دربار خارها و گل های رز ، A Court of Thorns and Roses
کتاب « دربار خارها و گل های رز ، A Court of Thorns and Roses » نوشته سارا جی. ماس، رمان فانتزی حماسیای است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد و داستان شکارچی انسان، فِیرا، و ارباب پریها، تملین، را روایت میکند. ماس با ترکیب رمانس، ماجراجویی و افسانه، قلب و تخیل نوجوانان و بزرگسالان را تسخیر کرد. این کتاب در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفت و در میان بهترین کتابهای سال از نگاه رسانههایی چون Bustle، Business Insider، BuzzFeed و Pop Sugar شناخته شد. این داستان، آغازگر مجموعهای پنججلدی بود که توسط شبکه Hulu برای ساخت یک سریال تلویزیونی نیز انتخاب شده است
خلاصه داستان
به عنوان یک شکارچی و تنها منبع بقای خانوادهاش، فِیرا نوزدهساله در جنگلهای تاریک و سرد، کمی دورتر از خانهاش از همیشه، در کمین شکار است. خانوادهاش زمانی بسیار ثروتمند بودند، اما اکنون در فقر به سر میبرند. بخت با فِیرا یار میشود وقتی یک گوزن را میبیند. اما همزمان، گرگی عظیمالجثه ناگهان ظاهر میشود. فِیرا شک میکند که شاید این گرگ، یک فِیری (پری) باشد که خود را پنهان کرده. او از فِیریها متنفر است، به خاطر تمام آسیبی که به انسانها رساندهاند. برای احتیاط، فِیرا یکی از تیرهای گرانقیمت زبانگنجشک (ash) را استفاده میکند—تنها راه مطمئن برای کشتن یک فِیری. او تیر را زمانی رها میکند که گرگ به گوزن حمله میکند، و حیوان را میکشد.
شب بعد، هیولایی طلاییرنگ به درون کلبهی فرسودهی خانوادهاش یورش میبرد. او فاش میکند که آن گرگ در واقع فِیریای به نام آندراس بوده است. هیولا بر اساس معاهدهای میان انسانها و قلمرو فِیریها، خواستار پرداخت تاوان مرگ آندراس است. او به فِیرا دو انتخاب میدهد: یا اکنون کشته شود، یا همراه او به قلمرو فِیریها در پریتیان (Prythian) برود و باقی عمرش را آنجا زندگی کند. فِیرا زندگی را انتخاب میکند.
در پریتیان، فِیرا متوجه میشود آن هیولای طلایی در واقع یک فِیری عالیرتبه به نام تاملین است. او فرمانروای دادگاه بهار (Spring Court) است. تاملین و همهی فِیریهای دربارش ماسکهایی دائمی بر صورت دارند بهخاطر نفرینی به نام «آلودگی» (blight). در ابتدا، فِیرا مصمم است از پریتیان فرار کند، اما بهتدریج به خانهی جدیدش عادت میکند. او دربارهی تاریخ و جادوی پریتیان یاد میگیرد، و میفهمد بسیاری از باورهایی که دربارهی فِیریها داشته—از جمله ناتوانی آنها در دروغ گفتن یا ترسشان از آهن—افسانههایی بیش نبودهاند. فِیرا به خدمتکارش آلیس و همچنین به دوست نزدیک تاملین یعنی لوسین علاقهمند میشود. تاملین او را به نقاشی تشویق میکند و به او کمک میکند مهارتهای خواندنش را بهبود ببخشد. همچنین به او میگوید که خانوادهاش در دنیای انسانها در آسایش کامل هستند. تنش عاشقانه و جنسی میان آن دو بیشتر و بیشتر میشود. گرچه فِیرا از زیبایی پریتیان شگفتزده است، اما خطر و توطئه در آن فراوان است. با شدت گرفتن اثر آلودگی، زندگی در پریتیان خطرناکتر میشود. پس از دیداری تهدیدآمیز با فِیریای عالیرتبه به نام ریسند (Rhysand)، تاملین احساس میکند که دیگر فِیرا در پریتیان در امان نیست، و تصمیم میگیرد او را به دنیای انسانها بازگرداند. شب پیش از رفتنش، آن دو با هم همبستر میشوند. تاملین به فِیرا میگوید که دوستش دارد. گرچه فِیرا نیز او را دوست دارد، اما نمیتواند آن را به زبان بیاورد.
فِیرا به دنیای انسانها بازمیگردد و میبیند که تاملین به وعدهاش عمل کرده. خانوادهاش ثروتمند و در رفاه کاملاند. پدر و خواهرانش با جادوی فِیریها فریب خوردهاند و هیچ چیزی دربارهی فِیریها یا چگونگی بازگشت ثروتشان نمیدانند. آنها فکر میکنند فِیرا این مدت را صرف مراقبت از خالهای بیمار کرده است. خیلی زود، خواهرش نِستا به او میگوید که جادوی فریب روی او اثر نکرده. بعد از آنکه فِیرا به پریتیان برده شد، نِستا بهدنبال او رفت، اما نتوانست از دیوار میان دنیای انسانها و فِیریها عبور کند. نِستا همچنین میگوید که هنوز از پدرشان خشمگین است که تلاشی برای نجات جان مادرشان نکرد. حرفهای نِستا الهامبخش فِیرا میشود تا برای تاملین بجنگد، و او به سمت پریتیان بازمیگردد تا در برابر آلودگی بایستد.
وقتی فِیرا به دادگاه بهار میرسد، عمارت تاملین ویران شده است. تنها کسی که مانده آلیس است. آلیس فاش میکند که “آلودگی” فقط اسم رمز چیزی بوده و در واقع به آمارانتا (Amarantha)، ملکهی عالیرتبهی پریتیان اشاره دارد. آمارانتا یک غاصب است که با زور پریتیان را تصرف کرده. او قدرتهای فِیریهای عالیرتبه را دزدیده و نفرینی بر تاملین نهاده که فقط توسط زنی که از فِیریها متنفر بوده و سپس عشقش را به تاملین ابراز کند، شکسته میشود. چون فِیرا هیچگاه به تاملین نگفته که دوستش دارد، نفرین باقی مانده است. این نفرین به فِیریها اجازه نمیداد حقیقت را به فِیرا بگویند، بنابراین برای توجیه ماسکها و مشکلات دیگر، از واژهی “آلودگی” استفاده میکردند. آلیس اکنون میتواند حقیقت را بگوید، چون آمارانتا فکر میکند دیگر پیروز شده و بخشی از نفرین را شل کرده، ولی هنوز یک بخش از آن باقیست که آلیس نمیتواند توضیح دهد. وقتی آلیس میگوید که تاملین و لوسین اسیر آمارانتا هستند، فِیرا تصمیم میگیرد آنها را نجات دهد.
فِیرا به دربار فِیریها در زیر کوه سفر میکند، جایی که خودش هم اسیر میشود. آمارانتا به او فرصتی میدهد تا تاملین را نجات دهد: یا سه وظیفه را انجام دهد یا معمایی را حل کند. در وظیفهی اول، فِیرا از مهارت شکار خود استفاده میکند تا از دست کرمی غولآسا در هزارتو فرار کند. فِیریها شرطبندی میکنند و با خنده نگاهش میکنند، اما تنها کسی که روی پیروزی فِیرا شرط میبندد، ریسند است. بعد از آن، او دست شکستهاش را درمان میکند. در عوض، فِیرا موافقت میکند که هر ماه یک هفته را در دادگاه شب (Night Court) با او بگذراند. در وظیفهی دوم، فِیرا باید معمایی را حل کند و اهرم درست را انتخاب کند، در غیر این صورت خودش و لوسین تکهتکه خواهند شد. با کمک صدای ریسند در ذهنش، انتخاب درستی میکند. در این میان، ریسند او را در جشنها همراه خود میبرد و مانند معشوقهاش به نمایش میگذارد.
در وظیفهی سوم، فِیرا باید سه فِیری را با خنجرهای زبانگنجشک در قلبشان فرو کند. با وجود عذاب وجدان، میداند که این تنها راه شکستن نفرین است. دو فِیری اول را میکشد، اما وقتی کلاه سومین نفر برداشته میشود، میبیند که تاملین است. ابتدا فکر میکند باید کسی را که دوست دارد بکشد، تا اینکه به دو مکالمه دربارهی “قلب سنگی تاملین” فکر میکند. او باور میکند که قلب تاملین واقعاً از سنگ است و آسیبناپذیر است. چون آمارانتا تاملین را برای خود میخواهد و نمیخواهد او را کشته ببیند، فِیرا خنجر را در سینهاش فرو میکند. حق با اوست، اما آمارانتا به خاطر یک نکتهی فنی، حاضر به شکستن نفرین نمیشود. از خشم، فِیرا را تا سر حد مرگ میزند. فِیرا بالاخره پاسخ معما را درمییابد: «عشق». او جواب را بلند میگوید و نفرین در همان لحظه که میمیرد، شکسته میشود. با شکسته شدن نفرین، تاملین و ریسند با هم آمارانتا را نابود میکنند. یکی پس از دیگری، شش لرد عالیرتبه به فِیرا نور شفا و جاودانگی میبخشند. تاملین بخشی از این نور طلایی را بر قلبش میگذارد و فِیرا را زنده میکند و او را به یکی از فِیریهای عالیرتبه تبدیل میکند. حالا فِیرا و تاملین آزاد شدهاند، اما فِیرا باید با زندگی جدیدش و خونهایی که برای رسیدن به این آزادی ریخته، کنار بیاید.

خلاصه فصل های 5-1
فصل ۱
رمان با صحنهای در جنگلی برفی آغاز میشود. راوی و شخصیت اصلی، فِیرا، دختر جوانی است که برای پیدا کردن غذا دورتر از همیشه از خانهاش رفته است. فِیرا یک گوزن را میبیند و تیر و کمانش را آماده میکند، اما ناگهان چشمهای درخشان یک گرگ عظیمالجثه توجهش را جلب میکند. به دلیل اندازه و حرکات بیصدا و مرموزش، فِیرا شک میکند که این موجود، یک فِی (faerie) از سرزمین پریتیان باشد. گرگ به گوزن حمله میکند. فِیرا با تیری از چوب درخت زبانگنجشک (ash wood) به او شلیک میکند—چوبی که قدرت کشتن فِیها را دارد. سپس با لاشه گوزن و پوست گرگ از جنگل خارج میشود.
فصل ۲
فِیرا به کلبهای برمیگردد که با پدر و دو خواهرش، الِین و نِستا، در آن زندگی میکند. خانوادهاش هشت سال پیش تمام داراییشان را از دست دادهاند. پدرش بهخاطر بدهیها و حمله طلبکاران پایش آسیب دیده و حالا با لنگی راه میرود. پس از مرگ مادرشان، فِیرا قول داده بود که از خانوادهاش مراقبت کند. آن شب با گوشت گوزن جشن میگیرند و تصمیم میگیرند بقیهاش را سهمبندی کنند. فِیرا قصد دارد پوستها را در بازار بفروشد، در حالی که خواهرانش از حالا درخواست شنل و چکمه جدید دارند. فِیرا و نستا بر سر علاقه نستا به پسر هیزمشکنی به نام توماس بحث میکنند. فِیرا به نستا میگوید که آنها جهاز ندارند و نستا برای خانواده توماس باری اضافی خواهد بود. نستا هم به فِیرا طعنه میزند که او هم با پسری به نام آیزاک هیل رابطه دارد. پدر سعی میکند فضا را آرام کند و از فِیرا میخواهد بگذارد نستا رؤیای یک زندگی بهتر داشته باشد، اما فِیرا میگوید زندگی به این سادگیها نیست.
فصل ۳
فِیرا، الین و نستا در جاده برفی به سمت روستا میروند. زنی از فرقهای به نام «فرزندان مقدس» (Children of the Blessed) آنها را متوقف میکند و درباره فِیهای بلندمرتبه (High Fae) صحبت میکند. خواهران علاقهای به صحبتهای او ندارند؛ آنها فِیها را دشمنانی میدانند که روزی بر انسانها سلطه داشتند. فِیرا با یک مزدور ملاقات میکند که پیشنهاد میدهد پوستها را به قیمت بالاتر بخرد، چون کسی زمانی به او لطفی کرده بود. فِیرا پول را میپذیرد. مزدور به او هشدار میدهد که به اعماق جنگل نرود، چون شایعاتی درباره عبور فِیها از دیوار محافظ به گوش رسیده. با وجود معاهدهای که صدها سال پیش میان فِیها و انسانها بسته شده، حملات فِیها رو به افزایش است. او زخمهایش را که از برخورد با فِیها بهجا مانده نشان میدهد، اما نستا فِیرا را از آنجا میکشد. فِیرا به خواهرانش پول میدهد و قرار میگذارد که شب در خانه همدیگر را ببینند، چون میخواهد به دیدن آیزاک برود. او سپس به خانه بازمیگردد و با خانوادهاش شام میخورد. پس از غذا، ناگهان صدای غرش وحشتناکی به گوش میرسد و موجودی وحشی در را از جا میکند و وارد میشود.
فصل ۴
فِیرا چاقوی شکارش را محکم میگیرد—سلاحی ناچیز در برابر موجود طلاییرنگی به اندازهی یک اسب که شبیه ترکیبی از گرگ و گربهسان است، با شاخهای خمیده، چنگالهای بزرگ و دندانهای تیز. فِیرا فوراً میفهمد که این موجود، یک فِی است. موجود فریاد میزند: «قاتل!» و پدر، الین و نستا از ترس کنار هم جمع میشوند. فِیرا دنبال راهی برای رسیدن به تیر و کمانش میگردد. او دستبندهای آهنی خواهرانش و چاقوی خود را به سمت موجود پرتاب میکند، اما فایدهای ندارد. او میپرسد چه کسی گرگ را کشته و طبق مفاد معاهده، باید بهای جان در برابر جان پرداخت شود. فِیرا اعتراف میکند که حمله بدون دلیل به او کرده است. موجود به او دو گزینه میدهد: همینجا بمیرد یا تا پایان عمر در پریتیان زندگی کند. پدرش با التماس طلاهایی را که ندارند پیشنهاد میدهد. اما فِیرا قبول میکند که برود—هم برای نجات جانش و هم شاید برای فرار از وضع زندگیاش. پدرش در آخرین لحظه به او میگوید: «در جایی دیگر برای خودت نامی بساز.» فِیرا موجود را در دل جنگل دنبال میکند.
