنگ را میگشاید. تورنوس سپاه خود را گرد میآورد. در همین زمان، ائنیاس زرهی جدید (به سبک توصیفنگاری هومر در ایلیاد) دریافت میکند که نماد مسئولیت او در ساختن روم است.
ژوپیتر برای مدتی دخالت الهی را به حالت تعلیق درمیآورد، اما سرنوشت همچنان پابرجاست. تورنوس در اوج غرور پالاس را میکشد، و به نشانهی بیتوجهی به نشانههای الهی، به سوی نابودی پیش میرود.
در پایان، تورنوس و ائنیاس رودررو میشوند. تورنوس زانو زده، از ائنیاس طلب بخشش میکند. ژونو نیز تسلیم سرنوشت میشود و این یعنی نیروهای بیثبات و سرکش، مطیع نظم شدهاند. ائنیاس ابتدا تصمیم به بخشش تورنوس دارد، اما با دیدن کمربند پالاس که تورنوس به نشانهی پیروزی بر تن دارد، خشمگین شده و او را میکشد.
نتیجهگیری
ویرژیل پایان داستان را باز میگذارد. او نمیخواهد پیروزی فردی ائنیاس پایانبخش باشد، بلکه مخاطب رومی باید پایان را در شکوه و جلال روم ببیند. انهاید دعوتی است به درک مسئولیت تاریخی، تعهد به سرنوشت، و ترجیح قانون و نظم بر خواستههای شخصی.
خلاصه و تحلیل کتاب اول
کتاب اول
آغاز حماسهی انهاید
ویرژیل شعر حماسی خود را با اعلام موضوع آن—«جنگ و مردی درگیر جنگ»—آغاز میکند و از موز، الههی الهام، میخواهد خشم ژونو، ملکهی خدایان را توضیح دهد. مرد مورد نظر ائنیاس است، قهرمانی که از خرابههای تروا—شهری که در جنگ با آشیل و یونانیان ویران شد—میگریزد. بازماندگان تروا، ائنیاس را در سفری پرخطر همراهی میکنند تا در ایتالیا سرزمینی نو بنیان گذارند. اما در این مسیر، با خشم بیرحمانهی ژونو روبهرو میشوند.
دشمنی ژونو
ژونو به چند دلیل از ترواییها و شخص ائنیاس نفرت دارد:
- شهر کارتاژ (در شمال آفریقا) محبوبترین شهر اوست و پیشگویی شده که نسل ائنیاس روزی این شهر را نابود خواهد کرد.
- در مسابقهی زیبایی خدایان، پاریس تروایی، رقیب ژونو یعنی ونوس را زیباترین اعلام کرد، که این توهین از یاد ژونو نرفته است.
از اینرو، ژونو از ائولوس، خدای بادها، میخواهد طوفانی سهمگین بر سر ائنیاس و یارانش فرو فرستد. ائولوس نیز اطاعت کرده و توفانی وحشتناک بهپا میکند.
طوفان و نجات خدای دریا
ائنیاس با وحشت به طوفان خیره میشود. باد و موج کشتیها را از مسیر خارج کرده و پراکنده میسازند. در این هنگام، نپتون، خدای دریا، متوجه تجاوز بادها به قلمرو خود میشود. او خشمگین شده، بادها را بازمیگرداند و دریا را آرام میسازد. تنها هفت کشتی باقی میمانند و به ساحل لیبی پناه میبرند. ائنیاس، خسته و نگران، برای روحیه دادن به یارانش از سختیهای گذشته و امید به سرنوشت والا سخن میگوید.
دخالتهای الهی و تضمین آینده
در کوه المپ، ونوس، مادر ائنیاس، وضعیت دشوار پسرش را میبیند و از ژوپیتر، پادشاه خدایان، میخواهد که دخالت کند. ژوپیتر او را اطمینان میدهد که ائنیاس سرانجام به سرزمین موعود خواهد رسید و نوادگانش رومولوس و رِموس امپراتوریای عظیم بنیان خواهند نهاد. او خدایی را به کارتاژ میفرستد تا مردم آنجا را به خوشرفتاری با ترواییها ترغیب کند.
آشنایی با دیدو و گذشتهی او
ائنیاس، که از دخالتهای خدایان بیخبر است، در جنگل با زنی مواجه میشود که در واقع ونوس در هیأتی ناشناس است. او داستان دیدو، ملکهی کارتاژ، را برایش بازگو میکند:
- دیدو همسر ثروتمندش، سیکایوس، را در شهر تیر (در فینیقیه، لبنان امروزی) داشت.
- برادرش پیگمالیون برای تصاحب دارایی او، سیکایوس را کشت.
- روح شوهرش در رؤیا به دیدو ظاهر شد و او را به ترک تیر تشویق کرد.
- دیدو به همراه یارانش به لیبی مهاجرت کرد و کارتاژ را بنیان نهاد.
ونوس به ائنیاس توصیه میکند نزد ملکه برود. سپس با جادویی ابریشکل او و دوستش آکاتِس را از دید پنهان میکند تا بتوانند وارد شهر شوند.
شگفتی در کارتاژ
در حومهی شهر، آنها به معبدی برای ژونو میرسند و با تعجب نقاشیهای بزرگی از جنگ تروا میبینند. این لحظهای است که ترواییها خود را در چشم دیگران میبینند—در هنر و تاریخ کسانی که ناظر جنگ بودند.
وقتی به دربار دیدو میرسند، ائنیاس با تعجب میبیند که یاران گمشدهاش که در طوفان پراکنده شده بودند، به دربار آمدهاند و از ملکه درخواست کمک میکنند. دیدو مهربانانه کمک میکند و آرزو میکند که بتواند رهبر آنها را ملاقات کند. در این لحظه، ائنیاس از دل ابر بیرون میآید. دیدو با شگفتی و شادی قهرمان معروف را میبیند و او و یارانش را به مهمانی در قصر دعوت میکند.
توطئهی ونوس برای محافظت از پسرش
ونوس نگران است که ژونو بتواند مردم کارتاژ را علیه پسرش تحریک کند. بنابراین، فرزند دیگرش، کوپیدو (الههی عشق)، را میفرستد تا در هیأت آسکانوس، پسر ائنیاس، وارد قصر دیدو شود. کوپیدو با استفاده از جادوی عشق، دل دیدو را به آتش میکشد. دیدو از ائنیاس میخواهد داستان کاملش را از زمان جنگ تا هفت سال آوارگی برایش تعریف کند.
تحلیل: سبک، سرنوشت و کشمکش الهی
ویرژیل در آغاز انهاید سبک حماسی یونانی را حفظ میکند؛ همانگونه که هومر در ایلیاد و اودیسه الههای را فرا میخواند، ویرژیل نیز از موز درخواست راهنمایی میکند. اما تفاوت در اینجاست: شعر با جملهی «من میسرایم» آغاز میشود، که نشان میدهد ویرژیل خود را بهعنوان شاعر برجسته میسازد، نه صرفاً واسطهای برای الهام الهی.
الگوی «قهرمان در دریا» که با بلایای طبیعی دست و پنجه نرم میکند، از ویژگیهای اصلی شعر حماسی است. در دنیای رومی، که از فرهنگ یونانی تاثیر گرفته، زندگی انسانها تابع سرنوشتی یگانه است، اما در عین حال، نیروهای ماورایی متعددی نیز در جریان آن دخالت میکنند. ائنیاس در مسیر خود به ایتالیا کنترلی کامل ندارد. سرنوشت رقم زده که او نسل روم را بنیان گذارد، و اگرچه هیچ خدایی نمیتواند این سرنوشت را تغییر دهد، اما میتوانند مسیر تحقق آن را دستکاری کنند.
خصومت دیرینهی ژونو و نقش الههها
نفرت ژونو از تروا، موضوعی آشنا برای مخاطبان رومی و برگرفته از ایلیاد است. ماجرای سیب زرین اریس، که به زیباترین الهه تعلق داشت، آغازگر این دشمنی است. پاریس، شاهزادهی تروا، سیب را به ونوس داد، چون او وعده داده بود هلن زیباترین زن زمین را به همسری او درآورد. هلن اما همسر پادشاه یونان بود، و این ماجرا سبب آغاز جنگ تروا شد. از آن زمان، ژونو و مینروا از یونانیان حمایت میکردند و ونوس از ترواییها، زیرا ائنیاس پسر اوست.
پیام اخلاقی: غلبهی سرنوشت و تقوای ائنیاس
دشمنی و رقابت خدایان همچون سایهای بر کل داستان سنگینی میکند، اما سرنوشت در نهایت پیروز است. ژوپیتر، که ارادهاش با سرنوشت پیوند دارد، تضمین میکند که ائنیاس به هدف خود برسد. برخلاف ژونو که با خشم به مقابله برمیخیزد، ائنیاس با فروتنی و تقوا خود را در خدمت وظیفه میگذارد.
در نخستین سخنرانیاش پس از طوفان، ائنیاس رنج خود را پنهان میکند و امید را وانمود میکند تا روحیهی یارانش را حفظ کند. او نشان میدهد که برای انجام مأموریت الهیاش، باید احساسات شخصی را فدا کند. فضیلتی که در ائنیاس دیده میشود همان چیزی است که رومیان آن را تقوا (pietas) مینامیدند—یعنی اولویت دادن به وظیفهی دینی و اجتماعی بر خودخواهی.
خلاصه و تحلیل کتاب دوم
کتاب دوم
بهدنبال درخواست دیدو، آئنیاس داستان غمانگیز خود را آغاز میکند و میافزاید که بازگویی آن بهمعنای تجربهی دوبارهی درد است. او ما را به ده سال پس از آغاز جنگ تروا بازمیگرداند: در لحظهای که داستان آغاز میشود، دانایان (یونانیها) اسب چوبی عظیمی ساختهاند که درونش توخالی است. آنها بهترین سربازان خود را با سلاح کامل در شکم اسب پنهان میکنند، در حالیکه باقی ارتش یونان کمی دورتر از تروا پنهان شدهاند. منظرهی این اسب عظیم در میدان نبردی که ظاهراً خالی از دشمن است، مردم تروا را سردرگم میکند.
نزدیک اسب، ترواییها جوانی یونانی به نام سینون را مییابند. او توضیح میدهد که یونانیها مدتها بوده که میخواستند تروا را ترک کنند، اما طوفانهای سهمگین مانعشان شدهاند. پیامبری گفته بود که باید یکی از خودشان را قربانی کنند، و سینون انتخاب شده بود. اما او در طول آمادهسازیها فرار کرده و یونانیها نیز او را پشتسر گذاشتهاند. ترواییها به او رحم میکنند و از معنای اسب میپرسند. سینون میگوید که این اسب هدیهای به الهه مینروا است، که پس از بیاحترامی اولیس به معبدش از یونانیها رویگردان شده است. سینون ادعا میکند که اگر به این مجسمه آسیب برسد، تروا نابود خواهد شد، اما اگر آن را وارد شهر کنند، با یاری مینروا در جنگ علیه یونان پیروز خواهند شد.