فصل ۵
در حالی که فِیرا سوار بر اسب سفید موجود از میان جنگل میگذرد، از کشتن یک فِی خبیث و وحشی پشیمان نیست. او به افسانههای ترسناکی که درباره فِیها شنیده فکر میکند و میداند هیچ انسانی تا به حال از پریتیان بازنگشته.با این حال، نگرانیاش بیشتر برای پدر و خواهرانش است تا خودش.بویی فلزی به مشامش میرسد و بهطور جادویی به خواب میرود. وقتی بیدار میشود، در حال عبور از یک دروازه هستند…
خلاصه فصل های 8-6
فصل ۶
فِیرا وارد سرزمین پریتیان میشود. این سرزمین زیبا و چشمگیر است، اما به طرز عجیبی ساکت. بوی جادو مانند فلز است. فِیرا به فرار فکر میکند، اما میداند که از شدت گرسنگی و ضعف شانسی برای فرار ندارد. با دیدن عمارت مجلل و غذاهای فراوان و آشنا شوکه میشود. با این حال، با وجود گرسنگی شدید، از خوردن غذا خودداری میکند چون یاد گرفته که پذیرش غذا از فِیها ممکن است انسان را بردهی آنها کند.
موجودی که او را به این مکان آورده، به مردی بور تبدیل میشود که بیشتر صورتش با ماسکی از طلا و زمرد پوشیده شده. او یک فِی بلندمرتبه و از اشرافزادگان پریتیان است. به فِیرا میگوید که زندانی نیست و میتواند در هر نقطه از پریتیان زندگی کند. فِی دیگری با موهای قرمز، ماسک روباه، زخمی روی صورت و چشم از دست رفته وارد میشود. او از اینکه دختری ضعیف مانند فِیرا توانسته دوستشان آندراس (که در قالب گرگ بوده) را بکشد، شوکه است.
لوسین عصبانی است، اما فِی بور (که نامش را نمیدانیم) به او دستور میدهد به فِیرا آسیبی نرساند. خدمتکاری به نام آلیس با ماسک پرنده، فِیرا را برای حمام و لباس آماده میکند. فِیرا در لباسهای زنانه راحت نیست، پس آلیس برایش شلوار و تونیک میآورد. آرامش و سکوت عمارت باعث تعجب فِیرا میشود، چرا که افسانهها تصویری وحشتناک از پریتیان در ذهنش ساخته بودند.
آلیس به فِیرا هشدار میدهد که ساکت باشد، گوش کند و به حواسش اعتماد نکند، اما تشویقش میکند که در برابر لوسین از خودش دفاع کند.
فصل ۷
در شام، فِیرا متوجه میشود که نام آن فِی بور تملین است و او ارباب بلندمرتبه قلمرو بهار است. فِیرا هنوز از خوردن غذای فِیها میترسد، اما تملین توضیح میدهد که او بردهداری نمیکند. فِیرا میپرسد قرار است در اینجا چه کند و درباره خانوادهاش ابراز نگرانی میکند. تملین میگوید تا زمانی که دردسر درست نکند، هرطور که بخواهد میتواند وقتش را بگذراند. او تضمین میدهد که خانوادهاش تحت مراقبت هستند، اما هشدار میدهد که اگر فِیرا پریتیان را ترک کند، آنها دیگر در امان نخواهند بود.
با اینکه گفته شده فِیها نمیتوانند دروغ بگویند، فِیرا حس میکند تملین حقیقت را وارونه جلوه میدهد. لوسین درباره مرگ آندراس از فِیرا بازجویی میکند و از بیتفاوتیاش ناراحت است. فِیرا عذرخواهی میکند، اما نه چندان قانعکننده. سرانجام فِیرا متوجه میشود که با جادویی به صندلی بسته شده تا زمانی که غذا بخورد، پس تسلیم میشود.
غذا خوشمزهتر از هر چیزیست که تا به حال خورده. تملین و لوسین از زندگیاش میپرسند. از جمله درباره رابطهاش با آیزاک هیل که فِیرا اعتراف میکند عاشق او نیست. آن شب، در اتاقش، فِیرا در را قفل کرده و با پردهها تلهای درست میکند. صبح روز بعد، تله باعث افتادن آلیس میشود. او از خراب شدن پردهها ناراحت است، اما از جسارت فِیرا خوشش میآید.
آلیس به فِیرا میگوید تلهاش در برابر فِیها بیفایده است و هشدار میدهد که هنگام گشتوگذار در اطراف، مراقب فِیهای خطرناک باشد. فِیرا با شگفتی به نقاشیهای راهروها نگاه میکند. در مسیر رفتن به باغ، تملین پیدایش میشود و پیشنهاد راهنمایی میدهد، اما فِیرا او را رد میکند. تملین توضیح میدهد که نوعی بیماری یا «فساد» جادویی در پنجاه سال گذشته، قدرت جادو در پریتیان را ضعیف کرده و ممکن است دامنگیر دنیای انسانها هم بشود.
فصل ۸
فِیرا در باغ به دنبال مکانهایی برای پنهان شدن و راههایی برای فرار میگردد. او امیدوار است بتواند لوسین را متقاعد کند تا از طرفش نزد تملین وساطت کند و راهی برای دور زدن معاهده پیدا کند. ناگهان صداهایی میشنود و در گوشه چشمش برق چیزی را میبیند—متوجه میشود که تنها نیست. اما موجودات خیلی سریع ناپدید میشوند.
در شام آن روز، فِیرا چاقویی را در آستین تونیکش پنهان میکند. با عصبانیت به این فکر میکند که دیگر نمیتواند برای خانوادهاش غذا تأمین کند یا به وعدهای که به مادرش داده عمل کند. وقتی لوسین او را بابت ناآگاهیاش درباره دنیای فِیها مسخره میکند و میپرسد مادرش چه چیزی درباره فِیها به او یاد داده، فِیرا فاش میکند که مادرش در کودکیاش فوت کرده. تملین صمیمانه تسلیت میگوید.
شب، فِیرا کیفی کوچک با لباس اضافه و چاقوی دزدیده شده بستهبندی میکند تا اگر فرصتی برای فرار پیش آمد، آماده باشد.
تحلیل
با ورود فِیرا به پریتیان، تضاد میان دنیای خاکستری و فقیرانه انسانها و سرزمین رنگارنگ و جادویی فِیها بهشدت آشکار میشود. کلبهی سادهی فِیرا با رنگهای قهوهای و خاکستری در ذهن تداعی میشود، اما پریتیان از همان نگاه اول سرزمینیست سبز، پرشکوه و پر از زیباییهایی که فِیرا حتی نمیتواند در نقاشی بازآفرینی کند. این موضوع نشان میدهد که او وارد جهانی شده که فراتر از درک و تجربهاش است.
خانهی اربابی در پریتیان مانند موجودی هوشمند و هشیار توصیف میشود، برخلاف کلبهشان که آمد و رفت فِیرا در آن بیاهمیت بود. باورهای قبلی فِیرا درباره فِیها، مثل اینکه غذا خوردن از آنها باعث بردگی میشود، بهتدریج به چالش کشیده میشوند—اما این به معنای بیخطر بودن آنها نیست. جادوی تملین و تواناییاش در تغییر شکل و کنترل کامل اوضاع نشان میدهد که فِیها هنوز هم بسیار خطرناک و قدرتمندند.
رنجهای گذشته فِیرا باعث شده زیبایی را لوکس و بیفایده بداند. حتی علاقهاش به نقاشی را مخفی میکند چون فکر میکند بیارزش است. اما حقیقت این است که آن نقاشیها به او امید میدادند، درست به همان اندازهای که شکار، نجاتدهنده خانوادهاش بود. اکنون در دنیایی سرشار از رنگ و زیبایی، فِیرا آرام آرام به این فکر میافتد که زیبایی هم میتواند ضرورتی در زندگی باشد، نه فقط تجملی بیهوده.
خلاصه فصل های 11-9
فصل نُه
فیرا تصمیم میگیرد که لوشن را پیدا کند که در حال گشتزنی در مرز است، به این امید که او را متقاعد کند تا برای آزادیاش با تملین صحبت کند. تملین سر میرسد و پیشنهاد میدهد با هم اسبسواری کنند، اما فیرا رد میکند که باعث ناراحتی تملین میشود. سپس فیرا به شکار با لوشن میرود. لوشن به او میگوید که آندراس همراه همیشگی شکارش بوده و فیرا متوجه اندوه لوشن میشود و عذرخواهی میکند. لوشن با تعجب به فیرا میگوید که میداند او دنبال کمک از اوست. او از اینکه فیرا فکر میکند میتواند روی تملین تأثیر بگذارد خوشش میآید، ولی تأکید میکند که راه فراری از معاهده وجود ندارد.
فیرا دربارهی “بلا” (blight) میپرسد. لوشن توضیح میدهد که ماسکها نتیجهی نیرویی جهنمی هستند و به چهرهشان چسبیدهاند. ولی بلافاصله از گفتهاش پشیمان میشود و میگوید که نگران این است که زنی مرموز بفهمد چه گفته. لوشن توصیه میکند که بهتر است فیرا چیز زیادی دربارهی این بلا نداند. فیرا کنجکاو میشود که آن زن کیست و چه قدرتی دارد. لوشن به توضیح دربارهی قدرتهای فائهها ادامه میدهد و از موجودی خطرناک به نام سوریل (Suriel) میگوید که اگر به دام بیفتد، پاسخ سؤالها را میدهد.
در همین حین، لوشن ناگهان دستور میدهد که فیرا کمانش را پایین بیاورد، تکان نخورد و مستقیماً به جلو نگاه کند. فیرا از ترس یخ میزند و نیرویی نامرئی را حس میکند که به آنها نزدیک میشود.
فصل ده
نیروی نامرئی موجودی است به نام “باگ” (Bogge) که فقط زمانی واقعی میشود که به آن توجه شود. لوشن توضیح میدهد که این موجود به سرزمین آنها تعلق ندارد. فیرا صداهایی در ذهنش میشنود که از او میخواهند به آن نگاه کند. او با وحشت مقاومت میکند تا وقتی که به جای امنی میرسند. لوشن، با اینکه جنگجوست، اعتراف میکند که به اندازهی تملین قوی نیست.
فیرا و لوشن در ادامهی مسیر به گفتگو دربارهی سوءتفاهمهای بین انسانها و فائهها میپردازند. آن شب در شام، وقتی لوشن داستان برخوردشان با باگ را برای تملین تعریف میکند، تملین عصبانی میشود و برای شکار آن موجود از خانه خارج میشود. فیرا از پنجرهی اتاقش باغ را نگاه میکند تا بازگشت تملین را ببیند، ولی بهجای او، چهرهای در میان پرچینها میبیند. ابتدا فکر میکند یک فائه است، اما بعد پدرش را میبیند.
فصل یازده
فیرا چند تونیک روی هم میپوشد، شنلش را میپوشد و چاقویی در چکمهاش پنهان میکند. از پنجره و با کمک پیچکها پایین میآید تا به پدرش برسد. اما تملین قبل از رسیدنش جلویش را میگیرد. فیرا از ترس اینکه تملین او را برای فرار مجازات کند، مضطرب میشود.
تملین به او میگوید دوباره به پدرش نگاه کند. این بار چهرهی پدر ناپدید میشود و او بستهای از تیر و کمان، خواهران گریان، و وسایل سفر میبیند. دوباره چهرهی پدر ظاهر میشود. تملین به فیرا هشدار میدهد که به حسهای انسانیاش اعتماد نکند. آنچه دیده، حقهای از موجودی به نام پوکا (puca) بوده که با فریب انسانها آنها را به سمت مرگ میکشاند.
تملین فیرا را بابت تلاش برای فرار سرزنش میکند. فیرا از قولی که به مادرش داده صحبت میکند. تملین به او اطمینان میدهد که خانوادهاش سالم و تأمین هستند، و ماندن در پریتیان بهتر از بازگشتن و نقض عهدش است.
تملین اعتراف میکند که جنگجویی است که بهزور به مقام لردی رسیده و از این مسئولیت خسته است. فیرا با وجود خطرات، کمکم با سرزمین جدیدش کنار میآید. او روزها با لوشن گشت میزند و تملین شبها به شکار باگ میرود. یک شب، فیرا از کابوسی دربارهی کشتن آندراس بیدار میشود، غرق در عرق.
تحلیل فصلهای ۹ تا ۱۱
با وجود بیاعتمادی و نفرت اولیهی فیرا نسبت به فائهها، کنجکاوی او نسبت به سرزمینی که اکنون در آن زندگی میکند، هم از روی علاقه و هم برای بقاست. او با سماجت دنبال راهی برای لغو معاهده است، اما همزمان مشتاق است دربارهی قوانین و رازهای پریتیان بیشتر بداند. گفتوگوهای او با لوشن در جنگل نشان میدهند که حتی قدرتمندترین فائهها نیز در برابر تهدیدهایی مانند بلا و موجوداتی مثل باگ بیدفاعاند.
راز اصلی این بخش از داستان، منشأ بلاست. ترس لوشن از زنی ناشناس که ظاهراً بسیار قدرتمندتر از لردهاست، حکایت از خطر عمیقتری دارد که هنوز برملا نشده. وحشت ناشی از باگ، که فقط وقتی واقعی میشود که به آن توجه شود، استعارهایست از ترسهایی که با نادیده گرفتن، شدت میگیرند.
در کنار این تهدیدات، رابطهی تملین و فیرا نیز شروع به رشد میکند. هر دو بار مسئولیتی بر دوش دارند که آنها را به هم نزدیکتر میکند. تملین باید از قلمرویش محافظت کند، و فیرا احساس میکند باید به قولی که به مادرش داده وفادار بماند. تملین با درک این تعهد و حمایت از او، به فیرا کمک میکند که بین تعهد، هویت، و آیندهاش تعادل ایجاد کند.
خلاصه فصل های 14-12
فصل دوازده
فیرا که از کابوسش ناراحت است، در راهروهای خانه قدم میزند. چون سواد ندارد، شروع به طراحی نقشهای با خطوط ساده و علامت ضربدر میکند تا مسیرها را به خاطر بسپارد. تملین در قالب هیولایی برمیگردد و بعد به ظاهر انسانیاش بازمیگردد. اگرچه موفق شده باگ را بکشد، اما زخمی شده است. او فیرا را به درمانگاه کوچک خانه میبرد تا دستش را پانسمان کند.
در طول مراقبت، تملین از مهارتهای شکار فیرا و ناتوانیاش در خواندن و نوشتن میپرسد. میگوید که فیرا با آنچه از یک انسان انتظار داشته متفاوت است. روز بعد، فیرا دلش میخواهد نقاشیهای روی دیوار را بررسی کند، اما با شنیدن مشاجرهی لوشن و تملین دربارهی شدت گرفتن بلا حواسش پرت میشود. لوشن تملین را متهم میکند که با وجود داشتن “قلبی از سنگ” بیش از حد نرمخو شده است.
وقتی فیرا بهخاطر استراق سمع لو میرود، از لوشن میپرسد که آیا امروز هم گشت میرود یا نه. لوشن میگوید بهتر است با تملین همراه شود. فیرا تمایلی به شکار ندارد، بنابراین با تملین قدم میزنند. تملین میگوید میداند فیرا چاقویی از سر میز شام برداشته است. فیرا از او میپرسد آیا باید انتظار موجودات دیگری شبیه باگ را داشته باشند. تملین با وجود امید به پایان یافتن بلا، هشدار میدهد که خطرات بیشتری در راهاند.
فصل سیزده
تملین در اتاق مطالعه را باز میکند و با حرکتی از دستش شمعها را روشن میکند. فیرا از دیدن اتاقی پر از کتاب شگفتزده میشود. او میخواهد نامهای برای خانوادهاش بنویسد تا به آنها اطمینان بدهد که در امان است و دربارهی خطری که ممکن است به سرزمینشان برسد هشدار بدهد. تلاش میکند خودش نوشتن را یاد بگیرد، اما از اینکه از تملین یا لوشن کمک بخواهد خجالت میکشد. فهرست کلماتش را پاره میکند و دور میاندازد.
در حین گشتوگذار در اتاق، به نقاشی دیواری بزرگی برمیخورد که داستان پریتیان را به تصویر کشیده: جنگ انسانها و فائهها، تقسیم سرزمینها، و هفت دربار پریتیان: بهار، تابستان، پاییز، زمستان، سپیدهدم، روز، و شب. تملین وارد اتاق میشود و پیشنهاد میدهد به او نوشتن یاد بدهد، اما فیرا رد میکند.
سپس فیرا سراغ لوشن میرود تا از او بپرسد چطور میتواند سوریل را به دام بیندازد؛ به امید اینکه اطلاعاتی برای شکستن معاهده پیدا کند. لوشن میگوید اگر خودش سوریل بود، در جنگلهای غربی، نزدیک درختان توس جوان میماند. پیشنهاد میکند از مرغ کشتهشده و تلهی طنابی دوتایی استفاده کند و تأکید میکند که باید نزدیک آب روان باشد، چون سوریل از عبور از آن اجتناب میکند. او صراحتاً میگوید تملین هرگز از این نقشه خوشش نمیآید. لوشن همچنین اعتراف میکند که کمکم فیرا را، با وجود انسان بودنش، دوست دارد.
فصل چهارده
فیرا مسلح به تیر و کمان، به جنگل غربی میرود، تلهای برای سوریل میگذارد و از درختی بالا میرود تا منتظر بماند. جیغی بلند نشان میدهد که تلهاش موفق بوده است. او پایین میآید و با سوریل روبهرو میشود؛ موجودی لاغر با چهرهای استخوانی، چشمانی سفید، ناخنهایی زرد، و رداهایی پارهپاره.
سوریل به فیرا میگوید که بازگشت به خانه، برای او و خانوادهاش خطر مرگ دارد. او افشا میکند که تملین لرد اعظم دربار بهار است و ماندن با تملین، او را از بلا محافظت میکند. فیرا سعی میکند اطلاعات بیشتری بگیرد و سوریل دربارهی پادشاه هایبرن، سرزمینی آنسوی دریا، توضیح میدهد. این پادشاه که از شرایط معاهده ناراضی بوده، موجوداتی را برای نفوذ به دربارها فرستاده است. یکی از این موجودات که به نام “فریبدهنده” (The Deceiver) شناخته میشود، پادشاه را خیانت داده است.
سوریل ناگهان سکوت میکند و به فیرا هشدار میدهد که تنها نیستند. او از فیرا میخواهد آزادش کند و فرار کند، چون جیغش و بوی فیرا، ناگاها را جذب کردهاند—موجوداتی سایهمانند و متنفر از همه چیز. پیش از اینکه فیرا بتواند واکنشی نشان دهد، چهار ناگا ظاهر میشوند.
تحلیل فصلهای ۱۲ تا ۱۴
برای فیرا، دانش مساوی با بقاست. او حتی هنگام قدم زدن در راهروها از غریزهی شکارگریاش استفاده میکند و مسیرهای فرار و نقاط مخفی شدن را بهخاطر میسپارد. هرچند از ناتوانیاش در خواندن و نوشتن خجالت میکشد، تملین تحت تأثیر تواناییهای دیگر او قرار گرفته است. کنایهآمیز است که فیرا به بزرگترین کتابخانهی عمرش دسترسی دارد، اما نمیتواند از دانش آن بهره بگیرد.
او با عزم همیشگیاش سعی میکند کلمات را بنویسد تا بتواند برای خانوادهاش نامهای هشدارآمیز بنویسد، با اینکه تملین قبلاً گفته آنها در امنیتاند. کشف نقاشی دیواری، به او یادآوری میکند که اطلاعات فقط در کتاب نیست؛ تصویرها هم میتوانند روایتگر باشند. این دانشهای کوچک، برای فیرا مانند تیری در ترکشش هستند.
با این حال، همین میل شدید به دانستن، او را در خطر میاندازد. نقشهاش برای به دام انداختن سوریل، با وجود مهارتهای شکار و اطلاعات لوشن، بسیار پرریسک است. فیرا در اینجا سادهلوحانه رفتار میکند، و این مسئله با تهدید ناگاها تأیید میشود.
اطلاعاتی که از سوریل به دست میآورد مهم است—اما نه آن چیزی که دنبالش بود. او نمیتواند راهی برای شکستن معاهده پیدا کند. در عوض، از وجود پادشاه هایبرن، فریبدهنده، و مقام واقعی تملین (لرد اعظم دربار بهار) مطلع میشود. سوریل چند بار تأکید میکند که ماندن کنار تملین، تنها راه بقای فیراست.
نکتهی مهمتر این است که سوریل نمیگوید “تملین نمیخواهد پاسخ بدهد”، بلکه میگوید “نمیتواند”، و این نکتهای کلیدی دربارهی گره داستانی پریتیان است.
در این فصلها، مهربانی و دلسوزی متقابل، در میان سوءتفاهمهای بین انسان و فائه، نقش مهمی بازی میکنند. فیرا بهجای اینکه از تملینِ زخمی بترسد، از او پرستاری میکند. این مراقبت نشان از احساس در حال رشد بین آن دو دارد. تملین نیز با فراهم کردن آسایش، آزادی و حتی پیشنهاد آموزش، مهربانیاش را نشان میدهد. اگرچه غرور فیرا باعث میشود پیشنهادش را رد کند، ولی ارزش این لطفها پابرجاست.
خلاصه فصل های 17-15
فصل ۱۵
فیرا برای اولین بار نَگاها را میبیند: موجوداتی نیمهانسان، نیمهمار با پوستی فلسدار و چنگالهایی تیز. او فکر میکند که شاید فریاد زدن برای کمک از لوشن سودی نداشته باشد، زیرا خیلی دور است. برای پرت کردن حواس آنها فریاد میزند، کمانش را برمیدارد و تیری به دام میزند تا سوریل را آزاد کند. یکی از نَگاها را با تیر میزند و به سمت نهر فرار میکند، هرچند آب مانع آنها نمیشود. زمانی که دیگر امیدی به شنیدن صدایش توسط لوشن نیست، فیرا همچنان میدود. اما آنها او را محاصره میکنند. با برانگیخته شدن از خشم، ترس یا غریزه، یکی از نَگاها را با چاقویی که در پوتین خود پنهان کرده بود زخمی میکند. موجودات او را به زمین میکوبند، اما ناگهان صدای غرشی بلند میشود—تملین از راه رسیده و گلوی یکی از نَگاها را میدرد، دیگری نیز فرار میکند. او با جادو جراحات فیرا را آرام میکند. وقتی از او میپرسد چرا به جنگل رفته، فیرا چیزی از نقشهاش برای گرفتن سوریل نمیگوید. تملین از او میخواهد نزدیک خانه بماند. فیرا از اینکه جانش را نجات داده تشکر میکند. به یاد توصیه سوریل میافتد که نباید بیشتر دنبال پاسخ بگردد، و تصمیم میگیرد اطلاعات کمی را که دارد با خانوادهاش در میان بگذارد. او متوجه میشود که تملین بیشتر شکستخورده به نظر میرسد تا پیروز.
فصل ۱۶
با ورود بیشتر فریها به سرزمین، فیرا از آلیس در مورد احتمال جنگ میپرسد. آلیس به او هشدار میدهد که چنین سوالاتی نکند و بگذارد تملین به امور رسیدگی کند. فیرا میگوید که میخواهد از خانوادهاش محافظت کند. آلیس فاش میکند که خودش هم خانواده دارد: دو خواهرزاده که از آنها مراقبت میکند، گرچه دور از او زندگی میکنند. آلیس به فیرا میگوید هر وقت نیاز داشت، از او مشورت بگیرد—حتی خودش هم گرفتن دوباره سوریل را پیشنهاد میداد. فیرا به لوشن و تملین در شام ملحق میشود. وقتی لوشن میگوید که او زیبا به نظر میرسد، فیرا پاسخ میدهد که فکر میکرده فریها نمیتوانند دروغ بگویند. لوشن این باور را نادرست میداند، همچنین این تصور که آهن آنها را دفع میکند—در عوض چوب خاکستر برایشان خطرناک است. لوشن قبل از دسر میز را ترک میکند و فیرا را با تملین تنها میگذارد. تملین دوباره دلیل رفتنش به جنگل را میپرسد و فیرا اعتراف میکند دنبال پاسخهایی از سوریل بوده. سپس تملین کاغذ مچالهشدهای را که فیرا تمرین نوشتن روی آن را دور انداخته بود نشان میدهد. فیرا میخواهد برود اما تملین میگوید قصد توهین نداشته. فیرا اصرار دارد که به کمک یا دلسوزی او نیازی ندارد. تملین از او میخواهد که مثل گذشتههای دور، وقتی انسانها و فریها دوست بودند، با هم دوست شوند. میگوید که با بردهداری و ظلم مخالف است. همچنین فاش میکند که خانواده فیرا را گِلَمور کرده—آنها باور دارند که او در حال کمک به خالهای بیمار است. حتی به آنها هشدار داده در صورت مشاهده هر چیز غیرعادی، فرار کنند. با اطمینان از امنیت خانوادهاش، فیرا از تملین لوازم نقاشی میخواهد. او میپذیرد و قول میدهد گالری را نیز به او نشان دهد. وقتی تملین لبخند میزند، فیرا احساسش نسبت به او را با احساسی که به آیزاک داشته مقایسه میکند.
فصل ۱۷
فیرا از کابوسی درباره سوریل، نَگاها و زنی بیچهره که گلویش را میدرد بیدار میشود. صدای فریاد میشنود و به سمت پلهها میدود، جایی که تملین در حال حمل یک فریِ آبیپوست زخمی است. لوشن به آنها میپیوندد و تملین توضیح میدهد که این فری از دربار تابستانی بوده و درست آنسوی مرز افتاده بود. فری فریاد میزند که “او” بالهایش را گرفته، اما نام زنی که این کار را کرده نمیبرد. فیرا او را نگه میدارد تا تملین زخمهایش را پانسمان کند. لوشن نمیتواند تحمل کند و از اتاق بیرون میرود. تملین نمیتواند خونریزی را متوقف کند چون جادویش دیگر به اندازه قبل قوی نیست. فیرا میفهمد که فری خواهد مرد. تمام تلاشش را میکند تا به او آرامش بدهد، حتی دروغی کوچک میگوید و وعده میدهد که بالهایش را پس میگیرد. تملین دعایی باستانی میخواند و فیرا تا آخرین نفس فری دستش را رها نمیکند. به تملین توضیح میدهد که خودش هم در چنین شرایطی دوست دارد کسی کنارش باشد. بابت کشتن آندراس از تملین عذرخواهی میکند. با وجود اینکه پیشنهاد کمک میدهد، تملین میگوید که باید خودش فری را دفن کند و او را با خود میبرد.
تحلیل
در این سه فصل، مهارتهای شکار فیرا در قلب سرزمین فریها به آزمایش گذاشته میشود. اما در اینجا او از شکارچی به شکار تبدیل میشود. ترس، شجاعت، و تدبیرش در مقابله با نَگاها نشان میدهد که او قربانیِ سادهای نیست. حتی در لحظههای خطر، انتخاب میکند سوریل را آزاد کند، که نشانی از رحم و مسئولیتپذیری اوست.
نجاتش توسط تملین در لحظهای بحرانی، یک نقطه عطف در رابطهشان است. خشونت و مهربانی همزمان تملین، پیچیدگی شخصیتش را آشکار میکند. او نه یک حیوان درنده است، نه صرفاً یک قهرمان. حضور خون روی دستان هر دو نشان میدهد که پیوندشان از مسیر خشونت و درد شکل گرفته.