آئنیاس ادامه میدهد: پس از سخنان سینون، دو مار غولپیکر از دریا بیرون میآیند و لاکائون، کاهن تروا، و دو پسرش را میبلعند؛ او کسی بود که نیزهای به سوی اسب پرتاب کرده بود. مارها سپس به سوی معبد مینروا خزیده و آنجا پنهان میشوند. ترواییها این رخداد را نشانهای از خشم الهه تلقی کرده و تصمیم میگیرند برای جلب رضایتش، اسب را به درون شهر ببرند.
شب فرا میرسد و در حالی که شهر در خواب فرو رفته، سینون در شکم اسب را باز کرده و جنگجویان یونانی را آزاد میکند. آنها نگهبانان تروا را میکشند و دروازهها را برای ورود باقی ارتش یونان باز میکنند. همزمان، روح هکتور، فرماندهی سابق ارتش تروا، در خواب به آئنیاس ظاهر میشود و به او هشدار میدهد که شهر در خطر است. آئنیاس به پشتبام خانهاش میرود و نبردها را در همهجا میبیند. سپس سلاح برمیدارد و با همراهی گروهی از یارانش به قلب شهر میشتابد.
آئنیاس و مردانش تعدادی از یونانیها را غافلگیر کرده و میکشند، اما تعداد دشمن بسیار بیشتر است و در نهایت آنها به کاخ پریام، پادشاه تروا، میروند؛ جایی که نبردی سخت در جریان است. یونانیها، به رهبری پیرّوس، پسر آشیل، به کاخ نفوذ کردهاند. پیرّوس پولیتس، پسر جوان پریام و هکوبا را میکشد و سپس خود پریام را نیز بر محرابش به قتل میرساند.
آئنیاس ادامه میدهد: در حالی که از این صحنهی قتلها در بهت و اندوه است، هلن، دلیل اصلی جنگ، را میبیند که در پنهانگاهی خزیده است. او تصمیم میگیرد که او را بکشد، اما مادرش ونوس ظاهر میشود و توضیح میدهد که تقصیر جنگ بر گردن انسانها نیست بلکه بر گردن خدایان است. ونوس به او توصیه میکند که شهر را ترک کند، زیرا سرنوشت او در جایی دیگر نهفته است. آئنیاس به خانهی پدرش، آنخیسس، میرود، اما او ابتدا از رفتن سر باز میزند. پس از ظاهر شدن نشانههایی از آسمان—نخست زبانهای از آتش بیضرر بر پیشانی پسر آئنیاس، اسکانیوس، و سپس ستارهای دنبالهدار—آنخیسس متقاعد میشود که باید شهر را ترک کند.
آئنیاس پدرش را بر دوش میگیرد و با همسرش کروسا، پسرش، و گروهی از پیروان تروا از شهر میگریزند. اما در این هیاهو، کروسا گم میشود. آئنیاس پس از خروج از شهر برای یافتن او بازمیگردد، اما بهجای آن با شبح کروسا روبرو میشود. او به آئنیاس میگوید که اندوهگین نباشد، زیرا خانهای نو و همسری نو در سرزمینی بهنام هسپریا در انتظارش هستند. آئنیاس کمی آرام میگیرد، تروا را که در حال سوختن است پشت سر میگذارد و بازماندگان را به سوی کوهستان رهبری میکند.
تحلیل کتاب دوم
با ادعای آئنیاس مبنی بر اینکه داستان سقوط تروا آنقدر غمانگیز است که حتی چشمان سربازی چون اولیس را هم به اشک میاندازد، ویرژیل بر عمل خود در بازگویی این داستان از زاویهای تازه تأکید میکند: اینبار از نگاه مغلوبان، یعنی ترواییها. در ایلیاد و اودیسه اثر هومر، داستان جنگ تروا از دید یونانیان و پیروزی آنها روایت شده است. ویرژیل ادعا میکند که اگر این داستان بهدرستی و از دید قربانیان گفته شود، حتی فاتحان نیز میتوانند اندوه آن را درک کنند.
ویرژیل تلاش میکند تا تحقیر ترواییها و آئنیاس را به حداقل برساند. او با نشان دادن اینکه همهی مردم تروا فریب نخورده بودند، اینگونه القا میکند که خرد و دوراندیشی در بین آنها وجود داشته است. همچنین با توصیف جزئیات فریبهای سینون و مارهای دریا که لاکائون را مجازات کردند، نشان میدهد که ترواییها از سر حماقت تسلیم نشدهاند، بلکه از روی احترام به خدایان چنین کردند. در این میان، یونانیها بیشتر به عنوان کسانی با نیرنگ و بیاخلاق جلوه میکنند.
در بخشهایی از داستان، آئنیاس بر ناتوانی انسانها در برابر ارادهی الهی تأکید میکند. مثلاً، وقتی ونوس او را از کشتن هلن بازمیدارد، تأکید دارد که سرنوشت را نه انسانها بلکه خدایان رقم میزنند. ویرژیل از طریق این گفتوگو نشان میدهد که سرنوشت، اگرچه دردناک، اما همواره به انجام میرسد. آئنیاس، با وجود شکست، زنده میماند تا تقدیر بزرگتری را در ایتالیا محقق کند. شبح کروسا این پیام را بازگو میکند و پس از دیدار با او، آئنیاس این سرنوشت مقدر را هرگز از یاد نمیبرد.
خلاصه و تحلیل کتاب سوم
ائنیاس به روایت داستان خود ادامه میدهد و وقایع پس از سقوط تروا را بازگو میکند. پس از فرار از تروا، او بازماندگان را به ساحل آنتاندر میبرد، جایی که آنها ناوگانی جدید از کشتیها میسازند. نخست به تراکیا سفر میکنند، جایی که ائنیاس آمادهی قربانیکردن میشود. زمانی که شاخهها و ریشههای درختی را میکَنَد، خون تیرهای از زمین و پوست درخت جاری میشود. درخت با او سخن میگوید و خود را روح پولیدوروس، پسر پریام، معرفی میکند. پریام برای حفظ جان او در زمان جنگ، وی را نزد پادشاه تراکیا فرستاده بود، اما پس از سقوط تروا، آن پادشاه با یونانیان متحد شده و پولیدوروس را کشته بود.
پس از برگزاری مراسم تدفین برای پولیدوروس، ائنیاس و ترواییها با احساسی از وحشت نسبت به نقض اخلاق میهماننوازی توسط تراکیاییها، آنجا را ترک میکنند. آنها به سمت جزیرهی مقدس دِلوس میروند. در آنجا، آپولون با ائنیاس سخن میگوید و به او دستور میدهد که به سرزمین نیاکانش برود. آنکیز این سخن را به معنای سفر به کرت تعبیر میکند، جایی که یکی از نیاکان بزرگ ترواییها، توکروس (که ترواییها گاهی با نام توکریان شناخته میشوند)، در گذشته فرمانروایی میکرد.
ائنیاس و همراهانش به کرت میروند و شروع به ساختن شهری جدید میکنند، اما طاعونی شدید آنها را درگیر میکند. خدایان خانوادگی تروا در خواب به ائنیاس ظاهر میشوند و توضیح میدهند که آنکیز دچار اشتباه شده: سرزمین نیاکانی مورد نظر آپولون، کرت نیست، بلکه ایتالیا است؛ خانهی اصلی داردانوس، که نام داردانیان از او گرفته شده است. این خدایان آتشدان همچنین پیشگویی سلطهی آیندهی رومیان را تأیید میکنند و میگویند: «تو باید دیوارهایی عظیم برای نژادی عظیم آمادهسازی» (III.223).
پناهجویان تروایی بار دیگر راه دریا را در پیش میگیرند. ابری سیاه و طوفانی آنها را از مسیر بازمیدارد. آنها به جزایر استروفاد، محل سکونت هارپیها، موجودات پرنده با چهرهی زنانه، میرسند. ترواییها گاوها و بزهایی را که آزادانه میچرند، میکشند و جشنی برپا میکنند. اما این کار موجب حملهی هارپیها میشود. تلاش ترواییها برای مبارزه با هارپیها بیفایده است. یکی از این موجودات نفرینی بر آنها میفرستد. او پیشگویی میکند که آنها تا زمانی که از شدت گرسنگی به خوردن میزهایشان وادار شوند، قادر به تأسیس شهر خود در ایتالیا نخواهند بود.
ترواییها با اضطراب آنجا را ترک کرده و به جزیرهی لوکاتا میرسند، جایی که در محراب آپولون قربانی میکنند. سپس به سوی ایتالیا حرکت کرده تا به بوتروم در خاک کائونیا برسند. در آنجا، ائنیاس با شگفتی درمییابد که هلنوس، یکی از پسران پریام، اکنون پادشاه شهری یونانی شده است. هلنوس و آندرومخه توسط پیروس بهعنوان غنیمت جنگی گرفته شده بودند، اما پس از کشتهشدن او، قدرت را در بخشی از قلمرو او به دست آوردند.
ائنیاس با آندرومخه دیدار میکند و او داستان اسارت خود و هلنوس را بازگو میکند. سپس هلنوس میرسد و به ائنیاس دربارهی مسیر پیش رو توصیههایی میکند. آندرومخه هشدار میدهد که برای رسیدن به ساحل غربی ایتالیا باید مسیر طولانیتری را از جنوب سیسیل طی کنند. مسیر کوتاهتر، که از تنگهای باریک میان سیسیل و ایتالیا میگذرد، بهدلیل وجود دو خطر مرگبار تقریباً غیرقابل عبور است: کاریبدیس، گردابی وحشتناک، و سیلا، هیولایی با شش سر.
ائنیاس و همراهانش طبق توصیهی آندرومخه، ناوگان خود را از مسیر جنوبی سیسیل هدایت میکنند، جایی که کوه آتنا در دوردست در حال فوران است. زمانی که آنها در ساحلی استراحت میکنند، مردی ژولیده ظاهر میشود و درخواست میکند که او را همراه خود ببرند. او از سربازان یونانی تحت فرمان اولیس بوده است که گروهش توسط یک سیکلوپ (غول یکچشم) در سیسیل اسیر شدهاند و بهسختی گریختهاند. او گزارش میدهد که اولیس برای فرار، چشم سیکلوپ را کور کرده است.
در همان لحظهای که این غریبه داستان خود را تمام میکند، سیکلوپ کورشده تقریباً آنها را میبیند. ترواییها با عجله و همراه با این یونانی فراری، میگریزند، در حالی که سایر سیکلوپها به ساحل نزدیک میشوند. آنها در حال دور زدن سیسیل، از چند مکان آشنا عبور میکنند و سرانجام در دریپانوم پهلو میگیرند، جایی که ائنیاس با فقدانی دیگر مواجه میشود: مرگ ناگهانی پدرش.
ائنیاس رو به دیدو کرده و داستان خود را با این جمله به پایان میبرد که مشیت الهی او را به سواحل کارتاژ رسانده است.