گفتوگو با آلیس و لوشن به فیرا کمک میکند باورهای نادرستش درباره فریها را کنار بگذارد. همانطور که تملین هم شروع میکند دیدگاهش را درباره انسانها تغییر دهد. این فصلها نشان میدهند که شناخت و دلسوزی میتوانند پلهایی میان دو گونهی متفاوت ایجاد کنند.
در نهایت، در مواجهه با فری در حال مرگ، فیرا رحمتی نشان میدهد که تملین و دیگران را شگفتزده میکند. دروغ کوچکش، وعده بالها، ممکن است بیثمر باشد، اما نشانی از انسانیتی عمیق است. همچنین، وقتی تملین از توان جادوییاش برای نجات فری ناتوان است، ضعف و خستگیاش بیشتر آشکار میشود—نشانهای از تهدیدی بزرگتر در حال نزدیک شدن.
خلاصه فصل های 20-18
فصل ۱۸
تملین و لوشن در حال گفتگو هستند اما وقتی فیرا از پلهها پایین میآید، سکوت میکنند. هر سه سوار بر اسب میشوند تا تملین زیبایی سرزمینش را به فیرا نشان دهد. او دوبار از فیرا میپرسد که آیا از دشت خوشش آمده و از پاسخ کوتاه «بله»ی او تعجب میکند. فیرا با شوخی میگوید سوریل گفته که تملین دوست دارد برس کشیده شود و با خوراکی رام میشود. تملین میخندد و لوشن از شوخطبعی فیرا شگفتزده میشود. تملین استخری درخشان که از نور ستارگان ساخته شده و محل محبوب دوران کودکیاش بوده را به او نشان میدهد.
تملین توضیح میدهد که لوشن کوچکترین پسر دادگاه پاییزی است. پدر لوشن زن محبوبش را بهخاطر «نامناسب بودن» برای مقام فرزندش کشت. لوشن در اعتراض دادگاه را ترک کرد و تملین او را بهعنوان سفیر در دادگاه خود پذیرفت. فیرا تسلیم میشود و همراه با تملین در استخر شنا میکند. او برایش تعریف میکند که چگونه پدرش ثروت خانواده را در یک معامله دریایی پرریسک از دست داد و او از چهاردهسالگی یاد گرفت شکار کند.
بعدتر، فیرا و لوشن درباره ماجرای سوریل صحبت میکنند. لوشن میگوید که قصد نداشت فیرا را به خطر بیندازد اما اعتراف میکند که هنگام نجات او، کمی تردید کرده. از اینکه فیرا سوریل را آزاد کرد، شگفتزده است.
فصل ۱۹
پیش از آنکه تملین وسایل نقاشی را به فیرا بدهد، او را به نگارخانهای که تازه تمیز شده میبرد. فیرا از فضا و آثار هنری احساس کوچکی و فروتنی میکند. او ساعتها در آنجا میماند تا اینکه الیس او را به اتاقی پر از بوم، رنگ و قلممو میبرد و فیرا شروع به نقاشی میکند. اما هیچکدام از نقاشیهایش را به کسی نشان نمیدهد، چون فکر میکند با تصور ذهنیاش همخوان نیستند.
وقتی تملین در خانه نیست، نگرانی تمرکز او را برای نقاشی از بین میبرد. اگرچه هنوز کابوس میبیند، اما ترسش کمتر شده و به توصیه سوریل که گفته تملین از او محافظت خواهد کرد، اعتماد میکند.
شبی بعد از شام، ناراحت از اینکه از هدفش برای یافتن پاسخها منحرف شده، با عصبانیت به باغ میرود. تملین دنبالش میآید و میگوید این باغ هدیهٔ ازدواج پدرش به مادرش بوده. فیرا از اینکه خانوادهاش برای نجات او تلاشی نکردند یا دنبالش نیامدند، گله میکند. وقتی دستی به سمت یک گل رز دراز میکند، خار آن دستش را میخراشد. تملین کف دستش را میبوسد تا زخم را درمان کند و قول میدهد وقتی امن شد، پاسخ همه سؤالاتش را خواهد داد.
صبح روز بعد، تملین فیرا را به جنگل دنبال میکند. او با خنده شعرهای بامزهای را میخواند که با استفاده از لیست کلمات دورریختهشده فیرا سروده. سپس تفاوت ازدواج و پیوند جفتی را توضیح میدهد و درباره پدر و برادران بیرحمش صحبت میکند. چون هیچگاه نمیخواست مقام پدرش را به ارث ببرد، جنگجو شد. وقتی خانوادهاش کشته شدند، مقام ارباب عالی به او رسید، اما بیشتر درباریان رفتند چون فکر میکردند او یک «وحشی» است.
وقتی فیرا میبیند که فرشتهها در حال برپایی آتش هستند، تملین توضیح میدهد که در حال آمادهسازی برای مراسم کالانمای (شب آتش) هستند. او توضیح میدهد که این مراسم جادویی برای تقویت زمین در طول سال برگزار میشود. تملین تأکید میکند که فیرا نباید شرکت کند و باید از همه فرشتهها دوری کند. در باغ، از فیرا میخواهد پنهان شود. لوشن میرسد و آنها با موجودی نامرئی روبهرو میشوند و درباره زنی مرموز که سرنوشتشان در دستان اوست، حرف میزنند. پیش از رفتنش، موجود از اینکه تملین با وجود قلب سنگیاش هنوز از چیزی میترسد، تعجب میکند. تملین به فیرا میگوید آن موجود، آتور بوده — موجودی که افسانههای وحشتناک دربارهاش درست بودهاند. آنها به خانه بازمیگردند و فیرا مدام به آن زن مرموز فکر میکند که حتی تملین و لوشن را میترساند.
فصل ۲۰
روز بعد، فیرا تصویر موجودی خفاشمانند با ردیفهایی از دندانهای تیز نقاشی میکند. حس میکند بوی تعفن نفسش را هم میشنود. با فرارسیدن شب آتش، نور آتش، صدای طبلها و بوی قوی جادو در هوا پخش است. با اینکه تملین از او خواسته به اتاقش برود و در را تا صبح قفل کند، فیرا احساس میکند جادویی او را به سوی آتشها میکشاند.
او دستور را اطاعت میکند اما خیلی زود به سمت آتشها جذب میشود. فرشتههای بیشتری از همیشه میبیند، اما چهرهشان واضح نیست. نزدیک دهانه غاری که با گل و برگ تزئین شده میایستد. سه فرشته دورش را میگیرند و با لحن تهدیدآمیزی میگویند دنبال «تفریح شب آتش» هستند. آنها اعتراضش را نادیده میگیرند و یکی از آنها او را هل میدهد. در همین لحظه، فردی دیگر فیرا را میگیرد و بازویش را دورش میاندازد. آن سه فرشته با دیدن او پا به فرار میگذارند. فیرا برمیگردد تا از غریبه جذاب تشکر کند…
تحلیل
سرزمین پریثیان مملو از تضادهای زیباشناختی است. زیبایی شگفتانگیز آن در تضاد با سرزمین ساده و بیروح زادگاه فیرا قرار دارد. وقتی تملین فیرا را به گشتوگذار میبرد، این سفر نشانگر افتخار او به سرزمین جادوییاش است. گلها، نمادهای حیات و عشق، بارها در توصیف مناظر دیده میشوند. استخری از نور ستارگان، جادویی بودن جهان پریثیان را به رخ میکشد. زیبایی بدن تملین که از نبرد شکل گرفته نیز یادآور این نکته است که حتی در دل تاریکی، زیبایی میروید.
اما این زیبایی اغلب با وحشت درهمآمیخته است. صدای آتور که شبیه فریاد قربانیان است، میزان خطر را نشان میدهد. نقاشی فیرا از موجودی که ندیده، ولی در ذهنش زنده است، با تصویرهایی از مرگ و فساد همراه است. گذشته تملین و لوشن نیز از خشونت، خونخواهی و انتقام نشئت میگیرد. در عین حال، تملین با وجود قدرتش، طبق اصول اخلاقی عمل میکند.
جادو نیرویی رازآلود و گاه ترسناک است که ذهن فیرا را مغشوش میکند. حتی عقلانیت او نیز در برابر نیروی جادویی شب آتش ناتوان است. گلامری که تملین برای پنهانسازی چهره آتور استفاده میکند، نشان میدهد که شاید عمدی در فاشکردن بخشی از واقعیت به فیرا وجود داشته باشد. ضعیفشدن قدرت تملین در اثر بلایت، نشانگر وجود جادویی فراتر از قدرت اربابان عالیست. مراسم کالانمای هم نقش حیاتی جادو را در حیات پریثیان به تصویر میکشد.
فیرا، تملین و لوشن هر سه بار وظیفه و مسئولیت را بر دوش میکشند. قدرت واقعی تملین نه در مقامش، بلکه در اعمالش نمایان است — مانند زمانی که با دستان خود برای فرشته آبی گور کند. لوشن نیز با بخشیدن چاقوی شکارش به فیرا، پشیمانی خود را ابراز میکند. و فیرا که از نوجوانی برای حمایت از خانوادهاش جنگیده، از بیتفاوتی آنها نسبت به سرنوشتش دلسرد شده است.
هنر برای فیرا، پیش از ورودش به پریثیان، رویایی دستنیافتنی بود. اما اکنون که از بند بقا رها شده، میتواند نقاشی کند. اینکه آثارش را به کسی نشان نمیدهد، نشانه این است که آنها فقط برای خودش هستند. با این حال، هنوز احساس گناه میکند که شاید این کار خودخواهانه باشد. تملین هم مانند فیرا میل به خلاقیت دارد اما احساس کرده زمان برای آن نداشته است. استفاده او از کلمات دورریخته فیرا برای ساختن شعر، نشانهای از رشد ارتباط احساسی و هنری آنهاست. هنر، بهنوعی، پل ارتباطی میانشان شده است.
خلاصه فصل های 23-21
فصل ۲۱
غریبهای که فیرا را از دست پریان تهدیدآمیز نجات میدهد، مردی رنگپریده با موهای تیره، چشمان بنفش و بدون ماسک است. او یک پری عالیرتبه است، اما متعلق به دربار بهاری نیست. وقتی فیرا پیشنهادهایش را رد میکند، او فقط میگوید از آیین لذت ببر و او را تنها میگذارد. لوشن وقتی فیرا را در مراسم کالانمای میبیند، شوکه و خشمگین میشود. او فوراً فیرا را بلند میکند و با عجله به خانه برمیگرداند. لوشن به فیرا توضیح میدهد که تاملین در این شب تحت تأثیر غرایز جادویی قرار میگیرد، دختری را انتخاب میکند و نزدیکی آنها باعث خلق جادویی میشود که زمین را برای یک سال آینده زنده نگه میدارد. او هشدار میدهد که تاملین در آن حالت خودش نیست و از فیرا میخواهد به اتاقش برود و برای هیچکس بیرون نیاید.
اما فیرا که گرسنه است، به آشپزخانه میرود و با تاملین روبهرو میشود. تاملین او را میگیرد، به دیوار میچسباند و گردنش را گاز میگیرد. به او میگوید دیگر هرگز دستورش را زیر پا نگذارد. فیرا به او سیلی میزند و تاملین از آنجا دور میشود. روز بعد، فیرا طوری لباس میپوشد که کبودی گردنش دیده شود تا تاملین را بابت گاز گرفتنش تنبیه کند. وقتی لوشن دلیلش را میپرسد، تاملین اعتراف میکند که او را گاز گرفته اما مسئولیت آن را نمیپذیرد، چون فیرا برخلاف دستور، در اتاقش نمانده. وقتی فیرا آنها را “خوکهای پری” مینامد، با هم میخندند و فیرا با عصبانیت بیرون میرود.
فیرا به اتاق نقاشیاش میرود و خوشحال است که تاملینِ قدیمی بازگشته. هنگام شام، هر دو از هم عذرخواهی میکنند و تاملین دستهگلی از رزهای سفید باغ به او هدیه میدهد.
فصل ۲۲
شب بعد، فیرا تصمیم میگیرد به جای شلوار و تونیک، لباس مجلسی بپوشد. وقتی وارد سالن میشود، لوشن به بهانهای آنجا را ترک میکند و فیرا و تاملین تنها میمانند. وقتی فیرا به او میگوید که خیلی دور نشسته، تاملین با جادو اندازه میز را کوچک میکند تا به او نزدیکتر شود. او توضیح میدهد که زمانی جادو برایش آسان بوده، اما حالا انرژی بیشتری میگیرد. با این حال، از نمایش دادن برای یک زن زیبا لذت میبرد.
فیرا دست تاملین را میگیرد و او را به اتاق نقاشیاش میبرد و برای اولین بار آثارش را به او نشان میدهد. فیرا یک نقاشی از چمنزار را بهعنوان هدیه تشکر به او میدهد، اما تاملین یکی از نقاشیهای جنگلهایی را انتخاب میکند که فیرا قبلاً در آنها شکار میکرد. وقتی فیرا میپرسد آیا میتواند در مبارزه با “بلایت” کمک کند، تاملین تعجب میکند که یک انسان میخواهد به یک پری کمک کند و میگوید که باید بهتنهایی با آن مقابله کند.
فیرا پیشنهاد میدهد در جایی دیگر از پریتیان زندگی کند تا حواس تاملین پرت نشود. اما او میگوید ترجیح میدهد او همانجا بماند تا مطمئن باشد که فیرا در امنیت است. تاملین میگوید آن نقاشی جنگل برایش یادآور این است که فیرا او را درک میکند و باعث میشود حس نکند تنهاست. فیرا آن شب در حالی میخوابد که در اتاقش را باز میگذارد.