خلاصه و تحلیل کتاب 4
شعلهی عشقی که کوپیدو در دل دیدو نسبت به آئنیاس روشن کرده، هر لحظه در حال شدت گرفتن است، در حالی که او به داستان غمانگیز آئنیاس گوش میدهد. با این حال، دیدو مردد است، زیرا پس از مرگ شوهرش، سیکیوس، سوگند خورده بود که هرگز دوباره ازدواج نکند. اما از طرف دیگر، خواهرش آنا به او توصیه میکند که ازدواج با آئنیاس باعث تقویت قدرت کارتاژ خواهد شد، زیرا بسیاری از جنگجویان تروایی از آئنیاس پیروی میکنند. در حال حاضر، دیدو که اسیر عشق شده، اجازه میدهد کارهای مربوط به ساخت شهر به حاشیه برود.
یونو عشق دیدو به آئنیاس را فرصتی میبیند برای اینکه آئنیاس را از رفتن به ایتالیا بازدارد. او، به ظاهر برای صلح، به ونوس پیشنهاد میدهد که راهی بیابند تا دیدو و آئنیاس را تنها کنند. اگر آن دو ازدواج کنند، یونانیها و ترواییها با هم در صلح خواهند بود و او و ونوس نیز دشمنیشان را کنار خواهند گذاشت. ونوس میداند که یونو تنها قصد دارد مانع رسیدن ترواییها به ایتالیا شود، اما با این حال به او اجازه میدهد تا نقشهاش را اجرا کند.
روزی، هنگامی که دیدو، درباریانش و آئنیاس برای شکار به بیرون رفتهاند، یونو طوفانی برپا میکند تا آنان را وادار به پناه گرفتن کند و طوری ترتیب میدهد که آئنیاس و دیدو به تنهایی در یک غار گرفتار شوند. آن دو در غار با یکدیگر همبستر میشوند و پس از بازگشت به کارتاژ، آشکارا همچون عاشقان زندگی میکنند. دیدو آن رابطه را نوعی ازدواج میداند، گرچه هنوز هیچ مراسم رسمیای برگزار نشده است. شایعاتی نگرانکننده پخش میشود مبنی بر اینکه دیدو و آئنیاس خود را کاملاً به لذتهای شهوانی سپردهاند و مسئولیتهای حکومتیشان را فراموش کردهاند.
وقتی ژوپیتر از این رابطه آگاه میشود، مرکوری را به کارتاژ میفرستد تا به آئنیاس یادآوری کند که سرنوشتش در جای دیگری است و باید به سوی ایتالیا روانه شود. این پیام آئنیاس را شوکه میکند—او باید اطاعت کند، اما نمیداند چگونه این موضوع را به دیدو بگوید. او سعی میکند مخفیانه ناوگانش را برای عزیمت آماده کند، اما دیدو متوجه این نقشه میشود و با خشم با او روبهرو میگردد. در حالی که آئنیاس برایش دل میسوزاند، اما میگوید چارهای ندارد جز اینکه از فرمان خدایان پیروی کند:
«من با میل خود به سوی ایتالیا نمیروم» (کتاب چهارم، خط ۴۹۹).
به عنوان آخرین تلاش، دیدو آنا را نزد آئنیاس میفرستد تا او را قانع کند که بماند، اما این تلاش بینتیجه میماند.
دیدو میان عشق شدید و خشم تلخ در تلاطم است. ناگهان آرام به نظر میرسد و به آنا دستور میدهد تا آتشی بزرگ در حیاط بسازد. دیدو میگوید که میخواهد با سوزاندن لباسها، سلاحها و حتی تختخوابی که آئنیاس بر آن خوابیده، ذهن خود را از او پاک کند. آنا اطاعت میکند، بیآنکه بداند دیدو در واقع قصد دارد خود را بکشد—و این آتش، هیزم سوزان مراسم تدفین خودش خواهد بود.
با فرارسیدن شب، اندوه دیدو خواب را از او میرباید. آئنیاس میخوابد، اما در خواب، مرکوری بار دیگر به او هشدار میدهد که بیش از حد درنگ کرده و باید فوراً حرکت کند. آئنیاس بیدار میشود، مردانش را صدا میزند و سفر خود را آغاز میکند.
دیدو ناوگان را در حال حرکت میبیند و در نومیدی نهایی فرو میرود. دیگر تاب زندگی ندارد. به سوی حیاط میدود، بر هیزمها بالا میرود و شمشیری را که آئنیاس بر جا گذاشته، برمیدارد. خود را بر آن شمشیر میافکند و با آخرین کلماتش، معشوق غایبش را نفرین میکند. زمانی که آنا و خدمتکاران به ملکه در حال مرگ میرسند، یونو دلش به رحم میآید و رنج او را پایان میبخشد.
تحلیل (Analysis)
اگرچه رابطهی دیدو و آئنیاس تنها در این کتاب از انهاید رخ میدهد، دیدو به عنوان نمادی ماندگار از معشوقی تراژیک در ادبیات جاودانه شده است، همچون رومئو و ژولیت در آثار شکسپیر. اگرچه گاه شادی آئنیاس از این عشق برابر با دیدو به نظر میرسد، اما آئنیاس با اندوه و اضطراب بسیار کمتری نسبت به دیدو، او را در کارتاژ رها میکند و دوباره به وظیفهاش در رساندن بازماندگان تروا به ایتالیا و تأسیس روم بازمیگردد. در حالی که دیدو نه تنها آئنیاس را دوست دارد بلکه امیدوار است که او و همراهانش قدرت شهر او را افزایش دهند، اعمال آئنیاس در واقع ناشی از ترک لحظهای وظایف و مسئولیتهای حقیقیاش است. او برای مدتی کوتاه خود را درگیر عشق و لذتهای جسمی میکند، اما هنگامی که ژوپیتر به واسطهی مرکوری سرنوشتش را به او یادآوری میکند، با وظیفهشناسی آمادهی ازسرگیری مأموریتش میشود.
زمانی که آئنیاس با دیدو خداحافظی میکند، دو روی سکه شخصیت قهرمان را میبینیم، همچون آنچه در کتاب اول دیدیم، زمانی که نگرانیهایش را پنهان میکرد تا در برابر خدمهاش شجاع به نظر برسد. گفتهی آئنیاس مبنی بر اینکه «مجبور است» به ایتالیا سفر کند و عبارت راوی که میگوید آئنیاس با «اشتیاقی که داشت میکوشید دیدو را در دردش آرام و تسلی دهد» (IV.546–547)، نشاندهندهی کشمکش درونی اوست. او بهطور پارسایانه وظایف مقدرشده توسط سرنوشت را انجام میدهد؛ گرچه احساسات و خواستههایی دارد، اما نمیتواند برخلاف آنچه باید انجام دهد عمل کند. از دید ویرژیل، آئنیاس سنگدل نیست، همانطور که دیدو گمان میبرد، بلکه تنها قادر است خواستههای قلبیاش را فدای وظیفه کند. یادآوری آئنیاس به دیدو که آنان به طور رسمی ازدواج نکردهاند، به شکلی مشکوک چنین میرساند که اگر این پیوند رسمی میبود، شاید او میماند. اما او استدلال میکند که در غیاب ازدواج واقعی، تنها خواستههای خود را قربانی میکند.
ویرژیل عشق را همچون خدایان، نیرویی خارجی بر انسانها میداند، نه بخشی از ارادهی آزاد یا هویت ذاتی فرد. او عشق را آرمانی نمیسازد؛ بلکه آن را با تصاویری از دیوانگی، آتش یا بیماری همراه میکند، و عشق را نیرویی معرفی میکند که با خشونت بر دیدو غلبه میکند—چنانکه در پایان کتاب چهارم با خودکشی او به شکل ملموس در میآید. زبان ویرژیل در نخستین سطور کتاب، نشان میدهد که احساسات دیدو خودکنترلیاش را از بین میبرد؛ او عشق دیدو را «آتشی درونی که او را میسوزاند» توصیف میکند (IV.3). بعداً، تصمیم دیدو برای برپایی هیزم مراسم تدفین و سپس خودکشی بر آن، به همین تصویر بازمیگردد، و ویرژیل خودکشی او را با شهری تسخیرشده مقایسه میکند:
«چنانکه گویی… / … / شعلهها بر بام خدایان و انسانها پیچیدهاند» (IV.927–929).
تیر کوپیدو، که قرار بود عشقی بین دیدو و آئنیاس ایجاد کند، در نهایت باعث نفرت، مرگ و ویرانی میشود.
عشق در تضاد با قانون و سرنوشت قرار دارد، زیرا قربانیانش را از مسئولیتهایشان منحرف میکند. زمانی که با آئنیاس است، دیدو ساخت کارتاژ را رها میکند. او حتی به آئنیاس اعتراف میکند که مردمانش از او بیزار شدهاند، چون به خاطر علایق شخصیاش آنها را کنار گذاشته است. آئنیاس نیز باید ادامه دهد، زیرا زمانی که با دیدو میگذراند، او را از وظیفهی بیخودخواهانهاش در تأسیس امپراتوری بازمیدارد.
در انهاید، مسئولیت مدنی در اختیار مردان است. نگرشی که شاید بتوان آن را زنستیزانه خواند، در توصیفهای ویرژیل از یونو و حتی دیدو نفوذ کرده است. رؤیایی که مرکوری برای آئنیاس میفرستد، این طرز فکر را بیان میکند:
«زن، موجودی است همواره بیثبات و دگرگونپذیر» (IV.792–793).
ویرژیل آشکارا از به تمسخر کشیدن یونو لذت میبرد، و تلاشهای او را در قالب مشاجرات خانوادگی میان زن و شوهر به شکل طنزآمیز توصیف میکند—نزاعی که برای مخاطبی روایت میشود که میداند ژوپیتر قدرت واقعی را در اختیار دارد. دیدو نیز بیمسئولیتی خود را نشان میدهد. در حالی که او برای عشق خودکشی میکند و شهری را که خود بنا نهاده بدون رهبر رها میسازد، آئنیاس به مسیرش بازمیگردد تا پناهندگان شهری ویرانشده را به سوی بنیانگذاری شهری نو هدایت کند.
خلاصه و تحلیل کتاب 5
ابرهای طوفانی عظیمی ناگهان هنگام ترک کارتاژ، ناوگان تروآییها را در بر میگیرد و راه رسیدن به ایتالیا را دشوار میسازد. آئنیاس ناچار مسیر خود را تغییر میدهد و کشتیها را به بندر اریکس در سیسیل هدایت میکند، جایی که دوستش و یکی از ترواییهای باقیمانده، آکستس، حکومت میکند. پس از فرود آمدن و استقبال گرم آکستس، آئنیاس درمییابد که این روز، سالگرد درگذشت پدرش آنکیسِس است. او پیشنهاد میدهد که هشت روز مراسم قربانی برگزار شود و روز نهم به بازیهای رقابتی اختصاص یابد—از جمله مسابقه پاروزنی، دویدن، پرتاب نیزه و بوکس—در افتخار پدرش.