فصل ۲۳
روز بعد، تاملین و فیرا به نقطهی زیبای دیگری در زمینهای او میروند. تاملین میگوید میتواند حواس فیرا را تقویت کند، به شرط آنکه بوسهای از او بگیرد. او پلکهای فیرا را میبوسد. فیرا چیزهایی میبیند و میشنود که تا آن لحظه هرگز تجربه نکرده بود. جادو دیگر بوی فلز نمیدهد، بلکه بوی گلها میدهد. تاملین افسون پنهانسازی را از روی فیرا برداشته. او حالا تاملین را همانطور میبیند که تصورش را میکرد.
وقتی تاملین از او بوسهای در پاسخ میخواهد، فیرا فقط پشت دستش را بهنرمی میبوسد. فیرا ناگهان احساس خستگی میکند و به خواب میرود، در حالی که تاملین به او میگوید که دقیقاً همان کسی است که همیشه در رویاهایش بوده.
تحلیل
در این رمان، زیبایی ظاهری اغلب چهرهای برای پنهان کردن صفات تاریکتر است. غریبهی زیبا با چشمان درخشان، موهای مشکی کلاغی، صدای آرام و حرکاتی اغواگر، با وجود ظاهر دلفریبش باعث ناراحتی فیرا میشود. تکبر و قدرت مرگبار او و اشارهاش به آزاد شدن همهی هیولاها، گواه درستیِ حس غریزی فیراست. بیتوجهی به این غرایز بهسرعت برایش هزینهساز میشود—مثل زمانی که هشدار لوشن را نادیده میگیرد و در شب آتش در اتاقش نمیماند.
رفتار تاملین در راهرو، با وجود ظاهر زیبایش، وحشیانه و خطرناک است و چهرهی دیگری از تأثیر جادو را نمایان میسازد. گرچه فیرا کمکم در پریتیان احساس راحتی میکند، اما همچنان انسانی است در سرزمینی غریبه. لوشن وقتی او را “انسان احمق” خطاب میکند، تفاوت آشکار میان انسان و پری را تأکید میکند. شگفتی فیرا نسبت به آیین کالانمای نشاندهندهی ناآگاهی او از جادو و آداب این سرزمین است.
دوسوگرایی فیرا نسبت به رفتار غریزی تاملین نشان میدهد که او هنوز سادهدل و بیتجربه است. لوشن برای محافظت از فیرا، هم بهخاطر تاملین و هم از طرف تاملین، وارد عمل میشود. وقتی تاملین حواس فیرا را تقویت میکند، تفاوتها بین دنیای انسانی و پری برایش پررنگتر میشود.
نشان دادن نقاشیها به تاملین، نوعی آسیبپذیری و اعتماد از سوی فیراست که زمینهساز رشد رابطهی آنها میشود. این آثار، دنیای درونی فیرا هستند—چیزی که او تا پیش از این هرگز فرصت به اشتراک گذاشتنش را نداشت. تاملین هم با انتخاب نقاشی از جنگل بهجای چمنزار، نشان میدهد که میخواهد دنیا را از نگاه فیرا ببیند.
تمایل فیرا برای کمک به تاملین در مبارزه با بلایت، نشان میدهد که عشقش به او عمیقتر شده است. تاملین نیز با پافشاری بر ماندن فیرا در کنار خود، نشان میدهد که او را نهفقط بهعنوان مهمان، بلکه بهعنوان بخشی از قلب و دنیایش میبیند. حس مسئولیت مشترک آنها در قبال دیگران، پیوندشان را عمیقتر میسازد.
خلاصه فصل های 26-24
فصل ۲۴
فِیرا در خانه اربابی بیدار میشود و درمییابد که تملین او را به خانه بازگردانده است. حالا که تملین جادوی فریب را از روی او برداشته، میتواند چیزهایی را ببیند که پیشتر قادر به دیدنشان نبود. فِیرا آلیس را در قالب واقعیاش، با پوستی شبیه به پوست درخت، نمیشناسد. او اکنون میتواند پریهایی را ببیند که پیشتر دیده نمیشدند و در سراسر خانه در رفتوآمدند. تملین برایش توضیح میدهد که فِیرا توانسته سورئیل، ناگا و پوکا را ببیند، چون جادوی او این موجودات را که به دربار بهاری تعلق ندارند، پوشش نمیدهد. او میگوید جادویش باعث شده که فِیرا برای آتور در باغ نامرئی بماند، ولی اگر دوباره با آن روبهرو شود، آن را خواهد دید. فِیرا درمییابد که تملین برای محافظت از او از جادوی فریب استفاده کرده است.
صبح روز بعد، وقتی فِیرا برای نقاشی به باغ میرود، سر بریده یک پری بلندمرتبه را در فواره پیدا میکند. نه تملین و نه لوشین او را نمیشناسند، ولی نشانی از دربار شب، یک کوه و سه ستاره، روی بدنش نقش بسته است. لوشین میگوید که دربار شب قوانین خودش را دارد. تملین این سر بریده را پیامی از طرف ارباب بزرگ دربار شب میداند که به او نشان میدهد مرزهایش شکسته شدهاند. او فِیرا را مطمئن میسازد که تا زمانی که کنار اوست، در امان خواهد بود. تملین میگوید خوشحال است که در زمان فرستادن بردگان به جنوب دیوار، فقط یک کودک بوده. فِیرا به او اطمینان میدهد که او نه شبیه پدر و برادرانش است و نه هرگز باعث شده احساس کند یک اسیر یا مِلک اوست. با این حال، دیگر توان تمرکز برای نقاشی در باقی روز را ندارد.
فصل ۲۵
تملین به مرز فراخوانده میشود و شب را بیرون از خانه میگذراند. لوشین به فِیرا اطمینان میدهد که تملین زنده است. او نگران وضعیت دربار است و نمیتواند خوب بخوابد یا غذا بخورد. روز بعد، با صدای جشن انقلاب تابستانی بیدار میشود؛ جشنی که به آن دعوت شده است. فِیرا همچنان نگران تملین است که بیشتر روز را دور بوده. در اتاق نقاشیاش است که صدای بازگشت او را میشنود. آلیس به او کمک میکند برای جشن آماده شود. فِیرا لباسی آبی میپوشد و موهایش را باز میگذارد و با گلها میآراید. لوشین با تعجب میگوید که شبیه پریها شده. فِیرا خوراکیهایی میخورد که او را به یاد خانهاش میاندازند، ولی لوشین به او هشدار میدهد که نوشیدنی پریها را ننوشد. او هشدار را نادیده میگیرد و فوراً مست میشود.
در حالی که فِیرا در حال رقصیدن است، لوشین مراقبش میماند. او به سوی نوازندگان میرود و درمییابد که کسی که ویولن مینوازد، خود تملین است. تملین قول میدهد که مراقب او باشد. او فِیرا را به دشتی میبرد تا چراغهای ارواح را نشانش دهد و از او میخواهد برقصد. تملین فِیرا را میبوسد و با هم طلوع خورشید را تماشا میکنند.
فصل ۲۶
در زمان ناهار، لوشین تملین و فِیرا را برای بازنگشتن تا سحر، دست میاندازد. او همچنین خبر میدهد که از دربار زمستان نامهای آمده: بلای جادویی باعث شده بیستوچهار کودک پری در آن دربار دیوانه شوند. سایر دربارها نیز آسیب دیدهاند، چون بلا دارد به سمت جنوب پیشروی میکند. ناگهان، تملین با خشم از جا میپرد و به لوشین میگوید فِیرا را پشت پنجره پنهان کند. فِیرا بوی جادو را احساس میکند و با فریب، نامرئی میشود. او میداند که اگر تملین و لوشین ترسیدهاند، پس چیزی بسیار وحشتناک در راه است.
آنکه میرسد همان مرد خوشچهره با موهای سیاه است که فِیرا را در شب آتش از پریهای متجاوز نجات داده بود. نام او ریسند است. او تملین را به خاطر چهلونه سال تلاشنکردن برای نجات خود و سرزمینش مسخره میکند. لوشین او را «فاحشه آمارانتا» خطاب میکند. ریسند از تملین میخواهد که لوشین را تنبیه کند، ولی تملین امتناع میورزد. ریسند میخواهد برود که متوجه میشود میز برای سه نفر چیده شده. او فریب را حس میکند و فِیرا را میبیند و به یادش میآورد. لوشین ادعا میکند که فِیرا نامزد اوست. ریسند لوشین را برای نگهداشتن یک دختر فانی بهعنوان حیوان خانگیاش مسخره میکند. تملین از او میخواهد که برود.
ریسند با جادو ذهن فِیرا را جستوجو میکند و تملین با خشم میخواهد که او را رها کند. ریسند میگوید آمارانتا از شکستن فِیرا لذت خواهد برد. او تملین را وادار میکند که التماس کند تا چیزی به آمارانتا نگوید. تملین و لوشین پیش پای ریسند زانو زده و پیشانی بر زمین میگذارند. وقتی ریسند از فِیرا نامش را میپرسد، او دروغ میگوید و خود را «کلِر بِدور» معرفی میکند، یکی از دوستان خواهرش. ریسند میگوید آنها را در «زیر کوه» خواهد دید و به آمارانتا سلامشان را میرساند، سپس ناپدید میشود.
تحلیل
در پریتیان، فِیرا از طریق عشق، دگرگونی عمیقی را تجربه میکند؛ عشقی که با مراقبتهای تملین به او اجازه میدهد بهجای صرفاً زندهماندن، زندگی را جشن بگیرد. در جشن انقلاب تابستانی، فِیرا آنقدر احساس امنیت میکند که احتیاط را کنار گذاشته و شراب پریها را مینوشد. برای نخستینبار، ذهنش از دغدغهٔ خانواده یا بلا خالی میشود. رقصیدن او نشان میدهد که چگونه از بند وظیفهها رها شده و خودش را به دست لذت لحظه میسپارد.
در همین حال، فریب جادویی که تملین برای محافظت از فِیرا به کار میبرد، حقیقت پریتیان را از او پنهان میکند و باعث فاصله گرفتن او از اطرافیانش میشود. اینکه فِیرا آلیس را تا آن زمان بهدرستی نمیشناخته، بیانگر آن است که حتی به نزدیکترین افرادش هم واقعاً دسترسی نداشته است. هرچند تملین نیتش محافظتی بوده، ولی عملاً باعث آسیبپذیر شدن فِیرا شده. روبهرو شدن با ریسند نیز نشان میدهد که این حفاظها تا چه اندازه شکننده بودهاند.
خلاصه فصل های 29-27
فصل ۲۷
فیرا در رختخواب است اما نمیتواند بخوابد و ذهنش درگیر این است که آمارانتا کیست. تمپلین وارد اتاق فیرا میشود و به او میگوید که قصد دارد او را برای حفظ امنیتش به خانهاش بازگرداند. او میگوید که بدهی جان فیرا بابت کشتن آندراس را به گردن گرفته و تأکید میکند که فیرا هیچ اشتباهی نکرده است. فیرا اعتراض میکند و میخواهد در نبرد کمک کند، اما تمپلین نظرش را عوض نمیکند. او اعتراف میکند که حتی از پس محافظت از خودش هم برنمیآید. تمپلین به فیرا میگوید که خانوادهاش باید باور کنند که او نزد یک عمهی بیمار بوده تا از جاسوسان آمارانتا در امان بماند. تمپلین و فیرا با هم رابطهی عاشقانه برقرار میکنند. فیرا متوجه میشود که اکنون خانهی اصلیاش همین عمارت تمپلین است. وقتی به خواب میرود، حس میکند که تمپلین در گوشش گفته: «دوستت دارم». اما وقتی بیدار میشود، او رفته است.
فصل ۲۸
آلیس لباسی زنانه و ناراحت برای فیرا میآورد تا مانند یک زن ثروتمند انسان دیده شود. وقتی لوسیِن آمادهی رفتن فیرا را میبیند، تصمیم تمپلین را زیر سؤال میبرد و میپرسد چرا او چند روز بیشتر به فیرا مهلت نمیدهد، اما تمپلین بحث نمیکند. او به فیرا اطمینان میدهد که دنیای انسانها امن خواهد ماند. فیرا همهی نقاشیهایش را به تمپلین میدهد و تمپلین قول میدهد که دوباره همدیگر را خواهند دید. او به فیرا میگوید که دوستش دارد، اما فیرا جوابی نمیدهد. در مسیر بازگشت، فیرا بوی جادویی را حس میکند و به خواب میرود. وقتی بیدار میشود، جلوی خانهای بزرگ و پر از خدمتکاران است. نستا و الین، خواهرانش، در ابتدا او را نمیشناسند. آنها باور دارند که عمه ریپلی مرده و ارثیهای برای فیرا گذاشته است. فیرا درمییابد که تمپلین برای خانوادهاش بهخوبی تأمین مالی کرده است. الین میگوید مرد غریبهای آمده و از پدرشان خواسته در پولش سرمایهگذاری کند و پدر با موفقیت پولش را دو برابر کرده است. سپس کشتیهای گمشدهشان نیز پیدا شدهاند. پدر فیرا با دیدن او اشک میریزد و تصمیم میگیرد جشن بزرگی برایش بگیرد. فیرا از ترک کردن تمپلین پشیمان است و به حرف سوریل فکر میکند که گفته بود: «با لرد بزرگ بمان»
فصل ۲۹
چمدانهایی که تمپلین برای فیرا فرستاده، پر از لباس، طلا و جواهر است. پدر فیرا مشغول بررسی این ثروت است و هم از نظر ذهنی و هم جسمی حال بهتری دارد. الین باغش را به فیرا نشان میدهد و میگوید که قرار است با پدر به قارهی دیگر بروند تا لالهها را ببینند. فیرا از اینکه الین در فصل اجتماعی سفر خواهد کرد، متعجب میشود. الین میگوید که امسال فصل عجیبی بوده چون مردم فقر گذشتهشان را نادیده میگیرند. نستا دعوتها را رد کرده و فصل را نیمهکاره رها کرده است. او میگوید که نستا به دیدن فیرا رفته اما وقتی کالسکه خراب شد، برگشته است. فیرا کیسههای پول برمیدارد و به دهکدهی قدیمیشان میرود و از کلبهی سابقشان بازدید میکند.
تحلیل
فصل ۲۷: در این فصل تنش جنسی و عاشقانه بین فیرا و تمپلین به اوج میرسد و بالاخره رابطهی عاشقانهی آنها شکل میگیرد. اما این لحظهی خوشایند پایانی بر داستان نیست، بلکه محرک اصلی برای ورود به بخش نهایی داستان است. رابطهشان هنوز ناپایدار است؛ تمپلین بلافاصله پس از آن فیرا را میفرستد و فیرا هم هنوز احساسش را به زبان نمیآورد. ترس از آسیبپذیر شدن باعث میشود حرف دلش را نگه دارد، تصمیمی که به زودی از آن پشیمان میشود.
فصل ۲۸: بازگشت فیرا به دنیای انسانها، جلوهای از دگرگونی عمیق ناشی از عشق تمپلین را نشان میدهد. خانوادهی او نه تنها ثروتمند شدهاند، بلکه سلامت جسمی و روانیشان نیز بهتر شده. این نشان میدهد که عشق، حتی از راه دور، قدرت دگرگونی واقعی دارد. خانوادهی فیرا دیگر نیازی به محافظت ندارند، و این به فیرا آرامش میدهد تا به جای نگرانی برای آنها، بر احساسات خودش تمرکز کند.
فصل ۲۹: حالا که فیرا با جهان پریان آشنا شده، دیدگاهش نسبت به زندگی گذشتهاش تغییر کرده است. جنگل که قبلاً برایش ترسناک بود، حالا عادی به نظر میرسد. او پدرش را دوباره با عزت میبیند، و خواهرش الین را شخصی قوی و امیدوار میبیند. او حتی نسبت به کلبهی قدیمی که زمانی از آن متنفر بود، احساس قدردانی میکند. این نشانهای از رشد شخصی اوست و اینکه چطور مواجهه با جهانی دیگر، به او چشماندازی نو داده است.
خلاصه فصل های 32-30
فصل ۳۰
فیرا به فقیرترین مردم روستا کیسههایی پر از طلا و نقره میدهد. او آیزاک هیل، معشوق سابقش را میبیند که با همسرش است. فیرا لبخند میزند و برایشان آرزوی خوشبختی میکند. وقتی به خانه بازمیگردد، همه مشغول آمادهسازی برای جشن بال هستند که دو روز دیگر برگزار میشود. فیرا به الین در حفر باغ جدید کمک میکند. با این حال، ذهنش درگیر بلا (blight) است و نمیتواند نقاشی کند. نستا فاش میکند که جادوی فریب (glamour) روی او اثر نکرده است. او تلاش کرده از دیوار عبور کرده و دنبال فیرا برود اما راهی پیدا نکرده است. نستا از ازدواج با توماس صرفنظر کرده چون فهمیده بود او کمککار و پشتیبان واقعی نخواهد بود. فیرا درمییابد که خواهرش در واقع برایش اهمیت قائل بوده. نستا حقیقت را طلب میکند و از فیرا میخواهد که نقاشی را به او بیاموزد. با وجود ثروتی که به دست آوردهاند، نستا میگوید هنوز از پدرشان متنفر است، چون آنها را نزدیک بود از گرسنگی بمیراند و کاری برای نجات مادرشان نکرد.
فصل ۳۱
فیرا در جشن بال کنار نستا میماند و برای دل خوشی الین لبخند بر لب دارد. اما حس پشیمانی رهایش نمیکند، چون فکر میکند میتوانست بیشتر برای کمک به تمپلین و فهم بلا تلاش کند. روز بعد، خبر میرسد که خانوادهی بدور در آتشسوزی کشته شدهاند. فیرا متوجه میشود که پریان آنها را کشتهاند، چون اسم کلر بدور را به ریساند داده بود. فیرا به خانوادهاش هشدار میدهد تا دیدهبان و محافظ استخدام کنند و اگر کوچکترین چیز مشکوکی دیدند، با کشتی فرار کنند. او دربارهی بلا به نستا هشدار میدهد. افسون روی ذهن الین هم شکسته میشود و او به یاد میآورد که شب برده شدن فیرا چه اتفاقی افتاد. فیرا سوار اسب شده و به سوی پریتیان میرود. وقتی به عمارت میرسد، سکوت و خالی بودن خانه او را شوکه میکند.
فصل ۳۲
فیرا وارد عمارت آسیبدیده میشود و میفهمد که در آنجا نبردی سخت درگرفته بوده است. آلیس با لباسی پاره و پای لنگان بیرون میآید. او به فیرا یادآوری میکند که تمپلین به او گفته بود بازنگردد. اما فیرا خواهش میکند حقیقت را بداند. آلیس بالاخره لب به اعتراف میگشاید: بلا در واقع آمارانتا است، ملکهی خشن و قدرتمند پریتیان. او در گذشته نمایندهی پادشاه هیبرن و ژنرالی بیرحم در جنگ علیه انسانها بوده. خواهر کوچکترش، کلیتیا، عاشق یک جنگجوی انسان به نام جورین شده بود، اما جورین به او خیانت کرد و او را کشت. این موضوع نفرت آمارانتا نسبت به انسانها را شعلهور کرد. آمارانتا بهطور مخفیانه به پریتیان نفوذ کرد، جادوی لردهای اعلی را مسموم ساخت و بیشتر قدرتشان را دزدید.
او میخواست تمپلین را به عنوان معشوقش داشته باشد، اما وقتی تمپلین او را رد کرد، او تمپلین را نفرین کرد. طبق این نفرین، او ۴۹ سال فرصت داشت تا دختری انسان، که از پریان متنفر باشد و یکی را بدون تحریک بکشد، را وادار کند که عاشقش شود و آن را به زبان بیاورد. برای سختتر شدن این طلسم، آمارانتا نقاب بر چهرهی اعضای دربار تمپلین گذاشت و آنها را از سخن گفتن دربارهی نفرین منع کرد. آندراس به شکل گرگ از دیوار عبور کرد تا فیرا را نزد تمپلین بیاورد، و قرارداد میان انسانها و پریان فقط یک نقشه بود برای آوردن فیرا به پریتیان. اگر فیرا در زمان مناسب به تمپلین میگفت که دوستش دارد، نفرین شکسته میشد. اما تمپلین او را سه روز پیش از پایان مهلت نفرین فرستاد. فیرا تصمیم میگیرد که به دربار آمارانتا زیر کوه برود تا تمپلین را نجات دهد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
تحلیل
در این فصلها، عشق همچنان محور اصلی روایت باقی میماند. تمپلین با فرستادن فیرا به خانه، عشقش را نشان میدهد و تلاش میکند او را از خطر در امان نگه دارد. فیرا نیز با بازگشت، ثابت میکند که حاضر است هر باری را برای عشق به دوش بکشد. نستا نیز با دنبال کردن فیرا و لغو ازدواجش با توماس، قدرت عشق و وفاداریاش را به نمایش میگذارد. فیرا با وجود ترس و احساس گناه، تصمیم میگیرد به میدان خطر بازگردد تا عشقش را نجات دهد. نستا نیز با این حقیقت که خانوادهاش میتوانند بدون فیرا از خود مراقبت کنند، باری از دوش او برمیدارد.
تبدیل لباس مجلسی فیرا به لباس شکارچی، نشانگر بازگشت او به ماهیت جنگجوی درونش است—کسی که حالا مأموریتی دارد، اما این بار نه برای غذا، بلکه برای نجات کسی که دوستش دارد.
در فصل ۳۲، اطلاعات کلیدی بسیاری فاش میشوند: هویت آمارانتا، ریشهی بلا، و ماهیت واقعی نفرین. همچنین، معلوم میشود که تمام اتفاقات از ابتدا برنامهریزی شده بوده تا فیرا نقش کلیدی در شکستن این طلسم داشته باشد. تمام عناصر پازل در کنار هم قرار میگیرند و فیرا اکنون کاملاً میداند که باید چه کند: به دل خطر بزند و عشقش را نجات دهد، حتی اگر پایان آن مرگ باشد.
خلاصه فصل های 35-33
فصل ۳۳
فیر با کمان و تیر، و همچنین دو خنجر راهی میشود. آلیس او را از راهی میانبر از دل جنگل به سوی دربار زیر کوه میبرد. فیر مصمم است تمپلین را آزاد کند، هرچند آلیس هشدار میدهد که اگر خوششانس باشد، مرگی سریع خواهد داشت. آلیس سه قانون را به او گوشزد میکند: شراب ننوش.هیچ معاملهای نکن، مگر آنکه مسئلهی مرگ و زندگی باشد. به هیچکس اعتماد نکن.
او همچنین اشاره میکند که هنوز بخشی از نفرین هست که پریان نمیتوانند فاش کنند، و از فیر میخواهد به آنچه میشنود دقت کند. پیش از آنکه فیر وارد غار شود، از آلیس میخواهد اگر خطر بالا گرفت، با خواهرزادههایش از دیوار عبور کند و نزد نستا برود. فیر با استفاده از غریزهی شکارچیاش از درون غاری پیچدرپیچ عبور میکند، اما در نهایت با آتور روبهرو میشود.
فصل ۳۴
آتور فیر را به تالار تاجوتخت میبرد؛ جایی که مهمانی در حال برگزاری است. او فیر را به زمین میاندازد. آمارانتا بر تخت سیاه خود نشسته، و تمپلین در کنارش حضور دارد. آمارانتا حلقهای از استخوان انگشت انسان و یک نگین شیشهای که چشم درونش قرار دارد، به دست دارد. آتور، فیر را وادار میکند که دلیل حضورش را اعلام کند: نجات تمپلین، کسی که دوستش دارد. تمپلین واکنشی نشان نمیدهد. آمارانتا میپرسد چرا نباید فیر را بکشد. سپس با لذت، شکنجهی کلر بدور را به زبان میآورد و به بدن مثلهشدهی او که به دیوار میخ شده، اشاره میکند.
تمپلین تظاهر میکند که فیر را نمیشناسد، اما آمارانتا میداند که دروغ میگوید. او معاملهای پیشنهاد میدهد: اگر فیر بتواند سه آزمایش را انجام دهد—هر ماه یکبار در شب بدر کامل—تمپلین آزاد میشود. در این میان، فیر در زندان میماند و کارهای خدماتی انجام میدهد. اگر شکست بخورد، کشته خواهد شد. گزینهی دیگر این است که اگر فیر بتواند معمایی را حل کند، آمارانتا بلافاصله نفرین را میشکند.
فیر به یاد هشدار آلیس میافتد که نباید معاملهای بکند، اما چارهای ندارد و شرایط آمارانتا را میپذیرد. پس از آن، سه پری با وحشیگری او را کتک میزنند تا جایی که بیهوش میشود.
فصل ۳۵
فیر در سلول زندان به هوش میآید، دردی جانفرسا از ضرب و شتم احساس میکند. لوسیَن به ملاقاتش میآید و با ناباوری میپرسد آیا عقلش را از دست داده؟ او میگوید فیر نباید آنجا باشد، اما فیر پافشاری میکند که باید تمپلین را میدید و عشقش را به او میگفت. لوسیَن بینی شکستهاش را جا میاندازد و با جادو درد و ورم را تسکین میدهد.
او به فیر میگوید تمام لردهای اعلی تا پایان سه آزمایش در زیر کوه نگه داشته خواهند شد. همچنین تأیید میکند که انگشت و چشم درون حلقهی آمارانتا متعلق به جورین است، همان انسان خیانتکار. لوسیَن پیش از رسیدن نگهبانان ناپدید میشود.
دو پری، فیر را به تالار تاجوتخت میبرند. فیر از گفتن نامش خودداری میکند. وقتی آمارانتا از ریساند میپرسد که آیا این همان دختری است که در عمارت تمپلین دیده بود، او با بیتفاوتی میگوید همهی انسانها شبیه هم هستند. سپس آتور، لوسیَن را جلو میبرد تا آمارانتا با شکنجه از او حقیقت را بیرون بکشد. فیر برای محافظت از لوسیَن، نامش را فاش میکند. آمارانتا معما را برایش بازگو میکند و تأکید میکند اگر جواب دهد، همه میتوانند بلافاصله از بند رها شوند.
فیر به خاطر ناتوانیاش در پاسخ دادن خود را سرزنش میکند. در دو روزی که در سلول حبس است، مدام ذهنش درگیر معماست. وقتی نگهبانان میآیند، فیر میفهمد که ماه کامل شده و وقت اولین آزمون فرا رسیده.
تحلیل
هشدار آلیس دربارهی اعتماد نکردن به حواس، نشانهای از مهارتی کلیدی است که فیر برای زندهماندن به آن نیاز خواهد داشت. گرچه بخشی از نفرین هنوز فاش نشده، آلیس به فیر میگوید به آنچه میشنود گوش دهد، که تأکیدی است بر هوشیاری و درک نشانههای پنهان.
فیر همچنان مانند یک شکارچی، نشانهها را بررسی میکند—از ترکهای دیوار سلول گرفته تا نقشهی فرارش از تالار تاجوتخت. معمای آمارانتا نیز آزمونی است از هوش او. فیر که همیشه به حسهای جسمیاش تکیه داشته، اکنون باید به ذهن و درک خود اعتماد کند تا زنده بماند.
دربار زیر کوه فضایی تاریک و کابوسوار دارد؛ جایی که وحشت و شکنجه در آن عادیست. فیر بلافاصله با جسد کلر مواجه میشود—نمادی از سرنوشتی که اگر شکست بخورد در انتظارش خواهد بود. تمپلین، در بند و بیصدا کنار آمارانتا نشسته، نشانی از بیقدرتی کامل است. کتکخوردن فیر و بعد شکنجهی تهدیدآمیز لوسیَن، تصویری روشن از میزان خطر و ظلم حاکم بر آنجا ارائه میدهد.
آمارانتا بالاخره بهعنوان دشمن اصلی داستان وارد میشود. موجودی شیطانصفت، بیرحم و تشنهی قدرت. او از شکنجه لذت میبرد، و نشان دادن جسد کلر را با افتخار انجام میدهد. نگهداشتن چشم و استخوان جورین در قالب زیورآلات، نشانهی عمق تاریکی و عقدههای اوست.