با فرارسیدن روز نهم، جشنها با مسابقهی پاروزنی آغاز میشود. چهار کشتی در رقابت شرکت میکنند که هرکدام توسط یکی از کاپیتانهای آئنیاس هدایت میشوند و با جوانان مشتاق پر شدهاند. مسیری مناسب در امتداد خط ساحلی تعیین میشود و مسابقه با تشویق پرشور تماشاگران در ساحل آغاز میشود. گیاس که کشتی «کیمرا» را هدایت میکند، در نیمهی اول مسابقه پیشتاز است. اما در نقطهی بازگشت، سکاندارش پیچ را خیلی باز میگیرد و کشتی عقب میافتد. در مسیر برگشت، سرگستوس پیش میافتد، اما با سنگها برخورد میکند. کلوانتوس و منِستئوس با یکدیگر تا خط پایان میتازند، اما کلوانتوس به نپتون دعا میکند و نپتون باعث پیروزیاش میشود. جوایز پرشکوهی به همهی شرکتکنندگان داده میشود—حتی به سرگستوس، پس از آنکه کشتیاش را از صخرهها بیرون میآورد.
سپس نوبت به مسابقه دو میرسد. نیسوس در بیشتر مسیر پیشتاز است، اما نزدیک خط پایان روی خون قربانیها میلغزد. اوریالوس برندهی مسابقه میشود، اما آئنیاس با سخاوتی که از او انتظار میرود، به همهی شرکتکنندگان جایزه میدهد. سپس، جنگجوی نیرومند تروآیی دارِس دستکشهای سنگین بوکس را میپوشد و هر کسی را به مبارزه دعوت میکند. کسی جرئت پاسخ ندارد، تا اینکه آکستس بالاخره هموطن سیسیلیاش انتِلوس را—که اکنون سالخورده اما زمانی بوکسوری بزرگ بوده—قانع میکند تا وارد میدان شود. مسابقه آغاز میشود و دو مبارز با ضربات سخت به جان هم میافتند. دارس که جوانتر و چابکتر است، سریعتر از انتلوس حرکت میکند. وقتی که ضربهای از انتلوس را جاخالی میدهد، انتلوس به زمین میافتد. اما بلافاصله برمیخیزد و با چنان خشمی بر دارس حمله میبرد که آئنیاس برای جلوگیری از آسیب بیشتر، مسابقه را متوقف میکند. انتلوس عقبنشینی میکند، اما برای نشان دادن قدرت واقعیاش، با یک مشت مرگبار، گاوی را—که جایزهی مسابقه بوده—میکشد و مغز آن را بیرون میریزد.
سپس مسابقه تیراندازی آغاز میشود. اوریتیون با زدن کبوتری در آسمان برنده میشود، اما آکستس توجه همگان را جلب میکند، چون تیر او به شکل معجزهآسایی در میانهی پرواز آتش میگیرد. در نهایت، جوانان تروآ و سیسیل بر اسبهای خود سوار میشوند تا مهارتهایشان را در شبیهسازی نبرد نشان دهند. آنها با شجاعت و نظم به یکدیگر حملهور میشوند و پدرانشان را با مهارت و دلیری خود تحت تأثیر قرار میدهند.
در همین حال، خشم یونو نسبت به ترواییها هنوز فرو ننشسته است. او ایریس، پیامآورش، را به سوی زنان تروآیی میفرستد، که در فاصلهای دورتر از ساحل، جدا از مردانی که مشغول جشناند، حضور دارند. ایریس با بازی کردن با ترس آنها از سفر بیشتر و جنگهای آینده، آنان را به شورش تحریک میکند. او در میانشان مشعلهای آتشین توزیع میکند و آنها را ترغیب میکند که کشتیهای تروآییها را آتش بزنند تا مردان مجبور شوند همینجا، در سیسیل، شهری نو بنا کنند. زنان خشمگین قانع میشوند و کشتیها را به آتش میکشند. مردان تروآ دود را میبینند و به سمت ساحل میشتابند. آنها تلاش میکنند آتش را خاموش کنند، اما موفق نمیشوند. در نهایت، آئنیاس به ژوپیتر دعا میکند تا ناوگان را حفظ کند، و فوراً طوفانی از باران میبارد و آتش را خاموش میسازد.
این حادثه آئنیاس را به شدت میلرزاند و او در اندیشه فرو میرود که شاید باید از ادامهی سفر صرفنظر کند و در آرامش در همین ساحل سیسیل اقامت گزیند. اما دوستش ناتِس، که غیبگو نیز هست، پیشنهاد بهتری میدهد: تعدادی از ترواییها—سالخوردگان، بیماران، آسیبدیدگان، و زنانی که از سفر خسته شدهاند—را نزد آکستس باقی بگذارند. آئنیاس این نقشه را بررسی میکند و همان شب، روح پدرش بر او ظاهر میشود و توصیه میکند که از حرف ناتس پیروی کند. روح همچنین به او میگوید که در لاتیم با دشمنی سخت روبهرو خواهد شد، اما پیش از آن باید به جهان زیرین سفر کند تا بیشتر با آنکیسس سخن بگوید.
آئنیاس معنای پیشگویی اسرارآمیز پدرش را نمیفهمد، اما فردای آن روز آن را برای آکستس شرح میدهد، و آکستس موافقت میکند تا میزبان کسانی باشد که مایل به ادامهی سفر نیستند. ونوس، نگران نیرنگهای بیشتر از جانب یونو، از ایمنی گروه در دریا بیمناک است. او از نپتون میخواهد که آئنیاس را بیخطر به ایتالیا برساند. نپتون موافقت میکند، اما تقاضا میکند که یکی از خدمهها در طول سفر قربانی شود تا باقیمانده با سلامت برسند. در طول سفر، پالینوروس، ناخدای اصلی ناوگان آئنیاس، هنگام هدایت کشتی در خواب فرو میرود و به دریا سقوط میکند.
تحلیل
آخرین اقدام نپتون علیه پالینوروس همچون انگیزهای بیمنطق از غرور خدایی به نظر میرسد: نپتون هیچ خشم خاصی نسبت به ترواییها ندارد و علاقهای به بهتعویقانداختن سرنوشت آنها نشان نمیدهد، با این حال، مرگ پالینوروس را به عنوان بهایی برای سفر بیخطر طلب میکند. مشخص نیست که اصلاً چرا نپتون باید راضی شود—او در گفتوگویش با ونوس آرام و مهربان است. تعامل آنها حالتی همچون یک معاملهی دوستانهی تجاری دارد، و خونریزی ناشی از آن، بیمعنا و غیرمنطقی جلوه میکند. این امر بار دیگر نشان میدهد که چگونه خواستهای متغیر خدایان، پیامدهای سهمگینی برای زندگی انسانها دارد.
بازیهای ساحلی در اریکس هم برای آئنیاس و همراهانش و هم برای خواننده، فرصتی برای فراغت فراهم میکند. پس از چهار کتاب مملو از هوای بد، ویرانی، رنج و خودکشی، این ورزشها یک وقفهی سرگرمکننده ایجاد میکنند. لحظاتی طنزآمیز در آنها دیده میشود—مثلاً وقتی گیاس در گِل گرفتار میشود و سکاندارش را به دریا میاندازد، یا وقتی نیسوس برای اینکه دوستش اوریالوس برنده شود، عمداً روی خون میلغزد و مسیر سالیوس را سد میکند. این لحظات شاد بسیار نادر در انهاید هستند، زیرا ویرژیل معمولاً لحنی جدی حفظ میکند. در کنار ایجاد تسکین، این صحنهها فرصت مناسبی برای نمایش مهارت شاعرانهی ویرژیل در خلق هیجان و تعلیق هستند. او از نداها و فعلهای امری استفاده میکند تا ما را وارد مسابقات کند:
«اما درست پشت سر او، نگاه کن،دیورس در حال فرار، همقدم با او، به شانهاش نزدیک میشود.» (کتاب پنجم، خطوط ۴۱۲–۴۱۴)
ویرژیل بهندرت از سبک رسمی و حماسی، که با ژانر تراژدی گره خورده، فاصله میگیرد، اما این سبک همیشه طیف احساساتی را که او میخواهد نشان دهد، در بر نمیگیرد. او بهویژه در نمایش احساسات جهانی مهارت دارد، و در اینجا شور ورزش و رقابت جسمی را به تصویر میکشد. هر ورزشکاری میتواند با ناامیدی طنزآمیز بازندگان، شادی مغرورانهی برندگان، جلوههای پرشور مردانگی، و هیجان بیپروای تماشاگران همدلی کند. این بازیها تأثیر کمی بر داستان اصلی دارند، اما نمایی شادتر از هنر ویرژیل را نشان میدهند—نمایی که پس از خودکشی دیدو، یکی از تاریکترین بخشهای این حماسه، بسیار خوشایند است.
الههها یونو و ونوس همچنان با دخالت در سفر ترواییهای خسته، به نزاع خود ادامه میدهند. خدایان، نه قهرمان داستان، نیروی محرکهی طرح هستند—آئنیاس به نقشی واکنشی تقلیل یافته است. نقطهی اوج این سقوط روانی زمانی است که برای توقف سوزاندن ناوگان، آئنیاس از ژوپیتر طلب یاری یا مرگ میکند. قهرمان ویرژیل به حد نهایی رنج روانی ناشی از بیعدالتی الهی رسیده است. اینکه آئنیاس تا حد در نظر گرفتن نادیدهگرفتن سرنوشت و اقامت در سیسیل برای پایان دادن به سفر خود پیش میرود، نشان میدهد چقدر احساس خستگی و ناتوانی میکند. اما پایداری استوار یکی از پیامهای اصلی انهاید است، و آئنیاس تصمیم میگیرد ادامه دهد، با نیرویی که از دیدار روح پدرش بهدست میآورد.
خلاصه و تحلیل کتاب 6
کتاب ششم
در نهایت، ناوگان تروا به سواحل ایتالیا میرسد. کشتیها در ساحل کومائه، نزدیک ناپل امروزی، لنگر میاندازند. آئنیاس مطابق با دستور پدرش به معبد آپولون میرود، جایی که سیبيل، کاهنهی معبد، با او دیدار میکند. او از آئنیاس میخواهد که خواستهاش را مطرح کند. آئنیاس از آپولون دعا میخواهد تا به تروايیها اجازه دهد در لاتیوم سکونت گزینند. کاهنه به او هشدار میدهد که آزمایشهای بیشتری در ایتالیا در انتظار اوست: نبردهایی به بزرگی جنگ تروا، دشمنی به قدرت آشیل جنگجوی یونانی، و دخالتهای بیشتر از سوی الهه جونو. آئنیاس از سیبيل میپرسد که آیا میتواند راهی به دنیای مردگان، دیس، برای دیدار با روح پدرش پیدا کند. سیبيل به او میگوید که برای ورود به دیس با امید بازگشت، باید نشانهای داشته باشد: باید شاخهای زرین را در جنگل نزدیک بیابد. او توضیح میدهد که اگر شاخه به آسانی از درخت جدا شود، یعنی سرنوشت، آئنیاس را به دنیای زیرین فراخوانده است؛ در غیر این صورت، شاخه جدا نخواهد شد.
آئنیاس با نگرانی به وسعت جنگل مینگرد، اما پس از دعایی کوتاه، دو قمری فرود میآیند و او را به سوی درخت مورد نظر راهنمایی میکنند؛ از آن شاخهی زرین را میکند. قهرمان نزد کاهنه بازمیگردد و او او را به دروازهی دیس هدایت میکند.
درست درون دروازه، رودخانهی آشرون جاریست. قایقران، شارون، ارواح مردگان را از رود عبور میدهد؛ با این حال آئنیاس متوجه میشود که برخی ارواح اجازه عبور ندارند و باید در کرانهی نزدیک باقی بمانند. سیبيل توضیح میدهد که اینها ارواح کسانی هستند که اجسادشان به درستی دفن نشدهاند. آئنیاس با اندوه فراوان، پالینوروس را در میان این ارواح میبیند. شارون به بازدیدکنندگان میگوید که بدنهای زنده نمیتوانند از رود بگذرند، اما سیبيل شاخهی زرین را به او نشان میدهد. شارون آرام میشود و آنها را عبور میدهد. در سوی دیگر، آئنیاس با شگفتی به نالههای هزاران روح در عذاب گوش میسپارد. ارواح تازهگذشتگان در صف داوری مینیوس ایستادهاند.
در نزدیکی، دشتهای ماتم قرار دارد، جایی که کسانی که به خاطر عشق مردهاند، سرگردانند. آئنیاس در آنجا دیدو را میبیند. با تعجب و اندوه با او سخن میگوید و با تأسف اعلام میکند که از روی میل خود او را ترک نکرده است. سایهی ملکهی مرده از او روی برمیگرداند و به سوی سایهی شوهرش، سیکائوس، میرود و آئنیاس اشک حسرت میریزد.
آئنیاس به دشت قهرمانان جنگ ادامه میدهد، جایی که قربانیان بسیاری از جنگ تروا را میبیند. یونانیها با دیدن او میگریزند. سیبيل او را به پیش میراند و از کنار دژی عظیم میگذرند. درون دژ، رادامانتوس بر گناهکارترین ارواح حکم صادر میکند و شکنجههای هولناکی اعمال میشود. در نهایت، آئنیاس و سیبيل به باغهای خجسته میرسند، جایی که نیکوکاران در صلح و آرامش پرسه میزنند. سرانجام، آئنیاس پدرش را میبیند. آنخیس با گرمی از او استقبال میکند و او را بهخاطر این سفر دشوار تبریک میگوید. او با خوشرویی به بسیاری از پرسشهای آئنیاس پاسخ میدهد، از جمله اینکه ارواح چگونه در دیس پراکنده میشوند و چگونه روحهای خوب میتوانند به دشتهای شادی برسند. اما زمان اندک است، و آنخیس سریع به دلیل سفر آئنیاس به جهان مردگان میپردازد: تبیین تبار او در ایتالیا. آنخیس آیندهی نوادگان تروا را توصیف میکند: رومولوس روم را بنیان خواهد نهاد، قیصری از نسل آسکانیوس خواهد آمد، و روم به عصر زرینی از فرمانروایی جهانی خواهد رسید. در نهایت، آئنیاس به ژرفای معنای سفر طولانیاش به ایتالیا پی میبرد. آنخیس او را تا بیرون از دیس همراهی میکند، و آئنیاس نزد یارانش در ساحل بازمیگردد. بیدرنگ، کشتیها لنگر را بالا میکشند و در امتداد ساحل به راه میافتند.
تحلیل
سفر آئنیاس به جهان مردگان در کتاب ششم «انهاید» یکی از مشهورترین بخشهای این اثر است. در واقع، همین بخش بود که ویرژیل را در قرون وسطی به عنوان پیامبری مسیحی ارتقا داد. در قرن چهاردهم، دانته شاعر ایتالیایی، این سفر را پایهی سفر خود به دوزخ در دوزخ قرار داد، با اینکه نسخهی ویرژیل از جهان پس از مرگ آشکارا مسیحی نبود. همچون ویرژیل، دانته نیز جهنمی با بخشهای متعدد طراحی کرد که در آن گناهکاران بزرگتر، مجازاتهای شدیدتری دریافت میکنند. همچنین مانند ویرژیل، دانته از تخیل نیرومند خود برای ابداع کیفرهایی نو بهره برد.
گرچه دیس ویرژیل پیشامسیحی است، ولی نمایانگر شکلی پیشرفته از الهیات کلاسیک است؛ الهیاتی که بهسان ادیان مدرن، نظاممند نشده بود. در جهانی با خدایانی تندخو که قربانی میطلبند و پاداش و کیفر را گاه بیمنطق میدهند، ویرژیل تصویری از جهانی پس از مرگ ارائه میدهد که در آن، افراد بر اساس فضیلت زندگی دنیویشان داوری میشوند. این الگو بعدها در مسیحیت با سنت یهودی آمیخته شد و به آگاهی غرب راه یافت، اما ریشههای آن را میتوان در آیین اسرارآمیز اورفیسم جستوجو کرد. حضور اورفئوس، «کاهن تراکیه»، در باغهای خجسته تأییدی بر این تأثیر است؛ تأثیری که بر افکار افلاطون دربارهی جهان مردگان نیز سایه افکنده است.
رادامانتوس، که به سخنان گناهکاران گوش میدهد و سپس بر آنان حکم صادر میکند، شباهت چشمگیری به مفهوم داوری پس از مرگ در مسیحیت دارد: روحهایی که در زمین توبه نکردهاند، در دوزخ عذابی سختتر میکشند. البته تفاوت مهمی وجود دارد: ویرژیل نسخهای جداگانه برای بهشت مسیحی ندارد. همهی ارواح به دیس میروند و نیکوکاران جایگاهی بهتر، یعنی دشتهای شادی، را در دل این سیاهچال عظیم اشغال میکنند. با این حال، چنین الگویی همچنان با الهیات مسیحی سازگار است؛ بهویژه اینکه پیش از مرگ و رستاخیز مسیح، همهی ارواح—نیک و بد—به برزخ میرفتند. از دیدگاه یک ذهن مسیحی، منطقی بود که ویرژیل، که نوزده سال پیش از تولد مسیح درگذشت، حتی ارواح نیک را نیز در دیس جای دهد. گرچه این پیوند شاید برای ما ظریف یا دور از ذهن باشد، اما همین شباهتها باعث شد که نفوذ ویرژیل بر شاعران و دانشمندان مسیحی افزایش یابد.
سفر آئنیاس به جهان مردگان همچنین فرصتی است برای ویرژیل تا شرحی گسترده بر شکوه آیندهی روم و بهویژه بزرگداشت تبار قیصرها ارائه دهد. ویرژیل، آگوستوس—فرمانروای وقت خود و حامیاش—را نماد کامل امپراتوری روم معرفی میکند؛ پادشاه موعود که بر عصر زرین فرمان میراند. البته نباید صرف اینکه آگوستوس حامی ویرژیل بوده، باعث شود این بخشها را کاملاً تبلیغاتی بدانیم. ویرژیل دلیلی قوی داشت که فکر کند در اوج تاریخ زندگی میکند—چراکه روم بر بیشتر دنیای شناختهشده حکومت داشت و شکستناپذیر مینمود. در این بستر، آگوستوس بهعنوان نظیر طبیعی آئنیاس جلوه میکند، کسی که شهری را به کمال میرساند که قهرمان تروا بنیادش را نهاده بود.
خلاصه و تحلیل کتاب 7
کتاب هفتم
در ادامهی سفر خود در امتداد ساحل ایتالیا، تروايیها به دهانهی رود تیبر، نزدیک پادشاهی لاتینیوم، میرسند. ویرژیل بار دیگر با فراخواندن الههی شعر، نیمهی دوم روایت حماسی خود را آغاز میکند و وضعیت سیاسی لاتینیوم را شرح میدهد. پادشاه لاتینیوم، لاتینوس، تنها یک دختر به نام لاوینیا دارد. خواستگاران زیادی خواهان او هستند، اما شایستهترینشان، تورنوس، فرمانروای پادشاهیای در نزدیکی، به نظر میرسد. لاتینوس که نگران پیشگوییای است مبنی بر اینکه ارتشی بیگانه سرزمینش را تسخیر خواهد کرد، نزد معبد فائونوس میرود تا با غیبگو مشورت کند. ندایی غریب از درون معبد به او میگوید که دخترش باید با یک بیگانه ازدواج کند، نه با یک لاتینی.
در همین حال، آئنیاس و یارانش در ساحل نشستهاند و میوههایی را روی نانهای سخت و پهن شده میخورند. پس از خوردن میوهها، که همچنان گرسنهاند، نانها—که حکم میز را داشتند—را نیز میخورند. آسکانیوس با خنده میگوید که واقعاً «میزهایشان را خوردهاند» و بدین ترتیب، نفرین هارپیها بهشکلی بسیار خفیفتر از آنچه تصور میشد تحقق یافته است. آئنیاس درمییابد که سرزمین موعودشان همینجاست. فردای آن روز، او فرستادگانی را نزد پادشاه لاتینوس میفرستد تا برای بنیانگذاری شهری نو، درخواستی برای سهمی از زمین ارائه دهند. لاتینوس نهتنها سرزمین میبخشد، بلکه—با در نظر داشتن گفتههای غیبگو—پیشنهاد میدهد که آئنیاس با لاوینیا ازدواج کند. او میداند که پذیرش سرنوشت—even اگر به این معنا باشد که تروايیها روزی بر پادشاهیاش حکومت خواهند کرد—راهی عاقلانهتر از مقابله با خواست خدایان است.
اما جونو هنوز خشم خود نسبت به تروايیها را تمام نکرده است. اگرچه دیگر نمیتواند مانع رسیدن آنها به ایتالیا شود، تصمیم میگیرد تا بنیانگذاری شهر جدیدشان را به تأخیر بیندازد و رنج بیشتری بر آنان تحمیل کند. او آلکتو، یکی از فریها (الهگان انتقام)، را به لاتینیوم میفرستد تا خشم بومیان را علیه تروايیها برانگیزد. نخست، آلکتو ملکه آماتا، همسر لاتینوس، را گرفتار میسازد و او را وادار میکند که با ازدواج آئنیاس و لاوینیا مخالفت کند. ویرژیل با تشبیهی زیبا، آلکتو را چون ماری توصیف میکند که به دور بدن آماتا میپیچد و خشم را در او میکارد. سپس، آلکتو نزد تورنوس میرود و او را بهشدت از احتمال از دست دادن لاوینیا و اطاعت از یک پادشاه تروايی خشمگین میسازد.