با این حال، فیر او را موجودی آسیبدیده میبیند—کسی که خشم و ستمش از دلشکستگی ریشه میگیرد. این درک، به فیر قدرت و جسارت میدهد تا در مقابل او بایستد.
خلاصه فصل های 38-36
فصل ۳۶
نگهبانان فیرا را به یک میدان بزرگ میبرند، جایی پر از تماشاگرانی هیجانزده و بیرحم. او را جلوی سکویی میاندازند که آمارانتا و تمپلین روی آن نشستهاند، و شش لرد عالیرتبهی دیگر از پریتیان نیز حضور دارند. موجودی بالدار، فیرا را درون یک هزارتوی گِلی و عمیق میاندازد. درون این هزارتو، یک کرم غولپیکر با دهانی پر از ردیفهایی از دندانهای تیز زندگی میکند. فیرا در گل لغزنده از دست آن فرار میکند.
کمکم متوجه میشود کرم کور است. سپس میفهمد استخوانهایی که در گل پراکندهاند، میتوانند در ساختن نردبانی برای بالا رفتن از دیوارههای گِلی به او کمک کنند. او کف گودالی را با استخوانهای تیز میپوشاند، خودش را با گل میپوشاند تا بویش را پنهان کند، و از گودال بالا میرود. ریساند از میان تماشاگران متوجه نقشهی فیرا میشود و لبخند میزند.
فیرا برای جلب توجه کرم، دستش را میبُرد تا بوی خونش پخش شود. او میدود—بیخبر از جایگاه دقیق کرم—تا اینکه لوسیَن هشدار میدهد که کرم از سمت چپش میآید. موجود از میان دیوار گلین بیرون میجهد. فیرا آن را به سمت گودال میکشاند، جایی که کرم روی استخوانهای تیز سقوط کرده و کشته میشود. فیرا از اولین چالش آمارانتا جان سالم به در میبرد.
آمارانتا به او میگوید تمام دربار بر ضدش شرط بسته بودند، جز یک نفر. وقتی فیرا به سلولش برمیگردد، متوجه میشود که بازویش به شدت شکسته است.
فصل ۳۷
فیرا در سلول تنهاست و نگران است که زخم بازویش عفونت کرده باشد. ریساند ظاهر میشود و فیرا با بیاعتنایی او را پس میزند. ریساند میگوید روی پیروزیاش در آزمون شرط بسته بوده و حالا پول زیادی به دست آورده. او پیشنهادی میدهد: اگر فیرا هر ماه دو هفته را در دربار شب با او بگذراند، زخم بازویش را درمان میکند.
او همچنین میگوید آمارانتا، لوسیَن را بهخاطر کمک به فیرا تنبیه کرده. با اینکه دردش طاقتفرساست، فیرا جواب میدهد که میتواند به جهنم برود. اما پیش از رفتن ریساند، فیرا پشیمان میشود و پیشنهاد پنج روز را مطرح میکند. در نهایت، بر سر یک هفته به توافق میرسند.
ریساند بازوی او را میگیرد و تمام درد، تب و گل را از بین میبرد. فیرا دست چپش را بالا میآورد و میبیند که از نوک انگشتان تا آرنجش با یک خالکوبی سیاهِ چرخان پوشیده شده که چشمی در وسط کف دستش قرار دارد. فیرا او را متهم میکند که فریبش داده، و ریساند با طعنه میگوید شاید همهچیز را به تمپلین بگوید. سپس ناپدید میشود.
فصل ۳۸
فیرا باید راهرویی از سنگ مرمر سفید را با سطلی آب کثیف بشوید. نگهبانان تهدید میکنند که اگر تا زمان شام کارش تمام نشود، او را زنده زنده کباب خواهند کرد. بانوی دربار پاییز نزد فیرا میآید، سطل آب را تمیز میکند و از فیرا بابت نجات لوسیَن از خشم آمارانتا تشکر میکند.
روز بعد، نگهبانان از فیرا میخواهند عدسها را از خاکستر یک شومینه جدا کند. تهدید میکنند اگر موفق نشود، ساکن آن اتاق پوستش را خواهد کند. ریساند ظاهر میشود و میپرسد چرا در شومینهی او کندوکاو میکند. او به فیرا میگوید که تنها مقدار اندکی از قدرتش باقی مانده و همهی لردهای عالیرتبه میتوانند تغییر شکل دهند. سپس بالهای خفاشگونهاش را نشان میدهد.
فیرا از او میپرسد آیا پاسخ معما را میداند یا نه، اما ریساند میگوید آمارانتا اجازهی کمک به او را نداده. تحت تأثیر جسارت فیرا، ریساند با جادو عدسها را از خاکستر جدا میکند و میگوید نگهبانان دیگر حق ندارند به او دست بزنند یا کار دیگری به او بدهند. فیر هنگام خروج، لبخند او را میبیند.
تحلیل
اولین چالش فیرا یک بازی واقعی و نمادین برای بقاست. طراحی هزارتو، حضور تماشاچیان و شرطبندیها، نشان میدهند که آمارانتا ارباب بیرحم این بازیست. او با اطلاع از مهارتهای فیر در شکار، او را تبدیل به طعمهی کرم کرده تا با تماشای دست و پا زدن او تفریح کند.
اما فیرا از شکارچی بودن به برندهای باهوش و مصمم تبدیل میشود. صدای گل، بوی تعفن، و صدای جوندهی کرم فضای مخوف چالش را واقعیتر میکند. پیروزی فیرا نشان میدهد که حاضر نیست اسیر سرنوشت یا اسباببازی آمارانتا باشد.
ریساند بهعنوان یک متحد غیرمنتظره ظاهر میشود. شرطبندی او روی فیرا و پیشنهادش برای درمان بازویش، نشان میدهد که شاید تماماً طرف آمارانتا نیست. با این حال، او معاملهای با هزینهی بالا پیشنهاد میدهد—نشان میدهد که انگیزههایش کاملاً خالص نیستند. فیرا که در شرایط مرگ و زندگی قرار دارد، بر خلاف هشدار آلیس، مجبور به قبول این معامله میشود.
پیشنهاد متقابل پنج روزهی فیرا نشان میدهد که حتی در شرایط ضعف هم برای حفظ اختیار خود تلاش میکند. خالکوبی روی دست فیرا نشانهای از این پیمان است، و چشم درون کف دستش نمایانگر نظارت و قدرت پنهان ریساند بر اوست. او هنوز نیت اصلیاش را فاش نکرده.
کمکهایی که فیرا از منابع غیرمنتظره دریافت میکند، به کلیشهی موجودات بیرحم پری شک میاندازد. لوسیَن به وعدهاش وفادار میماند، حتی اگر برایش خطر داشته باشد. بانوی پاییز با تمیز کردن سطل، محبتش را نشان میدهد. و ریساند، هرچند پیچیده، بهنوعی فیرا را از درد و تحقیر نجات میدهد.
در حالی که فیرا در انزوا در زیر کوه گرفتار است، همین کمکهای کوچک از طرف این متحدان نیمهپنهان، روزنهای از امید را برایش باز میگذارند.
خلاصه فصل های 41-39
فصل ۳۹
فیرا تنها در سلولش است، بدون کار و بدون بازدیدکننده. به معما فکر میکند و به چشم خالکوبیشده در کف دستش نگاه میاندازد. پس از چهار روز، ریساند دو زن فای بلندمرتبه میفرستد تا فیرا را شستوشو دهند، آرایش کنند، بدنش را رنگآمیزی کنند و لباس نازک و سفیدی به تنش بپوشانند. ناگهان ریساند ظاهر میشود تا فیرا را به جشن نیمهی تابستان ببرد. او توضیح میدهد که لباس نازک و رنگهای روی بدنش به او امکان میدهند تا بداند چه کسی فیرا را لمس میکند.
در تالار تاجوتخت، ریساند به آمارانتا میگوید که با فیرا معامله کرده و او باید هر ماه یک هفته در دربار شب با ریساند بماند. تمپلین واکنشی نشان نمیدهد، اما فیرا میبیند که چگونه با خشم دستههای صندلیاش را فشار میدهد. ریساند به فیرا شراب تعارف میکند. فیرا که یاد توصیهی آلیس میافتد، ابتدا امتناع میکند، اما بعد تسلیم شده و مینوشد. شراب باعث میشود که بالا بیاورد و بیشتر روز بعد در سلول مریض است.
هنگام شام، لوسیَن میآید و به او میگوید که ریساند او را وادار کرده بیشتر شب برایش برقصد. لوسیَن او را به خاطر معامله با ریساند سرزنش میکند و میگوید بهتر بود منتظر میماند تا او بازویش را درمان کند. فیرا از او بابت کمک در آزمون اول تشکر میکند و بابت اینکه باعث مجازاتش شده عذرخواهی میکند. لوسیَن میگوید به همین دلیل تاکنون به دیدنش نیامده بود. او همچنین توضیح میدهد که تمپلین واکنشی نشان نمیدهد تا آمارانتا از احساساتش علیه فیرا استفاده نکند.
از آن شب به بعد، هر شب بدن فیرا رنگآمیزی و او در کنار ریساند به تالار میرود. هر روز، اثر شراب را خواب میکند و به معما فکر میکند. ریساند میگوید از اینکه با فیرا تمپلین را اذیت میکند، لذت میبرد. وقتی فیرا از او میپرسد چرا جانش را نجات داده، پاسخی نمیدهد. در تالار، آمارانتا به ریساند دستور میدهد وارد ذهن یکی از فایهایی شود که قصد فرار داشته. او باید ذهنش را بشکند—و ریساند تنها با مشت کردن دستش، فای را میکشد.
فصل ۴۰
شب آزمون دوم، فیرا در برابر آمارانتا و تمپلین در غاری کوچکتر از تالار تاجوتخت ایستاده. زمینی که روی آن ایستاده پایین میرود و او را وارد گودالی با سه دیوار و یک نردهی آهنی میکند. در طرف دیگر، لوسیَن با زنجیر بسته شده. آمارانتا میگوید باید معمایی را حل کند و از بین سه اهرم، یکی را انتخاب کند. دو توری میخی—یکی بالای فیرا و دیگری بالای لوسیَن—آهسته از سقف پایین میآیند.
روی یکی از دیوارها متنی نوشته شده، اما فیرا فقط چند کلمه را میتواند بخواند. لوسیَن از او میخواهد که انتخابی بکند. با نزدیک شدن میخها، فیرا دچار وحشت میشود. وقتی دستش را به سمت اهرم اول و دوم میبرد، درد شدیدی در بازویش حس میکند. اما وقتی به سمت اهرم سوم میرود، درد قطع میشود. او اهرم سوم را میکشد و توریها متوقف میشوند. فیرا روی زمین میافتد و گریه میکند. سپس صدایی در ذهنش به او میگوید که بلند شود و با سربلندی روبهروی آمارانتا بایستد.
فیرا چنین میکند و با سری افراشته بیرون میرود، اما در سلول فرو میریزد و گریه میکند. ریساند ظاهر میشود و اشکهایش را میلیسد. میگوید آن شب همراه او نخواهد بود، اما باید فردا شب در بهترین وضعیتش ظاهر شود. ریساند او را بهخاطر بیسوادیاش مسخره میکند، اما قول میدهد این راز را فاش نکند. فیرا از چشم روی کف دستش متنفر است، اما میداند که ریساند بار دیگر جانش را نجات داده.
فصل ۴۱
فیرا از حل معما ناامید میشود و مطمئن است آزمون سوم او را خواهد کشت. هنگام آماده شدن برای مراسم شب، همراه با خدمتکاران ریساند، صدای آتور را میشنوند. پنهان میشوند و مکالمهای میان آتور و نمایندهای از پادشاه هایبرن را میشنوند. آن مرد از معاملهی آمارانتا با فیر ناراضی است، بهخصوص بعد از اینکه وسواس او نسبت به جوریان باعث باختن جنگ شد.
فیرا یاد توصیهی آلیس میافتد: به حواس خود اعتماد نکن. بعد از آن، در سلولش، صدای موسیقی عجیب و زیبایی میشنود. موسیقی تصاویری از گلها، درختها، رنگها، ابرها و قصری در آسمان در ذهنش میسازد. گریه میکند و به یاد میآورد که برای تمپلین میجنگد. به چشم روی دستش خیره میشود و به آزمون پایانی، تنها دو روز دیگر، فکر میکند.
تحلیل
آزمون دوم، بزرگترین ضعف فیرا را آشکار میکند: بیسوادی. ناتوانیاش در خواندن در این وضعیت میتواند مرگبار باشد. این صحنه تنشزاست و نشان میدهد فیرا چقدر درمانده است. در چنین شرایطی، او کاملاً وابسته به دیگران است تا نجات یابد. هنگام انتخاب اهرمها، به خواهرانش فکر میکند؛ نمادی از اهمیت خانواده و همبستگی در بقا.
نکتهی مهم اینکه باز هم ریساند او را نجات میدهد، نه تمپلین. این موضوع نشان میدهد که عشقش به تمپلین شاید کافی نباشد، و راه بقا از جایی دیگر میرسد. پس از آن، فیرا دچار افسردگی میشود؛ رنگ و نور از دنیایش میگریزند، و احساس ناامیدی در همه جا دیده میشود.
رابطهی عجیب و پیچیدهای میان فیرا و ریساند شکل میگیرد. او با طعنهها و رفتارهایش هم تهدید است، هم محافظ. زمانی که اشکهای فیر را میلیسد و قول میدهد به او خواندن یاد دهد، با اینکه لحنش شوخ و بیرحمانه است، نوعی مراقبت نیز در آن دیده میشود. حتی خود فیرا میپذیرد که ریساند مانع شکستن کامل روحش شده.