تورنوس ارتش خود را گرد میآورد تا تروايیها را از ایتالیا براند. چوپانان نخستین کسانی هستند که سلاح برمیدارند. در نتیجهی دسیسههای جونو، آسکانیوس به شکار میرود و آهویی را میکشد که حیوان محبوب یکی از گلهداران لاتینی است. آهو پیش از مرگ، زخمی به سوی صاحبش بازمیگردد. چوپان، دیگر چوپانان را برای یافتن شکارچی فرا میخواند. تروايیها که متوجه هیاهو میشوند، به کمک آسکانیوس میشتابند. درگیری کوتاهی رخ میدهد و بسیاری از لاتینیها کشته میشوند. سپس هر دو طرف موقتاً عقبنشینی میکنند. چوپانان نزد پادشاه لاتینوس میروند، اجساد را با خود میبرند و از او میخواهند که جنگی تمامعیار علیه تروايیها آغاز کند. لاتینوس تمایلی به جنگ ندارد، اما همهی درباریان—even همسر خودش—او را به نبرد فرامیخوانند. در نهایت، او دستانش را به نشانهی تسلیم بالا میبرد و به خلوتگاه خود عقبنشینی میکند، ناتوان از جلوگیری از سرنوشتی که خدایان رقم زدهاند. تورنوس ارتشی عظیم گرد میآورد، تحت فرماندهی بزرگترین جنگجویان ایتالیا، و به سوی جنگ رهسپار میشود.
تحلیل
رسیدن تروايیها به لاتینیوم آغازگر نیمهی دوم انهاید است. این اثر بهطور مستقیم با حماسههای هومر قیاس میشود: نیمهی نخست، که سرگذشت سرگردانی آئنیاس و همراهانش پس از سقوط تروا را روایت میکند، تمی مشابه اودیسه دارد؛ در حالی که شش کتاب پایانی، با محوریت جنگ، یادآور ایلیاد هستند. در این بخشها، ویرژیل با دقت بیشتری به جغرافیای منطقهی مورد نظرش میپردازد، چراکه این مکانها برای مخاطبان رومی معاصر او آشنا بوده و حس پیوند تاریخی آنها با این رویدادهای افسانهای را تقویت میکرده است.
دروازههای جنگ و سنت روم باستان
ویرژیل عنصری جالب از اسطورههای رومی را در آغاز جنگ میان لاتینیها و تروايیها میگنجاند. در تاریخ رم، هر زمان که رومیان قصد آغاز جنگ داشتند، «دروازههای جنگ» را میگشودند—دروازههایی عظیم از برنز و آهن که به افتخار مارس، خدای جنگ، ساخته شده بود. با گشودن این دروازهها، بر این باور بودند که فریها آزاد میشوند تا دل سربازان را شعلهور کنند و آنها را با عطش مرگ به میدان بفرستند—نسخهی چندخدایی فریاد جنگ. ویرژیل ادعا میکند که این سنت حتی در زمان آئنیاس نیز ریشه داشته است. معمولاً شاه دروازهها را میگشاید، اما چون لاتینوس تمایلی ندارد—زیرا از ابتدا با جنگ مخالف بوده—جونو شخصاً فرود میآید تا دروازهها را بگشاید. در همین زمان، تورنوس، که آلکتو پیشتر خونخواهی را در دلش کاشته، سپاهش را برای نبرد با تروايیها آماده میسازد.
خشم جونو، الههای در برابر سرنوشت
با اینکه جونو برای نخستین بار صریحاً اعتراف میکند که نمیتواند پیروز شود، همچنان در برابر سرنوشت ایستادگی میکند. او نمیتواند مانع تأسیس شهر جدید شود، اما مصمم است که این فرآیند را طولانی و پررنج کند. او میگوید: «نمیتوانم مانع فرمانروایی او بر ایتالیا شوم—باشد، بگذار چنین شود؛لاوینیا در انتظار اوست، چنین است تقدیر.اما میتوانم همهچیز را به تأخیر اندازم، بار بر بار بیفزایم،و مردمان هر دو سرزمین را نابود کنم—آری، این را میتوانم.»
(کتاب هفتم، بندهای ۴۲۷–۴۳۳)
در این مقطع، ویرژیل چهرهای از جونو ارائه میدهد که سرشار از احساسات فروکاسته و پرهیاهوست—احساسی چنان شدید که گویی از حد انسانی فراتر میرود. وسواس انتقامجویانهاش او را به آزار آئنیاس وامیدارد، هرچند خود میداند این خشونت بیثمر است. جملاتی مانند «نمیتوانم» و «تقدیر تغییرناپذیر» نشان میدهند که او آگاه است در برابر سرنوشت کاری از پیش نمیبرد. با این حال، برای جونو، دیگر هدف کنترل آینده نیست؛ بلکه حفظ غرور است. او با اصرار میگوید: «این را میتوانم»، گویی که میخواهد صرفاً نشان دهد هنوز قدرتی دارد. در اینجا، جونو که از آغاز شخصیتی مغرور، ترسناک و انتقامجو معرفی شده، به اوج خشم خود میرسد و در عین حال، از منظر اخلاقی چهرهای رقتبار مییابد: زنی که در برابر خواست خدایان به لجاجتی کودکانه تن داده
خلاصه و تحلیل کتاب 8
در حالی که تورنوس نیروهای خود را گرد میآورد، آئنیاس نیز آمادهی نبرد میشود و از شهرهای اطراف در لاتینیوم درخواست کمک میکند. با این حال، نگران سرنوشت جنگ پیشروست. آن شب، خدای رود تیبر، تیبرینوس، در رؤیا بر او ظاهر میشود و به او پیشنهاد میکند که با آرکادیها—که آنان نیز با لاتینیها در جنگاند—اتحاد ببندد. آئنیاس با دو کشتی چند روز در رودخانه پارو میزند تا به جنگلهای سرزمین آرکادیها برسد. تروايیها در آنجا نزد پادشاه آرکادی، اِواندر، میروند. او با خوشرویی به استقبال آمده، پیشنهاد اتحاد میدهد و آئنیاس را به ضیافتی دعوت میکند.
پس از ضیافت، مراسمی مذهبی به افتخار هرکول—قهرمان اسطورهای آرکادیها که هیولایی به نام کاکوس را در همین منطقه از پا درآورد—برگزار میشود. اِواندر همچنین داستانی از گذشته نقل میکند: چگونه ساتورن از آسمان به ایتالیا آمد و با مردمانی وحشی تمدنی پدید آورد و آن را «لاتینیوم» نامید. آرکادیها هنوز سادهزیستی خود را حفظ کردهاند. اِواندر با وجود داشتن خانهای کوچک، همه چیزش را با آئنیاس تقسیم میکند و او را گرامی میدارد.
در همین زمان، ونوس که نگران جنگ پیشروست، نزد شوهرش وولکان، خدای آتش و آهنگری، میرود و از او میخواهد برای آئنیاس سلاحی ویژه بسازد. وولکان فرمان میدهد که سیکلوپها، درون کوه آتشفشان اتنا، ساخت سلاحها را آغاز کنند.
صبح روز بعد در آرکادیا، اِواندر هر نیرویی که در توان دارد به فرمان آئنیاس میسپارد. او همچنین از پادشاهیهای همسایه درخواست کمک میکند. در نهایت، هزاران سرباز برای پیوستن به تروايیها گرد میآیند. اما به دلیل تعداد زیاد، امکان سفر با کشتی وجود ندارد و مجبور به حرکت زمینی میشوند که باعث تأخیر میگردد. در پایان، اِواندر پسرش پالاس را همراه آئنیاس میفرستد و از او میخواهد فنون جنگ را به پالاس بیاموزد و او را سالم بازگرداند.
در پایان روز، در اردوگاه، ونوس ناگهان نزد آئنیاس ظاهر میشود و سلاحهایی را که وولکان ساخته به او میدهد: کلاهخود، زره، شمشیر، نیزه و سپری بینظیر و فرا انسانی. چهرهی سپر از همه چشمگیرتر است: وولکان روی آن تاریخ آیندهی شکوه روم را نقش بسته است—از رومولوس و گرگ مادهای که او را پرورش داد، تا شکست گلها، پیروزی آگوستوس بر آنتونی و کلئوپاترا در نبرد آکتیوم، و بسیاری دیگر از افتخارات.
تحلیل
پس از کتابهایی که در آن آئنیاس مدام درگیر توطئههای جونو و نجاتیافتهی یاری ونوس و دیگر خدایان است، اکنون سرنوشت به سوی تعادل میرود. نیروهای آسمانی از جمله تیبرینوس، ونوس و وولکان، پشتیبان آئنیاس شدهاند. تیبرینوس با هدایت او به سوی اِواندر، راه اتحاد با یک پادشاه فانی را نشان میدهد. اِواندر، که زمانی پدر آئنیاس، آنخیس، را میشناخته، بیدرنگ و با اعتماد کامل با آئنیاس پیمان میبندد. این اعتماد ناشی از شهرت آئنیاس و اصل و نسب خانوادگیاش است—دو ویژگی بنیادین در فرهنگ قهرمانپرورانهی باستان.
شهرت تروا و پیشگوییهایی که آمدن تروايیها را نوید دادهاند، در هر کجا برای آئنیاس احترام و کمک به ارمغان میآورند. این شهرت وسیلهای است برای اتحاد، بقا و پیروزی.
توصیف باشکوه سپر آئنیاس، بازتابی مستقیم از توصیف سپر آشیل در ایلیاد هومر است. ویرژیل در اینجا با تقلید از هومر، تلاش میکند سنت یونانی را نه تنها بازآفرینی، بلکه برتری جوید. این روحیهی رقابت با یونان در دوران آگوستوس، زمانی که انهاید نوشته شد، در سراسر روم گسترده بود. روم میخواست از نظر فرهنگی، سیاسی و نظامی از یونان پیشی گیرد.
به دست گرفتن زره جدید توسط آئنیاس، نماد به دوش گرفتن سرنوشت آیندهی روم است. نقشهای روی سپر—از رومولوس تا آگوستوس—همچون سخنرانی آنخیس در دنیای زیرین، گذشته، حال و آیندهی روم را به هم پیوند میزند. ویرژیل قرنها فاصلهی زمانی را در چند تصویر فشرده خلاصه میکند و با برجستهسازی تضاد میان آغاز فروتنانه و شکوه نهایی روم، قدرت اسطورهسازی را به نمایش میگذارد.
این گذار از «خاک به شکوه» با داستان خود آئنیاس نیز هماهنگ است: او از خاکسترهای تروا برمیخیزد، آواره و بیخانه، اما در نهایت بنیانگذار تمدنی نوین میشود. شهری که آئنیاس بنا مینهد، لاوینیوم، قرار نیست مستقیماً روم باشد؛ بلکه روم قرنها بعد، توسط رومولوس و رموس، در جایی بالاتر از رود تیبر، در نزدیکی همان جایی که اکنون آئنیاس در آن است، ساخته خواهد شد. این پیوند جغرافیایی، برای مخاطبان رومی بسیار تأثیرگذار و الهامبخش بوده و جایگاه آئنیاس به عنوان پدر بنیانگذار تمدن روم را عمیقتر و واقعیتر جلوه میدهد.
خلاصه و تحلیل کتاب 9
جونوی فرصتطلب، ایریس را از کوه المپ میفرستد تا به تورنوس اطلاع دهد که آئنیاس در اردوگاه نیست. با نبود رهبرشان، تروايیها آسیبپذیر شدهاند. تورنوس بلافاصله لشکرش را برای حمله روانه میکند. تروايیها با دیدن دشمن، در دژ تازهساختهی خود پناه میگیرند و از نبرد مستقیم اجتناب میکنند. چون راه نفوذی نمییابد، تورنوس تصمیم میگیرد ناوگان کشتیهای تروا را که بیدفاع در ساحل لنگر انداختهاند، به آتش بکشد.
اما سوختن ناوگان غیرممکن میشود، چرا که چوب این کشتیها از درختان مقدس جنگل خدایگان، سیبل، ساخته شده و او پیشتر از پسرش، ژوپیتر، خواسته بود که این کشتیها را جاودانه کند. وقتی کشتیها آتش میگیرند، به ناگاه از لنگر جدا میشوند، در آب فرو میروند و به صورت حوریان دریایی ظاهر میشوند. این رخداد باعث نگرانی لاتینیها میشود، اما تورنوس همچنان سرسخت و مصمم است. شب فرا میرسد و لاتینیها در اطراف دژ اردو میزنند.
تروايیها میدانند باید هر چه زودتر آئنیاس را از تحرکات دشمن آگاه کنند. دو دوست جوان، نیسوس و اریالوس، داوطلب میشوند تا در تاریکی شب از دژ بیرون روند و خبر را برسانند. آنان در اردوگاه دشمن، لاتینیهای خفته را غافلگیر کرده، چندین فرمانده را میکشند. اما پیش از آنکه به جنگل برسند، اریالوس کلاهخود یک فرمانده را به عنوان غنیمت برمیدارد. نور کلاهخود دشمنان را متوجه حضور آنها میکند. گروهی سواره به سوی آنها حمله میکنند. نیسوس فرار میکند، اما اریالوس دستگیر میشود. نیسوس بازمیگردد تا دوستش را نجات دهد، اما در نبردی خونین هر دو کشته میشوند. سرهایشان را بر نیزه نصب کرده، جلوی دژ تروا به نمایش میگذارند، و این خبر برای تروايیها بسیار دلخراش است.
با طلوع روز، لاتینیها حمله میکنند. آنها از خندقها عبور کرده و سعی میکنند نقطهای ضعیف در دیوارها بیابند. تورنوس برجی را در نزدیکی دروازه آتش میزند و فرو میریزد، بسیاری از تروايیها کشته میشوند. وحشت اردوگاه را فرا میگیرد، اما اسکانیوس—پسر آئنیاس—با شجاعت نخستین تیر خود را به مغز رمولوس، یکی از فرماندهان لاتین، میزند و امید را بازمیگرداند. تروايیها ناگهان دروازه را میگشایند و حمله میکنند، و تلفاتی سنگین به دشمن وارد میسازند.
اما تورنوس به میدان بازمیگردد و ورق را برمیگرداند. تروايیها عقبنشینی میکنند و پانداروس، یکی از تروايیها، با عجله دروازهها را میبندد—غافل از اینکه تورنوس را نیز داخل میکند. اکنون که درون دژ است، تورنوس به کشتار بیامان تروايیها میپردازد، اما سرانجام در میان تعداد زیاد دشمن گیر میافتد و تنها راه نجاتش، پریدن به رود تیبر و فرار از طریق شنا است.
تحلیل
در طول این حماسه، مداخلههای خدایان بیشتر واکنشی است تا برنامهریزیشده. اما نجات کشتیهای تروا توسط سیبل، مادر خدایان، نمونهای از «خدای ناگهانی» (Deus Ex Machina) است—ابزار داستانیای که در آن نیرویی آسمانی بیمقدمه گرهای را میگشاید. این مداخله کمی ساختگی به نظر میرسد، زیرا پیشتر دربارهی ضدآتش بودن کشتیها چیزی گفته نشده بود. جالبتر آنکه این مداخله برای تروايیها سودی ندارد؛ کشتیها از بین میروند و تبدیل به حوری میشوند—که دیگر کارایی دریانوردی ندارند. بنابراین، لاتینیها به هدف خود—بیاستفاده کردن ناوگان دشمن—میرسند و تروايیها مجبورند تا پایان جنگ در خاک ایتالیا بمانند. با این حال، تبدیل شدن این کشتیها به موجودات دریایی پایانی شاعرانه و باشکوه برای ناوگانی است که از آغاز سفر، با خطر و مصیبت روبهرو بودهاند.
ورژیل با اشاره به اینکه اگر تورنوس فقط دروازهها را باز میکرد و ارتش خود را وارد میکرد، میتوانست جنگ را تمام کند، عمداً گزینهای از نتیجهی دیگر را مطرح میکند تا هم شدت دراماتیک صحنه را افزایش دهد و هم نشان دهد که تورنوس بینقص نیست. این نکته نشان میدهد که تورنوس علیرغم توان نظامی، از هوشمندی استراتژیک لازم بیبهره است.
در این کتاب، تشابهاتی میان انهاید و ایلیاد نمایان میشود. تورنوس خودش را در جایگاه منلائوس میبیند که عروسش، لاوینیا، توسط یک تروايی دزدیده شده، همانطور که پاریس، هلن را از منلائوس ربود و باعث آغاز جنگ تروا شد. تورنوس مغرورانه ادعا میکند که نیازی به مکر اسب چوبی نیست و آنها با جنگ مستقیم پیروز خواهند شد. اما خواننده میداند که چنین نخواهد شد، چرا که سرنوشت به نفع آئنیاس رقم خورده است. نادیده گرفتن پیشگوییها و نشانههای خدایان، یا نشانهی غرور (hubris) تورنوس است، یا تسلیمشدگیاش در برابر سرنوشت.
ماجرای نیسوس و اریالوس نقطهی عاطفی مهمی در این کتاب است. شجاعت جوانانهی آنها، با طمع برای غنیمت، به فاجعه ختم میشود. اگرچه قصد نجات تروا را داشتند، اما اشتباه اریالوس باعث شناساییشان شد. از سوی دیگر، ایثار نیسوس برای نجات دوستش، هرچند دلیرانه، بینتیجه ماند. ورژیل با مرگ این دو قهرمان جوان، پیامی جاودان به آنها اختصاص میدهد:
خوشبخت، هر دو!اگر آواز من کمترین ارزشی دارد،هیچ روز آیندهایشما را از حافظهی زمان پاک نخواهد کرد.
در این صحنه، ورژیل مهارت خود را در توصیف شور و وفاداری نشان میدهد و از قدرت شعر برای جاودانه ساختن قهرمانانش بهره میبرد.
خلاصه وتحلیل کتاب 10
خلاصه و تحلیل کتاب 11
روز پس از نبرد، آینیاس جسد جوان پالس را میبیند و با اندوه فراوان برای انتقال پیکر او به نزد پدرش، شاه اِواندر، هزار مرد را مأمور میکند و گروهی را نیز برای همدردی با شاه اعزام میدارد. اِواندر که خبر مرگ پسرش را میشنود، دلشکسته میشود، اما چون پالس با شرافت کشته شده، در دل آینیاس را میبخشد و تنها خواستهاش مرگ تورنوس است.
در میدان نبرد، فرستادگانی از سوی لاتینها میآیند و برای دفن کشتهشدگان، درخواست آتشبس دوازدهروزه میکنند. آینیاس با احترام این آتشبس را میپذیرد. این رفتار پرهیزکارانه و احترامآمیز او فرستادگان را تحت تأثیر قرار میدهد. آنها با خود فکر میکنند که بهتر است تورنوس و آینیاس در نبردی تنبهتن بر سر لاوینیا بجنگند تا از کشتار بیشتر جلوگیری شود.
در شورایی به ریاست شاه لاتینوس، دیگر حاضران نیز این نظر را تأیید میکنند. آنجا خبر میرسد که دیومد، قهرمان بزرگ یونانی و پادشاه منطقهای نزدیک، درخواست کمک لاتینها را رد کرده است. شاه لاتینوس اعتراف میکند که فکر نمیکند بتوانند در این جنگ پیروز شوند و پیشنهاد میدهد برای صلح، بخشی از سرزمین را به تروجانها واگذار کنند. مردی به نام درانس سخن میگوید و تورنوس را به خاطر غرورش عامل این جنگ میداند. او میگوید که لاتینها دیگر میلی به جنگ ندارند. این حرفها شوراییان را علیه تورنوس میگرداند. تورنوس که از دام افتادنش در کشتی بازگشته، با خشم پاسخ میدهد و درانس و حتی شاه را تحقیر میکند. با اینحال، میگوید اگر شورا بخواهد، بیباکانه با آینیاس روبهرو خواهد شد.
در همین لحظه، پیامآوری میرسد و خبر میدهد که ارتش تروجان به سوی شهر پیشروی کرده است. شورا را وحشت فرا میگیرد و همه برای دفاع آماده میشوند. کامیلّا، رهبر مشهور قبیلهی والسکیها که زنان جنگاورند، نیز به دفاع از شهر میپیوندد. جاسوسی خبر میدهد که آینیاس ارتش خود را به دو بخش تقسیم کرده: سوارهنظام سبک به سوی شهر تاخته و خود با فرماندهان زرهپوش از کوهها میگذرد. تورنوس برای آتشزدن نقشهای میکشد و رهسپار کمینی در کوهستان میشود، در حالی که دفاع از شهر را به کامیلّا میسپارد.
بهزودی، سپاه تروجان به میدان در برابر شهر میرسد و نبرد آغاز میشود. کامیلّا دلاورانه میجنگد و با نیزهها و تیرهای مرگبار خود، سپاه آینیاس را به عقب میراند و بسیاری را از پای درمیآورد. اما مرد توسکانیای به نام آرونز او را غافلگیر میکند و با پرتاب نیزهای، وی را میکشد. این پیروزی اما برایش دوام نمیآورد؛ چرا که الههی دیانا کامیلّا را دوست دارد و خدمتکار خود، اوپیس را میفرستد تا آرونز را به انتقام خون او بکشد.
پس از مرگ کامیلّا، سپاه لاتینها پراکنده میشود و در حین عقبنشینی، بسیاری کشته میشوند. در همین حین، آکا، دوست کامیلّا، میشتابد تا به تورنوس خبر دهد که ارتش به رهبری نیاز دارد. تورنوس ناچار میشود از کمینگاه بازگردد؛ درست زمانی که آینیاس نیز از آن منطقه میگذرد. آن دو، بیآنکه با هم روبرو شوند، به اردوگاههای خود بازمیگردند تا برای نبرد بعدی آماده شوند.