در لحظهای که فیرا بیش از همیشه به پایان نزدیک است، موسیقی دوباره او را به زندگی بازمیگرداند. در نبود قلممو و رنگ، این ملودی جای هنر را میگیرد و در ذهنش دنیایی زیبا میسازد. این موسیقی نشان میدهد که حتی در تاریکی، امید، زیبایی، و نیروی مبارزه میتوانند از راههایی دیگر به انسان بازگردند.
خلاصه فصل های 44-42
فصل ۴۲
در جشن، تاملین کنار فیرا میایستد و بدون اینکه نگاهش کند، دستش را به آرامی به انگشتان او میساید. سپس راه میافتد و با اشاره از فیرا میخواهد دنبالش برود. تاملین او را به اتاقی تاریک میبرد، جایی که شروع به بوسیدن همدیگر میکنند و لباسهای یکدیگر را پاره میکنند. در همین لحظه، ریسند ظاهر میشود و آنها را به خاطر رفتارشان سرزنش میکند و میپرسد که اگر آمارانتا متوجه شود چه واکنشی نشان خواهد داد. ریسند لکههای رنگ بدن فیرا را از لباس تاملین پاک میکند. تاملین قبل از رفتن در گوش فیرا زمزمه میکند که دوستش دارد. فیرا از علاقهی ریسند به این ماجرا سؤال میپرسد. ریسند، آنقدر عصبانی است که بالهایش بیرون میآیند، و فیرا را به زور میبوسد، درست وقتی که آمارانتا و تاملین وارد اتاق میشوند. ریسند، که اکنون آغشته به رنگ بدن فیراست، او را به سالن تخت میبرد و سپس به سلولش بازمیگرداند.
ساعتها بعد، ریسند در سلول ظاهر میشود و میگوید که به دنبال آرامش است. او به فیرا میگوید که تنها کسی است که میتواند بدون خطر با او صحبت کند. یادآوری میکند که اگر فیرا در چالش فردا شکست بخورد، خواهد مرد و همه نابود خواهند شد. اما اگر موفق شود، تاملین میتواند آمارانتا را نابود کند. ریسند میگوید که از فیرا برای شعلهور کردن خشم تاملین استفاده کرده تا آمادهی حمله شود. او توضیح میدهد که فقط بازوها و کمر فیرا را لمس کرده تا بتواند ادعا کند بیگناه بوده و از خودش محافظت کند. ریسند همچنین میگوید که آمارانتا او را هدف قرار داده چون پدرش، پدر و برادران تاملین را کشته بود، و آمارانتا میخواست به خاطر گناهان پدرش او را مجازات کند. فیرا درک میکند که ریسند تا چه اندازه به او کمک کرده است.
فصل ۴۳
برای سومین و آخرین چالش، فیرا با همان شلوار و تونیک قدیمیاش لباسپوشانده میشود. برخلاف آزمونهای قبلی، این بار جمعیت بیشتر سکوت کردهاند. فیرا به تاملین میگوید که دوستش دارد، اما واکنشی از او نمیبیند. از آنجایی که فیرا هنوز معمای طرحشده توسط آمارانتا را حل نکرده، زمان انجام وظیفهاش فرا میرسد. نگهبانان سه فری را با کیسههایی روی سرشان میآورند و آنها را مجبور میکنند که زانو بزنند. سپس خدمتکاران سه بالش با خنجرهایی از چوب خاکستر میآورند. چالش نهایی فیرا این است که هر سه فری را با خنجر در قلبشان فرو کند.
در ابتدا فیرا فکر میکند نمیتواند این کار را انجام دهد، اما سپس تصمیم میگیرد که برای نجات تاملین، پریتیان و دنیای انسانها از پشت دیوار، این کار را انجام دهد. او در حالی که از آنها عذرخواهی میکند، یکییکی به قلب دو فری خنجر میزند؛ یکی در حال التماس و دیگری در حال دعا. او فکر میکند بعد از سومین نفر، ممکن است خنجر را در قلب خودش فرو کند. وقتی نگهبانان کیسهی سر سومین فری را برمیدارند، چهرهی تاملین نمایان میشود. تاملینی که کنار آمارانتا نشسته بود، در واقع آتور در لباس مبدل بود.
فیرا با انتخابی وحشتناک روبهرو میشود: آیا باید تاملین را بکشد و خود و دیگران را نجات دهد، یا خودش را قربانی کند و آمارانتا همچنان بر همه حکومت کند؟ او به یاد حرفهای آلیس میافتد که گفته بود به حرفها گوش بده. فیرا سعی میکند جزئیاتی از گفتوگوهای گذشته را به یاد بیاورد؛ از جمله وقتی آتور گفت تاملین “قلبی از سنگ” دارد. او به یاد میآورد که هنگام در آغوش گرفتن تاملین ضربان قلبش را حس نکرده بود. بنابراین حدس میزند که حتی خنجر هم نمیتواند قلب سنگی او را بشکافد. فیرا خنجر را بلند میکند، جلو میرود و آن را در سینهی تاملین فرو میکند.
فصل ۴۴
تاملین فریاد میزند و خون از سینهاش فوران میکند، اما نوک خنجر به چیزی سخت برخورد کرده و خم میشود. ریسند لبخند میزند. چهرهی آمارانتا سفید میشود. او ادعا میکند که گفته بود اگر فیرا معما را حل کند، فوراً تاملین و دربارش را آزاد میکند، اما این شرط برای چالشها صدق نمیکند. او میگوید هر وقت خودش بخواهد آنها را آزاد خواهد کرد. سپس با جادویش به فیرا حمله میکند، او را به زمین میکوبد و استخوانهایش را میشکند. آمارانتا میگوید اگر فیرا اعتراف کند که تاملین را دوست ندارد، شکنجه را متوقف میکند.
ریسند با خنجری از چوب خاکستر به سوی آمارانتا حملهور میشود، اما او او را به عقب میراند و با جادویش میکوبد. فیرا از او میخواهد که متوقف شود، اما حاضر نیست عشقش به تاملین را انکار کند. تاملین نیز از او میخواهد حمله را متوقف کند. در حالی که درد تمام وجود فیرا را فرا گرفته، او به معما فکر میکند. به تاملین، به لحظاتی که زیر کوه گذرانده، و به خواهرانش میاندیشد. سپس اعلام میکند که پاسخ معما “عشق” است. تاملین چشمانش را گشاد میکند و در همان لحظه، ستون فقرات فیرا میشکند.
تحلیل فصلهای ۴۲ تا ۴۴
زندگی در دربار زیر کوه، پیوسته با تهدید مرگ توسط آمارانتا همراه است. حتی شب قبل از آخرین چالش نیز برای دیگران شب شادی و مهمانی است. این نشان میدهد که پریها علیرغم خطر، هنوز لذت زندگی را گرامی میدارند. با این حال، فیرا در میان جمع احساس تنهایی میکند؛ اما وقتی تاملین را میبیند، لمس و بوی او یادآور دلیل مبارزهاش میشود: عشق.
صحنهی خصوصی میان تاملین و فیرا نشان میدهد که حتی در تاریکترین لحظات، عشق میتواند نور و رنگ به زندگی ببخشد. آنها در آن لحظه چیزی برای پنهان کردن ندارند، و فیرا میخواهد آخرین لحظاتش را با عشقش بگذراند. ورود ناگهانی ریسند نشان میدهد که همه چیز تحت کنترل اوست، اما وقتی لکههای رنگ را پاک میکند، میفهمیم که او هم قصد صدمه زدن ندارد.
در سلول، ریسند چهرهای متفاوت از خود نشان میدهد؛ خسته، صادق و تنها. او اعتراف میکند که فیرا تنها کسی است که میتواند با او صحبت کند، و هدف اصلیاش کمک به شکست آمارانتاست. این نزدیکی میان آن دو، نشاندهنده شکلگیری پیوندی جدید است.
در چالش نهایی، فیرا باید ثابت کند که خودِ واقعیاش، بدون جادو و ثروت، کافی است. او با تصمیمی سخت روبهروست: کشتن کسانی بیگناه، از جمله کسی که دوستش دارد. اما با تکیه بر هوش، خاطرات، و دقتش، پاسخ معما را مییابد: عشق. آمارانتا، که تمام انسانها را حقیر و نادان میدانست، قدرت عشق انسانی را نادیده گرفت. این غرور و پیشداوری، نهایتاً به نابودی او میانجامد.
خلاصه فصل های 46-45
فصل ۴۵
فیرا از چشمان شخص دیگری میبیند. بدن شکستهاش روی زمین افتاده است. لوشین با چشمانی اشکآلود نقابش را برمیدارد. تمپلین با خشم به آمارانتا غرش میکند، نور طلاییای از خود ساطع میسازد و در هیبت هیولای خود به او حملهور میشود. گلوی او را میگیرد و به دیوار میکوبد. آتور و نگهبانان سعی میکنند به ملکهشان کمک کنند، اما دیگر پریان و فِیهای عالیرتبه در جمعیت جلوی آنها را میگیرند. لوشین شمشیری به سمت تمپلین پرتاب میکند. تمپلین شمشیر را در سر آمارانتا فرو میبرد و گلویش را پاره میکند. فیرا متوجه میشود که از چشمان ریسند میبیند. تمپلین هیبت هیولاییاش را کنار میگذارد و با گریه فیرا را در آغوش میگیرد. پدر لوشین، فرمانروای دربار پاییز، نزدیک میشود و نوری درخشان روی سینهی فیرا میگذارد. پس از او، فرمانروایان دربار تابستان و زمستان، سپس فرمانروایان دربار سحر و روز، همین کار را میکنند. ریسند نیز نزدیک میشود و میگوید این هدیهای است که به ندرت به کسی دادهاند. او هم نور خود را بر فیرا میریزد. نوری درخشان در دست تمپلین ظاهر میشود. تمپلین به فیرا میگوید که دوستش دارد و دستش را بر سینهی او میگذارد.
فصل ۴۶
فیرا حس میکند که در حال شنا کردن بهسمت سطح آب است. نفسش را بهسختی بیرون میدهد. متوجه میشود که نمرده است. پوستش میدرخشد. او به یک فِی عالیرتبه تبدیل شده است. تمپلین میگوید این تنها راه نجاتش بوده. آمارانتا مرده و کسانی که تحت نفرینش بودند، آزاد شدهاند. ماسک طلایی تمپلین روی زمین افتاده. فیرا دستش را بر سینهی تمپلین میگذارد و ضربان قلبش را حس میکند. روی تختی مینشیند و تمپلین باقیمانده زخمهایش را درمان میکند. فیرا آشوب تالار تخت را به یاد میآورد: آتور، برادران لوشین، آن فِیهای بدذات و ریسند همگی ناپدید شده بودند. برخی پریان جشن گرفتند و برخی دیگر در شوک بودند. فِیها و فِیهای عالیرتبهی دربار بهار از فیرا و تمپلین تشکر کردند. تمپلین و متحدانش برای تصمیمگیری دربارهی گامهای بعدی جلسهای برگزار کردند. تمپلین انگشتش را روی خالکوبی دست فیرا کشید و قول داد راهی برای پایان دادن به توافق او با ریسند پیدا کند. تمپلین او را میبوسد و با او عشق میورزد.
نیرویی فیرا را از خواب بیدار میکند. به بالکنی میرود و ریسند را آنجا میبیند. او میگوید آمده تا خداحافظی کند. فیرا از او میپرسد: چرا؟ ریسند میگوید که میخواهد به خاطر مبارزه با آمارانتا به یاد آورده شود و نمیخواست فیرا تنها بجنگد یا بمیرد. از او میپرسد که بودن در بدن یک فِی چه حسی دارد. فیرا میگوید بدنش فرق کرده، اما قلبش هنوز انسانی است. وقتی ریسند میخواهد برود، چیزی در چهرهی فیرا او را شوکه میکند، اما پیش از آنکه فیرا بتواند بپرسد، ناپدید میشود. برخی از فِیهای عالیرتبه دربار آمارانتا را نابود کردند. وقتی فیرا و تمپلین آنجا را ترک میکنند، او ورودی را مسدود میکند. آنها بهسمت عمارت حرکت میکنند و از دور آن را تماشا میکنند. آلیس در حال دنبال کردن پسرانش است، حالا دیگر امن هستند. لوشین آنها را به شام فرا میخواند. گرچه فیرا باید با کاری که برای آزادی انجام داده کنار بیاید، اما او و تمپلین به خانه بازگشتهاند.
تحلیل فصلهای ۴۵ و ۴۶
با موفقیت فیرا در آزمون سوم، قدرت تمپلین بازمیگردد و این موضوع نشاندهندهی قدرت دگرگونکنندهی عشق است. ایثار فیرا نیرویی است که تعادل قدرت را به نفع روشنایی تغییر میدهد. پاسخ فیرا به معما – عشق – تمثیلی است از چیزی که مردم یک عمر به دنبال آن هستند، چیزی که زخم میزند، و چیزی که به دلهای جسور پاداش میدهد.
اگرچه این پاسخ برای نجات خودش دیر میرسد، اما عشق، تمپلین را از هیولای بیقلب به مردی با قلبی تپنده بدل میسازد. در لحظهی مرگ، فیرا خود را فدای آزادی دیگران میکند، اما مهربانی و بخشش فرمانروایان دربارهای دیگر، او را نهتنها زنده میکند، بلکه به فِی عالیرتبهای جاودان تبدیل میکند. با این حال، قلب انسانیاش هنوز پابرجاست؛ گناه جانهایی که گرفته او را رها نمیکند.
این رمان با بهرهگیری از عناصر کلاسیک افسانهها، مرز میان خیر و شر را محو میکند. فیرا شاهزادهای در انتظار نجات نیست، بلکه خود منجی داستان است. ریسند، برخلاف ظاهر شرورش، قلبی پر از دلسوزی و فداکاری دارد. تمپلین نیز چهرهای پیچیدهتر از یک شاهزادهی ایدهآل دارد.
در پایان، داستان اگرچه با بازگشت به عمارت و وعدهی آرامش به پایان میرسد، اما حس گناه، گذشتهی دردناک و اسرار آینده، نشان میدهند که این «پایان خوش» ممکن است موقتی باشد.