تحلیل
اکنون که خدایان دیگر در مسیر آینیاس دخالت نمیکنند، شخصیت او در گفتار و کردار آشکارتر میشود. سوگواری صمیمانهاش بر مرگ پالس نشان از وفاداریاش به قولی دارد که به اِواندر داده بود، و از درک عمیقش نسبت به شجاعت و افتخار حکایت میکند. همچنین، پذیرفتن آتشبس برای دفن مردگان از روی ایمان او به وظیفهی انسانی است؛ چرا که او در سفر به دنیای مردگان شاهد عذاب بیخانمانانِ دفننشده بود، کسانی که بیسرانجام در سواحل رود آخِرون سرگردان بودند.
با اینحال، آینیاس چهرهای کاملاً بخشنده ندارد. در کتاب ۱۰، دو سرباز لاتینی که به زانو افتاده بودند و طلب بخشش میکردند، بیرحمانه توسط او کشته شدند. ویرژیل با نشان دادن آینیاس در گسترهای از احساسات متضاد—خشم، نفرت، غم، عشق، شفقت—تصویری پیچیده از او ترسیم میکند. این چندوجهی بودن ممکن است تناقضآمیز به نظر برسد، اما واقعی و انسانی است. همانطور که دیدو نمیتوانست عشق و رهاسازی آینیاس را همزمان درک کند، خواننده نیز گاه دچار دوگانگی در قضاوت نسبت به او میشود. بااینحال، انگیزهی اصلی آینیاس—چه در عشق و چه در بیرحمی—همواره اطاعت از سرنوشت و پرهیزکاری است.
تورنوس در مقابل، شخصیتی یکنواختتر ولی ثابت دارد. او همچنان لجوج و تندخو است. حرفهای درانس که جنگ را زادهی غرور تورنوس میداند، چندان بیاساس نیست؛ چون از همان آغاز شاه لاتینوس مخالف جنگ بود. تورنوس که پیشتر به بهانهی ازدواج با لاوینیا میجنگید، اکنون تنها برای حفظ غرور خود میجنگد. او نه فقط از پذیرش شکست سر باز میزند، بلکه با طعنه و تمسخر به دیگران پاسخ میدهد و نشان میدهد که یا نادان است یا نابخردانه سرکش. حتی هشدارهای الهی و شکستهای قبلی نیز او را به عقبنشینی وادار نمیکنند.
در این کتاب، ویرژیل بار دیگر اهمیت رهبران را در نتیجهی نبرد نشان میدهد. حضور یا نبود رهبر، بلافاصله نتیجهی جنگ را تغییر میدهد. مرگ کامیلّا باعث شکست لاتینها میشود. همین ساختار باعث شده که ویرژیل برای حفظ تعلیق، گاهی قهرمانان اصلی را موقتاً از میدان جنگ دور نگه دارد. در کتاب ۱۱ نیز، تورنوس به کمین میرود و آینیاس از مسیری دیگر حرکت میکند، تا رویارویی نهایی به تعویق بیفتد. ویرژیل با این کار تنش را بیشتر و انتظار را طولانیتر میکند، تا نبرد نهایی میان آینیاس و تورنوس، در اوج درام روایت رخ دهد.
خلاصه و تحلیل کتاب 12
تورنوس تصمیم میگیرد که خود بهتنهایی با آینیاس بجنگد؛ برای بهدست آوردن هم تخت سلطنت و هم دست لاوینیا. شاه لاتینوس و ملکه آماتا از او میخواهند که تسلیم شود و جانش را نجات دهد، اما تورنوس از روی غرور و احترام به شرافتش، خواهش آنها را نادیده میگیرد. پیمانی رسمی میان دو طرف با رضایت آینیاس نوشته میشود. روز بعد، دو ارتش در دو سوی میدان نبرد، برای تماشای این نبرد تنبهتن گرد میآیند.
جونو، که نگران برتری آینیاس است، خواهر تورنوس یعنی جوتورنا را فرا میخواند تا مراقب او باشد. آینیاس و لاتینوس هر دو در میدان حاضر میشوند و سوگند یاد میکنند که به عهد پایبند خواهند ماند. اما جوتورنا که نمیخواهد برادرش را در خطر ببیند، خود را به شکل یک افسر لاتینی به نام کامرس درمیآورد و سپاه لاتین را تحریک میکند تا با شکستن پیمان، حمله را آغاز کنند. ناگهان یکی از سربازان لاتینی نیزهای به سوی تروجانها پرتاب میکند و سربازی جوان را میکشد. این حرکت بیمقدمه باعث شعلهور شدن جنگ میشود.
آینیاس سعی میکند ارتش خود را آرام کند، اما در همین حین، تیری سرگردان به پای او اصابت میکند و او را وادار به عقبنشینی میسازد. این عقبنشینی امید تازهای به تورنوس میدهد. او به میدان میتازد و سربازان زیادی را از پا درمیآورد. در همین زمان، آینیاس به اردوگاه برده میشود، اما پزشک نمیتواند تیر را از پای او بیرون بکشد. ونوس دلش به حال پسرش میسوزد و مرهمی شفابخش از آسمان میفرستد. با کمک این مرهم، زخم آینیاس التیام مییابد.
آینیاس بار دیگر وارد میدان میشود و پیشروی میکند، در حالی که لاتینیها از دیدن او به وحشت میافتند. هر دو قهرمان، آینیاس و تورنوس، بسیاری را میکشند و میدان نبرد بارها میان طرفین دستبهدست میشود. ناگهان آینیاس متوجه میشود که شهر لاتینها بیدفاع مانده است. او گروهی را گرد میآورد و به شهر حمله میکند. این امر مردم را به وحشت میاندازد. ملکه آماتا، که تروجانها را درون دیوارهای شهر میبیند، امید خود را از دست میدهد و خود را حلقآویز میکند.
تورنوس که صدای فریاد مردم را میشنود، برای نجات شهر بازمیگردد. او، که نمیخواهد مردم بیشتر آسیب ببینند، محاصره را پایان میدهد و از آینیاس میخواهد تا به میدان آید و نبرد نهایی را آغاز کند. آینیاس در میدان اصلی شهر حاضر میشود و سرانجام، با حضور سربازان دو طرف، نبرد تنبهتن آغاز میشود.
ابتدا دو پهلوان نیزه میافکنند، سپس با شمشیر به یکدیگر یورش میبرند. در نخستین ضربهی تورنوس، شمشیرش میشکند—او بهاشتباه شمشیری ضعیف را از سربازی دیگر برداشته بود. در نتیجه، از برابر آینیاس میگریزد و از خواهرش کمک میخواهد تا شمشیر واقعیاش را بازگرداند، که جوتورنا بالاخره برایش میآورد.
جونو که نبرد را از آسمان تماشا میکند، بار دیگر مورد خطاب ژوپیتر قرار میگیرد. ژوپیتر از او میپرسد چرا همچنان در برابر سرنوشت مقاومت میکند، در حالی که پایان کار معلوم است. جونو بالاخره تسلیم میشود و تنها یک شرط میگذارد: میخواهد قوم پیروز یعنی تروجانها، زبان و نام لاتینیها را بپذیرند. ژوپیتر با خوشرویی موافقت میکند.
سپس ژوپیتر یکی از فروریها (ارواح انتقامگیر) را به میدان میفرستد، که خود را به شکل پرندهای درمیآورد و در برابر تورنوس پرواز میکند و جیغ میکشد. این صحنه، دل تورنوس را پر از وحشت میکند و او را میلرزاند. آینیاس با دیدن تردید تورنوس، نیزهی خود را پرتاب میکند و پای تورنوس را میخراشد و او را به زمین میافکند. تورنوس که روی زمین افتاده، از آینیاس طلب بخشش میکند و بهخاطر پدر پیرش از او میخواهد که جانش را ببخشد.
آینیاس تحتتأثیر قرار میگیرد و لحظهای میخواهد او را ببخشد، اما ناگهان کمربند پالس را که به دوش تورنوس بسته شده میبیند. با یادآوری قتل پالس، خشم دوباره در وجودش شعلهور میشود و در نام پالس، شمشیر را در سینهی تورنوس فرو میبرد و او را میکشد.
تحلیل
از زمانی که تورنوس در کتاب هفتم وارد داستان میشود، شخصیتی خودخواه، متکبر و پرادعا دارد. اما در این کتاب پایانی، نوعی پذیرش سرنوشت در او دیده میشود که نشان میدهد دیگر مثل گذشته در برابر آن نمیجنگد. زمانی که شهر را در آتش میبیند، به خواهرش جوتورنا میگوید که تقدیر او را شکست داده و دیگر برای مرگ آماده است. این تورنوس، با آن مردی که روزی به تروجانها توهین میکرد و آنها را «دوبار شکستخورده» و «ناتوان» میخواند، بسیار متفاوت است.
تغییر شخصیت تورنوس بهطور کامل توضیح داده نمیشود، جز آنکه مرگ ملکه و حمله به شهر او را شوکه کردهاند. اما ویرژیل نمیخواهد مرگ، تورنوس را از دشمنی مرگبار به قهرمانی تراژیک تبدیل کند. اگرچه ممکن است خواننده برای تورنوسِ شکستخورده دل بسوزاند، او نقطهی مقابل آینیاسِ فروتن و سرسپردهی سرنوشت است.
جونو نیز در پایان دچار تغییر میشود. تا پیش از گفتوگویش با ژوپیتر در کتاب ۱۲، بیوقفه در برابر سرنوشت میجنگید و فقط میخواست آینیاس رنج بکشد. اما وقتی ژوپیتر بار دیگر به او یادآور میشود که سرنوشت پیروزی آینیاس را رقم زده، جونو بالاخره تسلیم میشود. او تنها میخواهد زبان و نام لاتینیها حفظ شود. جونو، مانند تورنوس، از آغاز بیشتر از آینیاس بر روند داستان تأثیر داشته است. تسلیم او به نظم و سرنوشت، پایانی بر کشمکش اصلی حماسه است.
شعر با مرگ غمانگیز تورنوس پایان مییابد:
«و با نالهای از رنجِ مرگ،روحش به ژرفنای تاریکی فرو رفت» (XII.1297–1298)
ویرژیل پایان حقیقی داستان—ازدواج آینیاس و لاوینیا و آغاز پروژهی ساخت روم—را روایت نمیکند. این پایان، دو منشأ دارد: اول، تقلید از ایلیاد هومر که با مرگ هکتور، دشمن بزرگ آشیل، به پایان میرسد. دوم، اینکه ویرژیل میخواهد مخاطبان رومی خود را متقاعد کند که آنها، نه فقط اعمال آینیاس، نقطهی اوج و افتخار این داستان هستند.
نظرات خود را با ما درمیان بگذارید
